یک جوان نروژی چندین انسان بیگناه را کشت. در گام اول بسیاری – که امروزه کاملا طبیعی است –گمان میکردند بار دیگر شاهد حمله تروریستی جدیدی از سوی مسلمانان هستیم. چنین نبود. مسلمانان در هر جایی که بودند نفس راحتی میکشیدند اما در نروژ این قتل عام هم شوکهکننده بود و هم یک هشدار. یک مسیحی بنیادگرا هموطنان خود را به این دلیل کشت که معتقد بود احزاب سیاسی نروژ (همچون سیاستمدارانی که بهزعم خویش میانه رو هستند) به فرهنگ و ارزشهای این کشور خیانت میکنند.
او مدعی بود که سیاستمداران کشورش با پذیرفتن مسلمانان و مهاجران جدید و اسکان آنها – همچون بسیاری از کشورهای اروپایی – در نروژ در پی تخریب ریشههای مسیحی اروپا هستند. بنابراین او با آگاه کردن دیگران و سعی در توقف روند «مستعمره شدن» آرام غرب از سوی مسلمانان واکنش نشان داد. یک روز پیش از حمله، وی بیانیهای را با پینوشتهایی به زبانهای کانادایی، آمریکایی، برتانیایی و فرانسوی را روی اینترنت قرار داد که به تهدید جدید «مهاجرت»، «اسلام»، «دیگران» و به طور کلی غیرغربیها اشاره میکرد.
برخی مسلمانان غربی در اروپا و آمریکا از این خرسند بودند که این حادثه اساساً ربطی به اسلام ندارد. برخی حتی ابراز خوشحالی میکردند که اگر بخواهیم مقایسهای انجام دهیم که کدام یک (مسیحیان یا مسلمانان) بدتر هستند، قطعاً مسیحیان هم میتوانند تروریست باشند: نگاهی عجیب است. در هر حال، باید از صمیم قلب به خانوادههای داغدار و به تمام مردم نروژ تسلیت بگویم. آنچه رخ داد غیرقابلباور است؛ وظیفه ماست که در کنار قربانیان هرگونه حمله تروریستی بایستیم. کشتار قربانیان و بیگناهان توجیهپذیر نیست. فارغ از اینکه مرتکبان یهودی، مسیحی، مسلمان یا هر کس دیگری باشند اما این گونه اقدامات به شدیدترین وجهی باید محکوم شود. این روزها واقعا روزهای غمانگیزی است. نروژ کشوری صلحطلب و آرام است و الفتی با این گونه خشونتها ندارد. میخواهم به تمام کسانی که کشته شدند، ادای احترام و این اقدامات وحشیانه را محکوم کنم.
چه شد؟چه کسی مقصر است؟احزاب افراطی پوپولیست و دست راستی در نروژ –و نیز اروپا و آمریکا – به سرعت این کشتار وحشتناک را محکوم کرده و پای خود را از آن کنار کشیدند. واقعا اینها کافی است؟اگر یک بنیادگرای مسیحی آماده کشتن دیگران برای نجات مذهب خود است – چنانکه تروریست نروژی این گونه بود – به این دلیل است که طی 10 – 15 سال گذشته بارها و بارها شنیده بود که هر دو در خطر هستند. احزاب پوپولیستی در حال ترویج و تبلیغ این ایده هستند که مهاجرت در حال تخریب غرب است و مسلمانان حتی بهرغم گذشت سه یا چهار نسل هنوز به راستی شهروندان غربی نیستند.
به همین میزان نگرانی در مورد گرایش و نگرش احزاب سنتی – از راست تا چپ که بسیار به آن تأکید دارند و میپذیرندش – وجود دارد که مسأله همانا رویکرد پوپولیستی است. در واقع، آنان به روشنی – و گاهی به طور ضمنی – در برهههای انتخابات میپذیرند که مهاجرت، اسلام و امنیت سه معضل اساسی هستند که غرب با آنها دست به گریبان است. بهرغم اینکه آنها میان خود و برخی رویکردهای افراطی خاص تمایز مینهند اما هنوز اسلام را به عنوان یک «معضل» و نه یک مذهب اروپایی و آمریکایی مینگرند. با تکرار این موضوع که بحث ادغام مسلمانان در اروپا با شکست مواجه شده است، که مسلمانان در حال عقب نشستن به مناطقی است که ghetto نامیده میشود، که تکثر فرهنگی گزینهای اشتباه بوده یا با ارتباط دادن میان حضور مسلمانان با مسأله تهدید مهاجرت از سوی آنها فضایی مسموم به وجود میآورند که برای دامن زدن به نژادپرستی و دیدگاههای افراطی زمینه مناسبی فراهم میآورد.
اکثریت مطلق سیاستمداران در احزاب سنتی، پوپولیستی و نیز متفکران ترقیخواه دیگر نمیتوانند امروز به گونهای سخن گویند یا رفتار کنند که گویی هیچ ارتباطی میان آنها با اقدامات افراطی بنیادگرایان یا احزاب افراطی دست راستی نیست. متفکران غربی نیز باید مسوولیت خویش را بپذیرند: آنها نمایندگانِ فعالِ ایجادِ فضای بیماری بودند که در حال بازگشت و سرازیرشدن به غرب است.
متهم ساختن حزب چای (Tea Party) و نومحافظهکاران در ایالات متحده، حزب محافظهکار کانادا یا پوپولیستهای اروپا بسیار آسان است اما اگر لحن سیاستمداران و متفکرانی که مشتاق پراکندن دیدگاههای تبعیض آمیز و ساده لوحانه از اسلام، توصیههای نژادپرستانه، نفرت از مسلمانان یا هراسافکنی هستند را بررسی نکنیم راه به خطا بردهایم گویی که انجام آن عادی است. همه این مسائل هم برای این است که اسلام و مسلمانان امروزه اهداف بسیار آسان و در دسترسی هستند. طبیعی و حتی بسیار خوب است که مسلمانان را نقد کنیم اما بسیار ناراحتکننده است که ببینیم متفکران، سیاستمداران و روزنامهنگاران بر «عوامل اسلامی» تمرکز دارند چنان که گویی تمرکز بر مسأله اسلام و مسلمانی حلال تمام مشکلاتشان است.
در مقابل، آنها علتهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی همچون بیکاری، بیعدالتی اجتماعی، تبعیض و سیاستهای اجتماعی و شهری نامتوازن را نادیده میگیرند. این متفکران، سیاستمداران و روزنامهنگاران حامی سیاستهای مبتنی بر ترس هستند و سپس انتظار دارند پس از آنکه یک افراطی مسیحی دستش به خون بیگناهان آلوده شد دستانشان آلوده نشود چرا که وی این ترس را به خود جذب کرده است. اگر آنها مسوول این کشتار نباشند، قطعاً مسوول دامن زدن به این فضا و ایدئولوژی هستند که دو علت اصلی این حمله تروریستی است. یک موضعگیری مبتنی بر انتقاد از خویش و در واقع تطبیقی نیز امری بسیار مطلوب است.
این کشتار در نروژ یک هشدار است. وقت است که مسلمانان اروپا برخیزند، صریح باشند و نپذیرند که با آنها به عنوان یک شهروند درجه دو رفتار شود. به جای اینکه خود را قربانی کنند یا قربانی فرض کنند و به جای اینکه باعث انزوا و حاشیهنشین شدن خویش شوند بهتر است که خود را عضوی فعال از جریان اصلی مباحث سیاسی و اقتصادی و اجتماعی بیانگارند. این یک واقعیت است که اسلام یک مذهب غربی و پارهای از آن است. موضوع مهاجرت بحثی دیگر است. بحثی که لازمه آن نگاهی به آینده است. هیچ کشور غربی نمیتواند بدون حمایت از مهاجران جدید و جوانِ جویای کار بقا یابد و موفق شود. این امر با دامن زدن به ترس و گمان اینکه مشکل حل میشود عملی نیست. فضای ترس تنها منجر به انزوا یا پارهپاره شدن و شکاف در جامعه میشودو سرانجام به رفتارهای خشن و افراطی میانجامد.
انتخاب با ماست: ما یا میتوانیم از خِرَدمان استفاده کنیم و یا اینکه (به وضوح یا به طور ضمنی) پوپولیست شویم. برخی اندیشمندان میتوانند نامی برای خود برگزینند؛ سیاستمداران نیز با سوار شدن بر موج احساس ترس مردم و از دست دادن آنچه داشتهاند میتوانند در انتخابات آینده پیروز شوند. اینها قطعاً از سوی تاریخ به فراموشی سپرده خواهد شد. دیگرانی اما هستند که به دنبال مواجهه و تقابل با تبعیض، نژادپرستی و هراس افکنی با شجاعت و تعهد هستند. اینها عقلایی هستند که دوران ما به آنها نیازمند است حتی اگر اکثریت مردم هنوز از این آگاه نباشند. گاهی تاریخ به گونهای راهگشاست که بر خلاف امیال کوتاه مدت مردم – و کوری دستهجمعی آنها - حرکت میکند
منبع: سایت شخصی رمضان