سیاست یا پولیتیک از منظر هایدگر روی مفهوم شهر بنا شده است و شهر نزد هایدگر عبارت از آن قرارگاهی است که تمام تاریخ یک قوم در آن رخ می‌دهد، منظور از قوم نیز جماعت، امت یا کسانی است که جهان مشترکی دارند و این جهان مشترک در طول تاریخ از طریق نمادها و از همه مهم‌تر زبان تحقق می‌یابد. بنابراین پولیس یک قرارگاه تاریخی یا تقدیر تاریخی است.


احسان شریعتی درباره مناقشه‌برانگیزترین فیلسوف غربی در میان ایرانیان رساله دکترا نگاشته است و این نشانگر آن است که او همچون پدرش اگرچه در اروپا تحصیل کرده اما رویکردی انتقادی نسبت به اندیشه غربی دارد.

 تفسیر او از هایدگر اما ربطی به گرایش‌های ارتجاعی و مدرن‌ستیز فیلسوف غربی ندارد و می‌کوشد سویه‌های رهایی‌بخش نقد او از مدرنیته به طور خاص و متافیزیک غربی به طور عام را برجسته سازد. این رهیافت به وضوح در متن حاضر که حاصل سخنرانی او در موسسه پرسش درباره «سیاست از نگاه هایدگر» است، آشکار است: 

بحث من درباره مفهوم مرکزی فلسفه سیاسی مدرن، یعنی حاکمیت (sovereignty) است. در عصر جدید نهاد بوروکراتیک دولت به وجود می‌آید که از نهاد جامعه مدنی جدا می‌شود زیرا در مفهوم دولتشهر یونانی، جامعه و دولت یکی بودند اما چنان که برخی سیاست‌شناسان جدید تاکید کرده‌اند، مدرنیته سیاسی با جدایی دولت از جامعه مدنی تعریف می‌شود. 
 
پیش از آن لازم است که از «حاکمیت» تعریفی به دست داد، این مفهوم از واژه لاتینی supreme یعنی برتر بودن آمده است، یعنی وقتی از supreme صحبت می‌کنیم، از اقتداری صحبت می‌کنیم که بالاتر از آن قدرتی نیست و قدرت لایزال و علی‌الدوام است. 

خود این قدرت در ترجمه دچار مشکلاتی می‌شود، مثلا هانا آرنت میان اتوریته یا مرجعیت (اتوریتاس) با قدرت تمایز می‌گذارد زیرا قدرت با کسب اجازه‌ از مقامی بالاتر، اعمال می‌شود اما بالاتر از مرجعیت یا اتوریته چیزی نیست و الزاما زور را به کار نمی‌برد و ممکن است بدون زور فیزیکی، مرجعیت و مشروعیت داشته باشد. بنابراین وقتی از مرجعیت و مشروعیت و قدرت سخن می‌گوییم از مفهومی مرکزی به نام «حاکمیت» بحث می‌شود. 
 
همان‌طور که در فلسفه جدید از سوبژکتیویته یا فاعلیت امر شناسا صحبت می‌کنیم، در حوزه سیاست نیز از supremity به معنای فاعلیت سوژه سیاسی بحث می‌شود، یعنی دولت در حوزه اجتماعی از قدرت‌های خارج از سرزمین جدا می‌شود، چنان که دولت- ملت‌ها بعد از معاهده وستفالی از واتیکان در سال 1648 جدا شدند. 

همین طور دولت از جامعه و کلیسا نیز جدا می‌شود و نهادی مستقل از جامعه را تشکیل می‌دهد. این اصل حاکمیت را ژان بدن فرانسوی در قرن شانزدهم به این صورت تعریف کرده است: «حاکمیت همان قدرت مطلق و دائمی یک دولت یا جمهوری (رس پوبلیکا) است». البته «رس‌پوبلیکا» چنان که از کتاب افلاطون برمی‌آید، همان «پولیتئیا»ی یونانی است. 

این «پولیتکیا» چند معنا دارد، از جمله قانون اساسی، نظام سیاسی و... که همه مربوط به مفهوم «پولیس» یا دولتشهر هستند. باید توجه داشت که ترجمه پولیتیک به سیاست نیز چندان دقیق نیست، زیرا سیاست در فرهنگ ما یعنی تربیت و پرورش در حالی که پولیتیک بیشتر به معنای شهرگردانی و مدیریت شهری است. 
 
بعد از رخداد عصر پسامدرن که با نیچه شروع می‌شود، یکسری از مفاهیم مثل قدرت، حقیقت و دانش زیر سوال می‌روند. مثلا نیچه نشان می‌دهد توانش یا قدرت با دانش یکی است. بعدا همین مفهوم را میشل فوکو پرورانده و نشان می‌دهد که قدرت منتشر و پیچیده است و در گفتار ما و نهادها نیز حضور دارد. 
 
اما هایدگر بعد از نیچه تعریف جدیدی از سیاست ارائه می‌کند. او یکی از بزرگ‌ترین متفکرین قرن بیستم است که به غیرسیاسی بودن مشهور بود، اما وقتی انقلاب ناسیونال سوسیالیستی در آلمان به راه افتاد، او نیز دچار شور شد و با هر انگیزه‌یی که در نظر بگیریم، از جمله تاثیر گذاشتن یا اشتباهی که افلاطون در سیراکوس کرد، به سیاست پیوست.

 در این باره بحث‌های زیادی شده است. این امر شکنندگی محدوده فلسفه را نشان می‌دهد که چگونه یکی از بزرگ‌ترین فیلسوفان اشتباهی به این بزرگی می‌کند. خود او توضیح می‌دهد که «آن که بزرگ می‌اندیشد، بزرگ هم گمراهی می‌کند.» 
 
از اندیشه هایدگر می‌توان دو قرائت داشت: نخست قرائت محافظه‌کارانه که خودش داشت و طبق آن عمل و احساس کرد در نهضت ناسیونال سوسیال یک حرکت درونی هست که از عمق تاریخ آلمان برخاسته و آلمانی‌ها یک ملت متافیزیکی همچون یونانی‌ها هستند و ما باید آغازی نو از یونان بیاغازیم و تمام سرنوشت غرب را که دچار نهیلیسم به تعبیر نیچه شده، دوباره آغاز کنیم اما قرائت دیگری هم از هایدگر امکان‌پذیر است که کمتر به زندگی او و بیشتر به مفاهیمی که او در آن زمینه اندیشیده ارتباط پیدا می‌کند. 
 
او خود از مفهوم پولیس آغاز می‌کند و می‌گوید «معمولا پولیس را به دولت (Staat) یا دولتشهر (Stadt) ترجمه می‌کنند. این برگردان اما معنای کامل را نمی‌رساند. پولیس بیشتر به معنای قرارگاه یا جایگهی است که دازاین (بر-جا-هستی یا انسان در فلسفه هایدگر) در آن و به آن موجودی تاریخی است.» 

یعنی سیاست یا پولیتیک از منظر هایدگر روی مفهوم شهر بنا شده است و شهر نزد هایدگر عبارت از آن قرارگاهی است که تمام تاریخ یک قوم در آن رخ می‌دهد، منظور از قوم نیز جماعت، امت یا کسانی است که جهان مشترکی دارند و این جهان مشترک در طول تاریخ از طریق نمادها و از همه مهم‌تر زبان تحقق می‌یابد. بنابراین پولیس یک قرارگاه تاریخی یا تقدیر تاریخی است. ما در تاریخ با دوره‌ها سر و کار داریم و در هر دوره تقدیر یا پیامی ارسال می‌شود.

 پس «پولیس قرارگاه تقدیر تاریخی است، جایی که با عزیمت از آن و معطوف به آن تاریخ رخ می‌دهد، خدایان، معابد، روحانیون، جشن‌ها، بازی‌ها، شعرا، متفکران، شاه، شورای ریش سفیدان، مجلس مردم، نیروی رزمی و دریایی به این قرارگاه تعلق دارند.» 
 
این پایگاه که تاریخ در آن رخ می‌دهد، به تعریفی ارتباط دارد که انسان یونانی از خودش دارد. انسان همان‌طور که در بیت 370 آنتیگونه سوفوکل عجیب‌ترین (دیمون) موجودات است، هایدگر هم این مفهوم دیمون را عجیب و غریب یا ترسناک یا ستایش‌برانگیز ترجمه می‌کند. 

او می‌گوید انسان در آن واحد هم مدنی‌ترین موجود و هم موجودی غیرمدنی است که باید از شهر طرد شود. او این دو مفهوم را «مشرف بر قرارگاه» و «محروم از قرارگاه» ترجمه می‌کند اما چرا انسان محروم از قرارگاه است؟ زیرا اعجاب‌آورترین یا غریبه‌ترین موجود است. او بی‌وطن‌ترین و ناآشناترین موجود جهان است. 

پس از نظر هایدگر اینکه ارسطو انسان را به حیوان مدنی یا سیاسی تعریف می‌کند، ناقص است؛ زیرا اولا انسان حیوان نیست و فرق انسان و حیوان در آن است که حیوان از جنس طبیعت (فوزیس) نیست، در حالی که انسان با وجود نسبتی برقرار می‌کند و به دنبال یافتن معنایی از وجود خودش است. انسان برخلاف حیوان سقط نمی‌شود، بلکه می‌میرد، یعنی با مرگ نسبتی برقرار می‌کند، نسبت او با مرگ، نسبت با خودش به معنای صمیمی‌ترین امری است که از آن «من» است. 

پس تعریف درست یونانی از انسان آن است که انسان بی‌قرارترین یا ناآشناترین موجود در عالم است که دچار بیگانگی اضطراب‌آور می‌شود که در شهر قرار می‌یابد. لذا شاهدیم که بر خلاف مشهور از هایدگر سیاسی‌تر امکان‌پذیر نیست، زیرا تمام محصولات فرهنگ و تاریخ در پولیس قرار می‌یابد. پولیس در زمینی متجلی می‌شود که بر آن دنیایی بنا می‌شود. هایدگر در «خاستگاه اثر هنری» می‌گوید اثر هنری دنیایی است که در زمین و خاکی بنا شده است و میان این دو چالش و تنشی برقرار است. 

زمین به تعبیر میشل هار فرانسوی چهار معنا دارد؛ نخست مواد و مصالحی که در اثر هنری به کار بسته می‌شود، دوم قرارگاهی که اثر هنری بر آن بنا می‌شود، سوم طبیعت یا فوزیس که به معنای نمو و رشد و برآمدن همه‌چیز است مثل آفتاب و باد و زمین و... و چهارم زمین نماد امری است که پنهان می‌شود و به عنوان ذخیره‌یی خود را پنهان می‌کند. بر خلاف دنیا که می‌خواهد خودش را در اثر هنری آشکار کند. این آشکار شدن از طریق به کار گرفتن هستی رخ می‌دهد، در نهایت این حقیقت است که خودش را می‌خواهد در اثر هنری یا اثر سیاسی به کار بگیرد. 

پس تعریف اثباتی هایدگر از سیاست به تعریف او از انسان ارتباط دارد. زیرا انسان پیش از آنکه سخن بگوید، موجودی است که ابتدا با وجود یا هستی فاصله‌یی برقرار می‌کند و نطق یا لوگوسش هم از همین جا نشات می‌گیرد. یعنی لوگوس از نسبتی که انسان با هستی دارد پیدا می‌شود. بعد از لوگوس، پولیس پدید می‌آید. همان‌طور که ارسطو گفته میان پولیس (شهر) با لوگوس (قدرت تکلم) ارتباطی هست، زیرا در شهر یا آگورای یونانی است که سخن گفته می‌شود. 
 
نکته‌یی که هایدگر به آن اشاره نمی‌کند، این است که وقتی ارسطو از لوگوس و رابطه‌اش با پولیس صحبت می‌کند، منظورش بحث حق و باطل است، یعنی ما در پولیس امر مشترک سیاسی یا «رس‌پوبلیکا» یا مصلحت عمومی را به نقد می‌گذاریم. اصلا بحث سیاست چنان که عنوان کتاب افلاطون نیز هست، درباره عدالت است. 

اما هایدگر با ترجمه پولیس، به جای آنکه آن را با پولموس و چندگانگی و نزاع ربط دهد، با پلاین یا قطب تعریف می‌کند. یعنی نزد هایدگر پولیس جایی است که قدرت در آن متمرکز می‌شود و وحدتی به وجود می‌آید و لوگوس می‌کوشد تمام چندگانگی را از بین ببرد و یک اراده واحد به وجود بیاورد. از این رو دست به خشونت می‌زند. انسان موجودی است که پیش از بنا گذاشتن شهر غیرسیاسی است، اما بنیانگذار شهر است با خشونت.

 بنابراین عجیب‌ترین چهره نزد او مرد سیاسی یا دولتمرد است، زیرا با خشونت تمام یک دولتمردی را بنا می‌کند. این جنبه منفی اندیشه هایدگر است. اما اگر از این جنبه منفی بگذریم و به وجه مثبت اندیشه هایدگر بپردازیم به نقد سیاست سوژه یا سیاست مدرن می‌رسیم. 

از نظر هایدگر سیاست در دوره جدید یکی از تبعات تکنیک است. تکنیک هم یک امر تکنولوژیک نیست، بلکه ذاتش امری متافیزیک است، یعنی نوع نگاه انسان به عالم و آدم است. این نگاه در یک کلمه در مفهوم «گشتل» یا چیدمان یا نگاه جدولی یا معارضه‌جویی یا حسابرسی یا احراز هویت خلاصه می‌شود. یعنی انسان در دوران جدید به عالم و آدم به عنوان منبع انرژی می‌نگرد و معتقد است که باید از این انرژی بهره‌برداری کرد. انسان دوران جدید به رودخانه راین نگاه شاعرانه ندارد بلکه به آن به عنوان منبع انرژی برق می‌نگرد. 
 
سیاست هم اعمال نظارت و قدرتی است که فوکو نشان داده روی همه‌چیز حتی بدن‌ها و در همه عرصه‌ها رخ می‌دهد. ریشه این نگاه در تحلیل هایدگر از عقل مدرن است که به ضد خودش تبدیل می‌شود، یعنی اگر مشابه نگاه مارکس به الیناسیون (بیگانگی) به قضیه بنگریم، جای سوژه و ابژه عوض می‌شود و تکنیک که محصول انسان است به امری خودبنیاد بدل می‌شود و انسان در خدمت تکنیک قرار می‌گیرد و مسخ و از خودبیگانگی صورت می‌گیرد. 

تمام پرونده‌های سیاهی که در دوران مدرن از بردگی گرفته تا امپریالیسم، فاشیسم، توتالیتاریسم و... وجود دارد، ریشه در این نقد هایدگر به مدرنیته و سوبژکتیویته دارد. فوکو هم جایی اشاره می‌کند که بحث من قدرت نیست، بلکه خود سوژه است. 
 
لذا خوانش درست و خوب از هایدگر توسط فرانسوی‌ها صورت گرفته است. البته ما هایدگرهای متعددی داریم، مثل هایدگر فرانسوی، هایدگر آلمانی، هایدگر ژاپنی و... متاسفانه در ایران هایدگر توسط مرحوم فردید شناخته شد و قرائت خاصی از او صورت گرفته است، بدون اینکه به متون اصلی دسترسی داشته باشیم. در حالی که تفکر هایدگر همچون ارتش آلمان گام به گام به فرانسه آمد و حوزه علوم انسانی را اشغال کرد.

 اما به تدریج مقاومتی شکل گرفت و الان در حال خارج شدن از فرانسه است. ضمن آنکه می‌توان نشان داد که تفکر او بر تمام متفکران فرانسوی از گورویچ و ریمون آرون تا هانری کربن تاثیر گسترده‌یی داشته است. قرائتی که فرانسوی‌ها و آرنت از هایدگر داشتند، مثبت است. منظور از مثبت انسانی، آزادیخواهانه و عدالت‌طلبانه در برابر محافظه‌کارانه است. 
 
در تفکر هایدگر همچون بقیه انقلابیون محافظه‌کار گونه‌یی پارادوکس وجود دارد. این پارادوکس در متفکران دیگری چون کارل اشمیت و ارنست یونگر نیز دیده می‌شود. یعنی این متفکران وقتی نظام موجود را نقد می‌کنند، وجوهی مثبت دارند اما آلترناتیوی که ارائه می‌دهند، می‌تواند بدتر از وضع موجود باشد. 

قرائت مثبت از هایدگر در نقد رادیکال او از عقلانیت مدرن و مدرنیته است، این نقد به این معناست که تمام توهمات ایدئولوژیک از میان می‌رود و هر چیز سر جای خودش قرار می‌گیرد، او نشان می‌دهد که بنا به معیارهای عقلانی این پروژه مدرن، تبعاتی فاجعه‌آمیز نسبت به اکولوژی و محیط زیست داشته است و ما می‌توانیم به شکلی رادیکال این پروژه مدرن را به نقد بکشیم.

 او معتقد به نوعی اکولوژی عمیق یعنی درکی از هستی است که انسان را به عنوان «رخداد از آن خودکننده» در نظر می‌گیرد و تعلق خاطری را که انسان و هستی در بعد سیاسی و تاریخی به هم دارند، نشان می‌دهد. اهمیت تفکر هایدگر در آن است که راجع به خود زمان و خود تاریخ است و به عنوان یک فیلسوف اگزیستانس راجع به خود «من» است. بنابراین بر اساس این معیار هایدگر را می‌سنجیم و با تعبیر هابرماس، با هایدگر علیه هایدگر می‌جنگیم.

منبع: روزنامه اعتماد