زمینههای پیدایش رفورماسیون و انقلاب پروتستانتیزم (1600-1517)
هیچ طریق دیگری به جز تسلیم و ایمان محض برای رسیدن به کلام الهی وجود ندارد.
مارتین لوتر
مومن کامل و واقعی کسی است که با همه وجود ایمان بیاورد که فلاح و رستگاری و متقابلاً ضلالت و گمراهی فقط به اراده قادر متعال است.
جان کالوین
بسیاری از مورخان رفورماسیون (Reformation) یا نهضت «اصلاح دینی» را بیش از آنکه محصول رنسانس بدانند، آن را در حقیقت جزئی از خود رنسانس میدانند. به عبارت دیگر، آنان «رنسانس» و «رفورماسیون» را دو ستون یا دو محور میدانند که مرز میان قرون وسطی و عصر جدید را رقم میزنند. مهم نیست که «عصر جدید» را چه بنامیم: «مدرنیته»، «فردگرایی»، «تعقل گرایی»، «اومانیزم»، «سکولاریزم» یا هر نام دیگری. مهم آن است که مرز میان قرون وسطی و اروپای بعد از قرون وسطی را رنسانسی و تحول دیگری به نام رفورماسیون یا «نهضت اصلاح دینی» رقم میزنند. چه رفورماسیون را محصول رنسانس بدانیم و چه آن را بخشی از مجموعه رنسانس، در اصل بحث که این نهضت چه بود، چرا به وجود آمد و نتایج بلند مدت آن چه بود، تفاوتی به وجود نمیآورد. نخستین نکته در وجوه تشابهات میان رنسانس و رفورماسیون است.
هر دو محصول توفان سهمگینی بودند به نام «فردگرایی» یا «اصالت فرد» (individualism) که بسیاری از بناهای اجتماعی مستحکم قرون چهاردهم و پانزدهم و اساساً کل قرون وسطی را به لرزه درآورده بود. هر دو محصول تغییرات و تحولات مهم اقتصادی بودند که آرام آرام از قرن چهاردهم به راه افتاده بود، در قرن پانزدهم با شتاب بیشتری به حرکتش ادامه داده بود و با همان شتاب وارد قرن شانزدهم شده بود: شروع عصر دریانوردی به همراه اکتشاف سرزمینهای جدید در نیم کره غربی که مهمترین آن کشف قاره آمریکا بود. انقلاب تجاری یا مرکانتالیزم (Mercantilism) که تجارت را از یک وضعیت محلی کوچک و منطقهای میان شهرها و مناطق مختلف اروپا تبدیل کرد به تجارت میان قارهای. به وجود آمدن یا درستتر گفته باشیم، ضرورت به وجود آمدن مؤسسات و نهادهای جدید اقتصادی همچون بانک، بیمه، انبارداری، کشتیرانی بین قارهای و این دست تحولات.
وجه اشتراک دیگرشان آن بود که هر دو، هم رنسانس و هم نهضت اصلاح دینی، اگر چه در پی تغییر و نوآوری بودند، اما و در عین حال هم هر دو نگاه به گذشته داشتند. یعنی منبع الهامشان در حقیقت گذشته بود و این نکته مهمی است که دست کم در ایران کمتر مورد توجه مورخان و صاحب نظران قرار گرفته است. هم رنسانس و هم رفورماسیون منبع و منشأ الهامشان برای تغییر و رفتن به جلو، برای تحول و نوآوری، در حقیقت گذشته بود. منبع الهام و نگاه رنسانس به عصر دو تمدن بزرگ ما قبل قرون وسطی یعنی تمدنهای یونان و روم بود، و منبع الهام و نگاه رفورماسیون، مسیحیت اولیه یا مسیحیت بنیانگذاران دین مسیح (The Church Fathers). رنسانس به دنبال ادبیات، فلسفه، اخلاق و هنر یونان باستان و تمدن امپراتوری روم بود و رفورماسیون هم به دنبال کلام حضرت عیسی بن مریم(ع)، پطرمقدس، پل قدیس (St.Paul)، یحیی تعمید دهنده (John the Baptist) و سایر حواریون و بنیانگذاران اولیه کلیسا بود.
اگرچه رنسانس و رفورماسیون زمینههای مشترکی برای ظهور داشتند و اگرچه هر دو برای رفتن به جلو نگاه به گذشته داشتند، اما اشتراکاتشان تا به همین حد بود. از جهاتی دیگر آنان دارای دو جهانبینی کاملاً متفاوت و در مواردی متضاد بودند. روح و جسم رنسانس خلاصه میشد در انسان و محور قرار دادن انسان. از دید رنسانس، یا به باور رنسانس، محور و کانون انسان بود و آنچه که باعث خوشبختی و سعادتمندی وی میشد. رنسانس در اساس تضادی با مذهب نداشت، اما مرادش از خوشبختی و سعادتمندی، خوشبختی در این دنیا بود. به زعم یا از دید متفکران رنسانس، انسان ذاتاً موجودی اجتماعی بود با سرشتی نیک. از نظر اعتقادات و عقاید هم آنان قائل به اصل انتخاب توسط خود انسان بودند.
بالطبع از آنجا که انسانهای مختلف ممکن بود انتخابهای مختلفی بکنند، بنابراین جامعه و انسانها مجبور بودند که یک درجهای از تسامح و تساهل، تحمل و بردباری در قبال دیگرانی که مثل ما نمیاندیشند، قائل باشند. و بالاخره رنسانس معتقد بود که انسان میتواند و میبایستی سرنوشتش را خودش تعیین و انتخاب کند. مبناء حق انتخابی که رنسانس برای انسان قائل بود از آنجا نشأت میگرفت که حسب اصول مبنایی اومانیزم و فردگرایی یا «اصالت فرد»، هیچ نهاد و قدرتی قادر نبود تا خوشبختی، سعادت و منافع بشر را بهتر از خود وی تشخیص دهد. اصلیترین و اصلحترین منبع برای تشخیص آنچه که برای هر انسانی مناسب بود خود فرد بود. نه کلیسا، نه حکومت،نه علما، نه حکما، نه دانشمندان و نه هیچ مرجع، نهاد یا مقام دیگری نمیتوانست ادعا کند که خیر و صلاح فرد را بهتر از خود وی برایش تشخیص میدهد.حاجت به گفتن نبود که همه آنان،از جمله کلیسا، میتوانستند به فرد توصیه کنند، اما حق انتخاب نهایی با فرد بود.
اما رفورماسیون با همه اینها مشکل داشت. از دید لوتر و کالوین به همراه سایر رفورمیستها و پروتستانها، ذات انسان شرور، تجاوزگر و ظالم بود. بنابراین عقل، سرشت، ذات، تشخیص و طبیعت انسان به تنهایی برای خوشبختی و سعادتمندی وی کافی نبود. اگر دخالتهای دیگر، از جمله و مهمترین آن که شریعت باشد نمیبود، بر جامعه انسانی نهایتاً قانون جنگل حکمفرما میشد و هر کس که زور و قدرتش بیشتر میبود بر دیگران مسلط میشد. آنچه که بعدها توماسهابز (Thomas Hobbes 1588-1679) آن را «جنگ همه علیه همه» نامید (زیباکلام، پنج گفتار پیرامون حکومت، انتشارات روزنه، 1388) و بالاخره میبایستی به تعریف یا نگاه رفورماسیون به خوشبختی و سعادتمندی انسان و تفاوت آن با نگاه رنسانس اشاره داشت. رفورماسیون در اساس مخالفتی با خوشبختی و سعادتمندی، حتی رفاه و ثروتمندی در این دنیا نداشت (بر خلاف تعالیم و رویکرد کلیسای کاتولیک قرون وسطی) اما غایت خوشبختی و سعادت را در آن دنیا میدانست. بنابراین هم لوتر و هم کالوین اعتقادات دینی و پایبندی به شریعت را تنها راه سعادت و موفقیت در آن دنیا میدانستند.در حالی که رنسانس خوشبختی و سعادت را در این دنیا تعریف میکرد و کم و بیش آن را بر عهده تشخیص، تعریف و انتخاب خود فرد مینهاد.
این تفاوتها باعث شدند تا بهرغم اشتراکات در خاستگاهشان، در عمل رنسانس و رفورماسیون در دو مسیر جداگانه به حیاتشان ادامه بدهند. فیالواقع منازعه و ستیز اصلی رفورماسیون در حقیقت با کلیسای کاتولیک قرن شانزدهم بود. یا درستتر گفته باشیم در مصاف با زعامت و تفکرات کلیسای حاکم بر اروپا بود که رفورماسیون به عنوان یک نهضت اصلاح دینی در تاریخ اروپا شناخته شد.
رفورماسیون به عنوان یک نهضت اصلاح دینی را در مجموع میتوان به دو بخش تقسیم کرد. بخش نخست یا بخش مهمتر عبارت از حرکت یا جنبشی درون کلیسای کاتولیک که به تدریج به نام انقلاب پروتستانتیسم (The Protestant Revolution) به زعامت مارتین لوتر (1483-1546) علیه کلیسای کاتولیک در 1517 (همعصر شاه اسماعیل صفوی) اتفاق افتاد. این انقلاب یا جنبش درون دینی علیه کلیسای کاتولیک سرانجام به نقطه اوج و پایانیاش رسید که عبارت بود از جدایی کامل شمال اروپا (آلمان، اسکاندیناوی و بعدها انگلستان) از زعامت کلیسای کاتولیک یا روم و ظهور کلیسای جدیدی که ما امروزه آن را به عنوان کلیسای پروتستان میشناسیم. بخش دیگر نهضت رفورماسیون از کلیسای کاتولیک جدا نشد بلکه سعی کرد تا ضمن ماندن در کلیسا، بسیاری از باورها و رفتارهای آن را اصلاح کند. این اصلاحات در سال 1560 به اوج خود رسید.
اگرچه این بخش نام «انقلاب» به خود نگرفت و در تاریخ اروپا به نام «اصلاحات کلیسای کاتولیک» (The Catholic Reformation) شناخته میشود، اما سخنی به گزاف نرفته اگر بگوییم که «اصلاحات کلیسای کاتولیک» دست کمی از یک انقلاب تمام عیار در بسیاری از باورها و جهانبینی کلیسای کاتولیک روم نداشت. به این معنا که این اصلاحات توانست تغییرات بنیادی در بسیاری از باورها، سنتها، رفتارهای دینی و جهانبینی کاتولیکها به وجود آورد. اما برخلاف اصلاحطلبان پروتستان که به کل و به جزء از کلیسای مادر یا روم جدا شدند و مشرب یا مذهب پروتستان را به وجود آوردند، اصلاحطلبان کاتولیک درون کلیسای کاتولیک روم ماندند و صرفاً سعی کردند تا از درون اصلاحات را ایجاد کنند بدون اینکه خود از کلیسا خارج شوند و مذهب جدیدی به وجود آوردند. اما مشکل با کلیسای کاتولیک بر سر چه بود؟
مشکلات لوتر و پیروانش با کلیسای کاتولیک که نهایتاً به جدایی کامل از آن کلیسا و ایجاد کلیسای جدیدی به نام پروتستان منتهی شد را میتوان به دو حوزه عقیدتی و رفتاری تقسیم کرد. حوزه عقیدتی باز میگشت به اختلاف نظرهای عقیدتی و برداشتهای معرفتی، تفسیرهای دینی و در یک کلام قرائتهای متفاوت از شریعت. امری که نه تنها در مسیحیت که در سایر ادیان و سایر ایدئولوژیها هم وجود داشته. به علاوه این اختلافات همواره درون مسیحیت وجود داشت و لزوماً منجر به جدایی نمیشد.
البته درست است که در مواردی اختلافات درون یک مجموعه دینی آنقدر عمیق و کینهتوزانه میشود که منجر به جدایی و پیدایش مذهب یا فرقه جدیدی میشود، اما اختلافات دینی میان لوتر که خود در حقیقت یک کشیش و روحانی تحصیلکرده در کلیسای کاتولیک میبود، اگرچه در مواردی عمیق و جدی میبود، اما بعید به نظر میرسید که صرف اختلاف نظرهای مذهبی به تنهایی میتوانست آن قدر عمیق و خصمانه شود که منجر به جدایی کامل میان لوتر و پیروانش از کلیسای اصلی شود. فیالواقع آنچه که از اختلافات و مناقشات مذهبی به مراتب سنگینتر شد، اعتراضات و اختلافات برسر آنچه که از دید لوتر، همفکران و پیروانش رفتار نادرست، مذموم و در بسیاری از موارد غیراخلاقی رهبران و متولیان کلیسای رسمی بود.
حتی میتوان گفت که این اعتراضات و نارضایتیها سبب شدند تا اختلافات و مناقشات دینی عمیقتر، برجستهتر و لاینحلتر بشوند. به عبارت دیگر، اعتراض و نارضایتی لوتر و همفکرانش نسبت به رفتار و عملکرد اصحاب و متولیان کلیسا و روحانیت رسمی، مناقشات و اختلافات دینی را هم دامن میزد. بنابراین میبایستی پرداخت به آنچه که اسباب اعتراض لوتر و همفکرانش به عملکرد و رفتار متولیان رسمی کلیسا شد.
1 نخستین ایراد یا اشکال لوتر به سطح سواد و معلومات دینی روحانیون رسمی کلیسای کاتولیک بود. کم نبودند کشیشهایی که جایگاه و مقامی را که احراز کرده بودند، از طرق دیگری به جز درس خواندن و تلمذ کردن به دست آورده بودند. یا سطح سواد، معلومات و آموزش دینی آنان به هیچ روی تناسبی با جایگاه و مقامی که در سلسله مراتب روحانی کلیسا احراز کرده بودند نداشت. آنان مراسم دینی را به جای میآوردند بدون آنکه به درستی آگاهی به معانی و مفاهیم ادبیاتی که به کار میبردند، میداشتند. نه تنها سطح سواد و معلومات دینی آنان بسیار سطحی میبود، بلکه تسلطی هم به زبان لاتین نداشتند. فیالواقع احراز مقامات روحانی و کلیسا از جانب این دسته از روحانیون از طرق غیر صواب کسب شده بود.
2 کم نبودند کشیشانی که از نظر زندگی شخصی وضعیت درستی نداشتند. نه از نظر پایبندیهای اخلاقی و نه از نظر پایبندیهای ایمانی.
3 مورد بعدی در حوزه اقتصادی بود. یا درستتر گفته باشیم محل اعتراض بعدی لوتر و همفکرانش به اختلاف سطح طبقاتی یا شکاف طبقاتی یا اختلاف زیاد در سطح زندگی میان روحانیون و سلسه مراتب مسوولین رسمی کلیسا بود. در حالی که روحانیون سطوح بالای کلیسا در کاخها و عمارات بزرگ زندگی مجلل و اشرافی داشتند، بسیاری از روحانیون سطح پایین کلیسا درآمد بسیار کمی داشتند. آنان بعضاً مجبور میشدند تا از راههای دیگر به دنبال ایجاد درآمد بروند. اما این راهها علیالاغلب راههای خیلی درستی از نظر کلیسا نبودند. به عنوان مثال، برخی از آنان اماکنی که در اختیار کلیسای محل زندگیشان بود را به مشاغلی همچون کافهداری، قمارخانه و مشروب فروشی اجاره میدادند تا بتوانند برای خود و کلیسا درآمدی داشته باشند.
4 معضل بعدی در خصوص روابط نامشروع شماری از روحانیون بود. اساساً کم نبودند روحانیونی که مخفیانه معشوقه و همسر داشتند. داشتن همسر و معشوقه در معدودی حتی به سطوح بالای کلیسا هم رسیده بود. پاپ اینوسنت هشتم که به نام پاپ معصوم (Pope Innocent VIII) شهرت داشت و مقارن با انقلاب پروتستانتیسم به مدت ربع قرن زعامت کلیسای کاتولیک را در دست داشت، دارای هشت فرزند نامشروع بود. البته بایستی توجه داشت که این فرزندان تعلق به زمانی داشتند که او هنوز به منصب پاپ انتخاب نشده بود.
5 فقره بعدی اعتراض لوتر به همراه همفکران و پیروانش نسبت به فروش یا واگذاری سمتها، مناسب و پستهای کلیسا بود. واگذاری یک منصب دینی درون هرم یا سلسله مراتب کلیسای کاتولیک امری نبود که صرفاً از ناحیه شماری از مقامات روحانی بیتقویتر کلیسا صورت میگرفت. اگر هم در ابتدا این گونه میبود، به تدریج واگذاری مناصب به اشخاص و افراد به صورت امری نهادینه شده درآمده بود. واگذاری به این صورت بود که پست یا سمت مربوطه مثل حراج یا مناقصه به بالاترین خریدار واگذار میشد.
فروش یا واگذاری مناصب کلیسا به بالاترین خریدار امری بود که قبح آن ریخته شده بود و بسیاری از روحانیون رده بالای کلیسای کاتولیک و اسقفهای روم هیچ قبحی یا کراهتی در انجام آن نمیدیدند. «پاپ لیو دهم»، بیش از 2000 سمت و منصب کلیسا را به بالاترین خریدار واگذار کرد. حدس زده میشود که به پول آن روز (قرن شانزدهم) واگذاری سمتها و مناصب کلیسا بیش از یک میلیون دلار درآمد در سال عاید پاپ میکرد. حاجت به گفتن نیست که همچون نظام تیولداری عصر قاجار تیولدارن روحانی کلیسای کاتولیک هم وقتی سمت و منصبی را خریداری میکردند، سعی میکردند تا حداکثر درآمد را از آن به دست آورند.
6 یکی دیگر از موضوعاتی که در ابتدا با انتقاد و در نهایت با مخالفت جدی لوتر و همفکرانش مواجه شده بود، «حلال نمودن» برخی از منهیات و منکرات از سوی کلیسا بود. کلیسا در مواردی به اصطلاح «ردمضالم» میگرفت و قوانین و مقرراتی را که خود وضع کرده بود را استثناءلغو میکرد. فرد رد مضالم داده، سپس مجاز به انجام عملی میشد که آن عمل توسط کلیسا ممنوع بود. یا برعکس، در مواردی کلیسا یک فرد را از انجام یک واجب معاف میکرد. بیشترین منهیات، محرمات و منکراتی که کلیسا استثنائاً آنها را برای متقاضیان نقض میکرد، در حوزه ازدواج یا طلاق بود. بعضاً هم در مسائل یا امور مالی و احکام دیگر بود. تا به این جای مسأله مشکل خاصی نمیتوانست وجود داشته باشد. فیالمثل یک مقام روحانی اجازه میداد، فردی با داشتن همسر، همسر دیگری اختیار کند؛ یا برخی ازدواجها را که منع شده بود (مثلاً ازدواج خواهرزاده یا اقوام نزدیک)، استثنائا اجازه میداد و یا برخی افراد را از انجام نذورات و تعهدات دینیشان مثلاً روزهداری یا انجام برخی دیگر از واجبات و امور مذهبی معاف میکرد.
میتوان تصور کرد که برای آن فرد مشکلات خاصی یا شرایط ویژهای به وجود آمده بوده و او نمیتوانسته به تکلیف یا وظیفه خاص دینی عمل کند یا یک عمل واجب یا نذری را برآورده کند. اما مشکل از جایی به تدریج به وجود آمد که مقامات روحانی برای «معافیتها» از افراد پول میگرفتند. طبعاً نیاز به قوه تصور فوقالعاده ندارد که تصور کنیم وقتی در مقابل معافیتها پول دریافت میشد، چه وضعی میتوانست به وجود آید. آن وضع عملاً به وجود آمده بود و این تبصره شرعی عملاً بدل به ابزاری برای کسب درآمد بسیاری از مقامات روحانی کلیسا شده بود. اگر در ابتدا بیماری از کلیسا مجوز معافیت از روزهداری میگرفت، یا فردی به واسطه بیماری و غیره همسرش مجوز طلاق یا ازدواج مجدد میگرفت، در پایان قرون وسطی عملاً این قانون ابزاری شده بود تا در برابر پرداخت «مناسب» به روحانیون، مجوز بسیاری از منکرات، منهیات و محرمات را بتوان به دست آورد.
اگر به هر حال همه اینها به نوعی قابل توجیه بود، هنوز یک مسأله دیگر وجود داشت که عملاً تیر خلاص را در شقیقه لوتر و همفکرانش برای ایستادن در برابر رهبری کلیسای کاتولیک شلیک میکرد. به عبارت دیگر اگر لوتر و همفکرانش با همه آنچه که گفتیم به هر حال به نوعی میتوانستند کنار بیایند و به این امید که با انجام اصلاحاتی بتوان جلوی آن رفتارها را گرفته و به تدریج کلیسای کاتولیک را از آن وضعیت به در آورد، این یکی عملاً آنان را با درب بسته مواجه میکرد. آن موضوع عبارت بود از رفتار و باوری که بسیار در کلیسا متداول شده بود تحت عنوان «شفاعت بخشی»، پذیرش توبه، گذشت از گناهان و دادن اشیاء مقدس و نظر کرده به افراد معمولی. همانند «معافیت از منهیات»، «بخشش بهشت» و «شفاعت برای آمرزش گناهان» و دادن شیئی نظرکرده و مقدس به منظور همراه داشتن آن به هنگام مرگ (و در نتیجه آمرزش گناهان و رفتن به بهشت)، اگر فینفسه و صرفاً با انجام دعا در حق فرد از سوی کلیسا بود، اشکال زیادی به وجود نمیآورد.
میشد تصور کرد که آن فرد روحانی دارای «کراماتی» است و میتواند شفاعت فرد گناهکار را نموده و در حق او دعای خیر نماید. یا میشد تصور نمود که فیالمثل یک صلیب قدیمی توسط روحانیونی و قدیسانی مقدس لمس شده، دعا به آن خوانده شده و به هر حال به شکل دیگری، یک ارزش روحانی خاصی پیدا کرده. بنابراین لمس کردن، بوسیدن و حتی نگاه کردن به آن میتوانست برای یک فرد معمولی تقدس، آمرزش، شفاعت و حتی شفاء از یک بیماری صعبالعلاج به همراه آورد. اما همچون مقوله «رد مظالم» و «معافیت از منهیات»، «شفیع شدن»، «شفاعت کردن»، «بخشش گناهان»، «اعطای آمرزش»، «پذیرش توبه» و اینگونه امور نیز در مقابل پرداخت پول صورت میگرفت. اعطای آن صلیب قدیمی چوبی و برخورداری از قدرت شفابخش آن، فیالواقع در برابر پرداخت مبلغ مشخصی صورت میگرفت.
البته کلیسا مدعی بخشش و پذیرش توبه از گناهان کبیره را نداشت و بیشتر این عمل در ارتباط با گناهانی صورت میگرفت که مجازات آنان در این دنیا یا در عالم برزخ بود. ریشه پدیده یا باور به شفاعت چه در این دنیا و چه در آن دنیا باز میگشت به حضرت عیسی بن مریم(ع) و یاران ایشان. اما به مرور زمان رهبران کلیسا بالاخص پاپ هم گفته شد که از قدرت شفاعت حضرت عیسی بن مریم(ع) برخوردار هستند. در ابتدا شفاعت در مقابل و به واسطه انجام اعمال نیک به مومنین اعطاء میشد همچون روزهداری، خدمت به کلیسا، جهاد (شرکت در جنگهای صلیبی) و اینگونه امور. اما به تدریج شفاعت، آمرزش و پذیرش توبه در مقابل پرداخت مبلغی صورت میگرفت. حاجت به گفتن نیست که این پدیده چگونه راه را برای انواع سوءاستفادهها هموار میکرد.
همانطور که پیشتر اشاره داشتیم در میان اصحاب و رهبران کلیسا، اختلافنظرهای عقیدتی و فکری هم بود. اما آنچه که در نهایت سبب شد تا مارتین لوتر و همفکرانش نتوانند درون کلیسای کاتولیک بمانند نه اختلافات مذهبی که در حقیقت رفتار کلیسای کاتولیک بود. لوتر کارخود را با انتقاد آغاز کرد و سپس به مخالفت و رویارویی با پاپ و رهبران کلیسای کاتولیک رسید و نهایتاً نیز مجبور به جدایی کامل از کلیسای کاتولیک و ایجاد کلیسای پروتستان شد.