آرمان دانش آموزی

موضوعات تخصصی علوم انسانی و اجتماعی

آرمان دانش آموزی

موضوعات تخصصی علوم انسانی و اجتماعی

چیزی به نام «اقتصاد مقاومتی» وجود ندارد

پایگاه خبری 598

۱۴ شهریور ۱۳۹۱

به گزارش پایگاه خبری 598 پس از طرح مسأله «اقتصاد مقاومتی» توسط رهبر معظم انقلاب، کم و بیش دیدگاه هایی در مورد آن و چگونگی تحققش ارائه شده. البته تاکنون هیچ مدل جدی اسلامی در این رابطه توسط شخص یا نهادی ارائه نشده و اظهار نظرها بیشتر حول این محور است که «از مدل کدام کشور تقلید کنیم؟». اما در این رابطه دکتر صادق زیباکلام، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران دیدگاه کاملاً متفاوتی دارد و از اساس به چیزی تحت عنوان «اقتصاد مقاومتی» قائل نیست. گفتگوی کوتاه 598 با ایشان را می خوانیم.

 

جناب آقای دکتر، به نظر حضرتعالی آیا اساتید اقتصاد دانشگاه های ایران می توانند مدل قتصادی مقاومتی بومی را تولید کنند؟

خیر؛ برای اینکه اساسا چیزی به نام اقتصاد مقاومتی وجود ندارد و آنچه که باعث ضعف و نابسامانی در اقتصاد ما می شود، واقعیت تلخ «اقتصاد دولتی» در ایران است که تمام نقاط منفی یک اقتصاد دولتی را به همراه دارد. به عبارت دیگر این فساد گسترده ای را که شاهدش هستیم، محصول همین اقتصاد است. در بحث تولید، علی رغم اینکه دستمزد کارگر کمتر از کشوهایی چون ترکیه و کشورهای مشابه ایران است، اما تمام تولید کنندگان بر این عقیده اند که قیمت تمام شده تولید محصول در ایران بیشتر از کشورهای مشابه است و همین مسئله باعث شده است که تولیدات ساخت ایران به هیچ وجه نتوانند در بازار جهانی رقابت کنند

نسبت «دولتی بودن اقتصاد» با معضلاتی که می فرمایید چیست؟

تنها راهی که برای اقتصاد ایران وجود دارد و می تواند مشکلات را حل کند، مدل و الگویی است که کشورهایی چون ترکیه و تایوان و فلیپین و برزیل رفتنه اند و توانسته اند طی یک دهه از اقتصادهای بیماری چون ایران به اقتصاد موفقی برسند.

تمام کشورهای دیگری که یک زمانی همانند ایران اقتصاد دولتی داشته اند و امروزه اقتصاد موفقی دارند، مسیر اقتصادی دیگری را پی گرفته اند و اقتصاد دولتی راکنار گذاشتند.  باید ببینیم که دیگران چه کرده اند و از یک اقتصاد عقب مانده چگونه توانستند طی یک دهه تبدیل به اقتصاد های پیشرفته و صنعتی شوند. بسیاری از اساتید دانشگاه ما به دنبال راه حل توسعه بومی برای اقتصاد ایران هستند؛ این کار ظاهرش خیلی زیبا است، ولی در حقیقت این مدل فقط همان ظاهری است و باطنی ندارد. چیزی به اسم «مدل اقتصاد بومی» وجود ندارد.

چین تا زمانی که اقتصاد دولتی داشت، اقتصاد درمانده ای بود و از زمانی که اقتصاد دولتی را کنار گذاشت و به دنبال الگوی اقتصاد آزاد رفت، توانست دنیا را تسخیر کند و  دیدیم که چینی ها یک شبه ره صد ساله را رفتند.

اقتصاد دولتی چه موانعی را برای توسعه ایجاد می کند؟

ظرف دویست سال گذشته و از زمانی که آدام اسمیت تئوری اقتصاد آزاد را مطرح کرد، تئوری که اقتصاد سرمایه داری امروز را می سازد، خیلی ها سعی کردند نشان دهند که اقتصاد سرمایه داری به جایی نمی رسد و الگوهای بسیاری را مطرح کردند که مهمترین آن همان الگوی اقتصاد دولتی بود. اما ما شاهد بودیم که تمام کشورهایی که به نبال اقتصاد دولتی رفتند موفق نبودند.

اقتصاد دولتی نه در کوبا موفق شد و نه در اتحادیه شوری و در تنها جایی که همچنان اقتصاد دولتی باقی مانده است کوبا، کره شمالی، سوریه و جمهوری اسلامی ایران است و مابقی کشورها مجبور شدند که اقتصاد دولتی را کنار بگذارند و واقعیت اقتصاد آزاد را پذیرفتند.
در کشورهای غربی دولت هیچ دخالتی در اقتصاد ندارد؟

خیر،  دولت تابع عرضه و تقاضا می باشد و دخالت دولت حداقلی است. بعضا دچار بحران هایی هم می شوند و سرمایه داری بعضاً دچار بحران بوده، ولی همواره نشان داده این قابلیت را دارد که از بحران نجات پیدا کند و همچنان مدل صد در صد خصوصی آدام اسمیت را دنبال می کند و بحران های این مدل بعضا شش ماه طول می کشد و پس از آن این بحران را پشت سر می گذارند

به بهانه سالگرد درگذشت جلال آل احمد

« غرب زدگى مى گویم همچون وبا زدگى و اگر به مذاق خوشایند نیست بگوییم همچون گرمازدگى یا سرمازدگى. اما نه. دست کم چیزى است در حدود سن زدگى. دیده اید که گندم را چطور مى پوساند؟ از درون... به هر صورت سخن از یک بیمارى است. عارضه اى از برون آمده و در محیطى آماده براى بیمارى رشد کرده.مشخصات این درد را بجوییم و علت یا علت هایش را و اگر دست داد راه علاجش را ... است.»

با چنین کلمات تند، صریح و بى پیرایه که مشخصه نثر جلال آل احمد است، او در سال ۱۳۴۰ منشور «غرب زدگى» را بیرون داد. من تعمداً نمى گویم کتاب، مقاله، یا رساله، بلکه مى گویم «منشور»؛ چرا که منشور تعریف خاص خودش را دارد. «منشور»؛ یعنى نوعى اعلام مواضع، نوعى اظهار و بیان یک عقیده، آرمان یا جهان بینى، نوعى تبیین و تفسیر ویژه از آنچه که نویسنده یا نویسندگان به آن اعتقاد دارند.

منشور در حقیقت پاسخ به یک مشکل یا مسأله نیست بلکه منشور به تعبیرى بیان مسأله اى و در عین حال پاسخ و چاره جویى نیز مى باشد.

خود جلال مى گوید که «من این تعبیر «غرب زدگى» را از افادات شفاهى سرور دیگرم حضرت احمد فردید گرفته ام». آنچه که کمتر کسى مى داند آن است که منشور غرب زدگى در حقیقت مولود یک رشته جلسات و نشست و برخاست هایى بود که مسئولان دولتى وقت حکومت پهلوى ترتیب داده بودند.

داستان از این قرار بود که مسئولان فرهنگ و آموزش وقت در سال۱۳۴۰ تصمیم مى گیرند تا در یک شورایى به نام «شوراى هدف فرهنگ ایران» عده اى از نویسندگان، استادان و صاحبنظران فکرى و فرهنگى کشور را گرد هم آوردند تا به زعم خودشان چارچوبه یا خط مشى استراتژى فرهنگى کشور را بریزند. رژیم شاه که پس از گذراندن سال هاى پس از کودتاى ۱۳۳۲ احساس قدرت، استقرار، ثبات و حاکمیت کامل مى کرد، اکنون بر آن شده بود تا به سر وقت برنامه هاى فرهنگى کشور رود.

پهلوى ها به دنبال ارائه الگوى یک فرهنگ اصیل ایرانى بودند که بزرگداشت و تقدیس نهاد سلطنت و مشروعیت قداست نهاد پادشاهى به همراه ادبیات، زبان، نظم و نثر پارسى، فردوسى، شاهنامه و احیاى فرهنگ ایرانى و «ایرانیت» اجزاى دیگر آن بود. حال اگر در راه رسیدن به آن اهداف، چشم زخمى هم به فرهنگ و تمدن غرب مى رفت چندان مایه نگرانى دستگاه پهلوى نبود. شاید به همین منظور و به جهت نوعى مشروعیت بخشى به «شوراى هدف فرهنگ ایران» بود که حکومت سعى کرد پاى امثال احمدفردید و آل احمد را هم به آن جمع بکشاند.

نه فردید و نه آل احمد به هیچ روى براى پهلوى ها «فرشته» نجات بخش فکرى و فرهنگى نبودند. البته حکومت با فردید مشکلى نداشت اما برخلاف وى، «سوءسابقه» آل احمد بر عمال حکومت پوشیده نبود.

از حشر و نشرش با حزب توده گرفته تا نوشته هایش اعم از تحلیل هاى سیاسى تا داستان هایش جملگى کیفرخواستى بودند علیه رژیم پهلوى. اما مشکلات و مسائل سیاسى اش با رژیم پهلوى به کنار، حکومت امیدوار بود تا با کشاندن جلال به آن جمع، نوعى مشروعیت براى اهداف و سیاست هاى فرهنگى اش در میان روشنفکران، دانشگاهیان، ناراضیان، دگراندیشان و چپ ها ایجاد نماید.

نظریه پردازان حکومت پهلوى حاضر بودند تا در مخالفت با غرب نوعى مشارکت و همزبانى با افرادى همچون آل احمد که در میان قشرها و لایه هاى روشنفکرى از احترام و محبوبیت بالایى برخوردار بود پیدا کنند. رژیم پهلوى اگرچه بسیارى از ظواهر و ملزومات ظاهرى غرب را پذیرفته بود، اما غافل تر از آن بود که نداند تبعات پذیرش بنیان فکرى ـ سیاسى غرب در حوزه هایى همچون آزادى، حقوق بشر، حق تعیین سرنوشت ملت ها، انتخابات آزاد و حقوق شهروندى مغایرت هاى اساسى با الگوى سیاسى که محمدرضا پهلوى در سر داشت پیدا مى کرد. بنابراین و در یک نگاه کلى مى توان گفت که اهداف نظریه پردازان حکومت پهلوى در به راه انداختن جریان غرب ستیز ۳ جهت اصلى داشت.

نخست آن که پهلوى ها امیدوار بودند که با انتقاد از غرب بتوانند یک درجه اى از احترام و محبوبیت در میان قشرها و لایه هاى روشنفکرى چپ (که در آن مقطع بسیار غرب ستیز بودند) براى خود کسب نمایند.

انتقاد از غرب نه هزینه اى براى پهلوى ها داشت و نه مشکل خاص سیاسى، اقتصادى یا اجتماعى براى آنان ایجاد مى کرد. آنان مى توانستند با انتقاد از غرب و بدون آن که به زحمت بیفتند، خود را در ردیف و جایگاه روشنفکران و اندیشمندان منتقد غرب از جمله آل احمد قرار دهند. هدف دوم آن بود که انتقاد از غرب و این که غرب الگو و سرمشق مناسبى براى دنباله روى و تقلید نیست، دستاوردهاى سیاسى دموکراتیک آن را نیز در عین حال خدشه دار ساخته و در بهترین حالت دموکراسى غربى را به عنوان بخشى از مجموعه تمدنى غرب بى اعتبار نماید. هدف سوم آن بود که با بى اعتبار ساختن فرهنگ و تمدن غرب، راه را براى جایگزین ساختن فرهنگ اصیل و ملى ایرانى باز نمایند. به تعبیر فرح پهلوى و یکى از چهره هاى برجسته منتقد غرب، با نفى فرهنگ وارداتى غرب، نژاد ایرانى مى باید به احیا و جایگزینى فرهنگ اصیل خودى بپردازد.»

اگرچه انگیزه هاى حکومت پهلوى با آل احمد در انتقاد از غرب و خرده گیرى بر دموکراسى متفاوت بود، اما در عمل هردو یک هدف ظاهرى مشترک داشتند. اما این اشتراک فقط در ظاهر و سطح بود. برخلاف پهلوى ها، آل احمد در انتقاد از غرب صادق بوده و تنها سودایى که در سر نداشت آن بود که از طریق حمله به غرب براى خود وجاهت اجتماعى روشنفکرانه، رادیکال و چپ، دست و پا کند. همانند مرحوم دکتر على شریعتى، غرب ستیز دیگرى که کم و بیش یک دهه بعد از آل احمد ظهور کرد، آخرین انگیزه اى که بر ذهن جلال مى گذشت آن بود که خواسته باشد تا از نمد حمله به غرب براى خود کلاه روشنفکرى بسازد. در هدف دوم، یعنى انتقاد از دموکراسى نیز انگیزه هاى آل احمد و حکومت پهلوى فرسنگها با هم فاصله داشتند. جلال همانند فردید، شریعتى و سایر غرب ستیزان ایرانى با بنیان سیاسى غرب در هیبت دموکراسى ، مشکلات فلسفى، اخلاقى ، اجرایى ، عملى و معرفتى داشت. اگر آل احمد به دموکراسى و لیبرالیزم خرده مى گرفت به واسطه ضعف ها، ناکارآمدى ها، تناقضات و کاستى هاى آن بود. به واسطه آن نبود که به جاى دموکراسى او خواهان استبداد و دیکتاتورى سلطنتى پهلوى ها باشد. در حالى که حمله پهلوى ها به دموکراسى غربى در حقیقت براى خدشه دار کردن جوهره آزادى و دموکراسى از یک سو و از سویى دیگر مشروعیت بخشى به استبداد شاهنشاهى و دیکتاتورى سلطنتى بود.

و بالاخره در هدف استراتژیک سوم رژیم پهلوى، تقدیس و بزرگداشت فرهنگ و تمدن ایرانى - پارسى نیز آل احمد مطلقاً با پهلوى ها همراه نبود. او برخلاف پهلوى ها نمى خواست با تخطئه غرب راه را براى فرهنگ ناسیونالیستى ایرانى باز کند. در حالى که پهلوى ها تلاش زیادى به کار گرفته بودند تا فرهنگ و تمدن کهن ایرانى را احیا نمایند. این سیاست از سال هاى نخست سلطنت رضاخان در ۱۳۰۴ آغاز شده بود. بزرگداشت فرهنگ و تمدن ایران قبل از اسلام ، ایجاد فرهنگستان زبان و ادب پارسى، اشاعه ضدیت نژادى علیه اعراب، استخفاف اعراب و در مقابل تقدیس، تمجید و بزرگداشت نژادپارسى، بیرون ریختن گسترده لغات و اصطلاحات عربى از زبان فارسى و جایگزین ساختن آنها با کلمات و عبارات پارسى اصیل ، بى اهمیت انگاشتن فرهنگ اسلامى بخش هایى از سیاست احیاى فرهنگ و ناسیونالیستى و قوم گرایانه ایرانى بود. نه فردید، نه آل احمد و نه بعدها شریعتى و نه هیچ یک از دیگر غرب ستیزان در رویارویى شان با غرب نه به دنبال مبارزه با دموکراسى بودند و نه تقدیس ایران قبل از اسلام و نه به طریق اولى حقیرشمردن اعراب و در مقابل تعریف و تمجید از ناسیونالیسم ایرانى . دعواى آنها با غرب همان طور که اشاره شد دعوایى فکرى، فلسفى و معرفتى بود.

حاصل غرب ستیزى و بسترسازى فرهنگى شوراى هدف فرهنگ ایران و همکارى اش با آل احمد خیلى به درازا نکشید. مسئولان حکومتى به سرعت دریافتندکه غرب ستیزى آنان با غرب ستیزى آل احمد از زمین تا آسمان تفاوت دارد. غرب ستیزى آل احمد، یا درست تر گفته باشیم و به تعبیر خودش «غرب زدگى» آل احمد، همچون سیلى بنیان کن، قبل از غرب و مقدم بر غرب ، تکلیف پهلوى ها و سیاست هاى تقلیدى آنها از غرب را روشن مى کرد. مسئولان که به فراست به اشتباهى که کرده بودند پى برده بودند گزارش «شوراى فرهنگ » را در همان مرحله جنینى جمع کردند. آل احمد بعدها توانست به زحمت بخش هایى از آن گزارش و جلسات را در جزوه اى تنظیم نماید. آن مطالب را تحت عنوان «غرب زدگى » در ۱۰۰۰ نسخه چاپ نمود اما ممیزى حکومت پهلوى اجازه انتشار نداد و تمامى نسخ در چاپخانه ماند. اما جلال دست بردار نبود. او آن مطالب را گسترش داد و حاصل کار را به صورت مخفیانه تحت عنوان «غرب زدگى » منتشر نمود. خودش مى گویدکه «اما مگر مى شود نشست؟ این بود که بار دیگر در فروردین ۱۳۴۳ آن را (غرب زدگى را)از نو نوشتم و فرستادم فرنگ به قصد این که به دست جوانان دانشجوى مقیم آن دیار چاپ و منتشر بشود» و چنین شد که اثر کلاسیک «غرب زدگى » سرانجام تولد یافت.

سید محمد خاتمی: امروز کسانی قدرت را به انحصار درآورده اند

خواستار حذف دیگران نیستم

 درصدد داشتن تفاهمی برای نجات از این وضعیت هستم 

باید به فکر وحدت باشیم. البته وحدت به معنای هضم شدن بعضی در بعضی دیگر نیست بلکه به معنای تفاهم است و اینکه بدانیم همه ما در این جامعه ذی‏حق هستیم و حق در انحصار جناح خاصی نیست. وحدت تکیه بر امور مشترک است و بهبود اوضاع برای اینکه هر فردی احساس هویت و دلبستگی به کشور کند. وحدت امر بسیار مهمی است و همه ما در هر کجا که هستیم باید به فکر دفاع از آرمان‏های انقلاب و امنیت و مصلحت کشور باشیم. حتی اگر بخواهیم تعامل داشته باشیم که در جای خود لازم است باید ببینیم آیا اصل مشترکی وجود دارد یا نه؟
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : 
اعضای انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران و دانشگاه علوم پزشکی تهران در آستانه برگزاری اردوی سالانه در نشستی با سید محمد خاتمی به طرح دیدگاه های خود و بحث و گفت وگو پرداختند.

به گزارش سرویس سیاسی «انتخاب» ؛ بخش هایی از اظهارات رییس جمهور سابق ایران در پی می آید:

* بسیار متأسفم که جمعی مانند این جمع که پایبندیش را به اسلام، انقلاب، حقوق مردم، عزت کشور و امنیت جامعه در همه دوره ها نشان داده است و به خصوص در این سال های پردغدغه با اعتقاد و تکیه بر اصولی که داشته است، توانسته راه را ادامه بدهد، مصالح کشور را در نظر بگیرد، نمی تواند نشستی عادی و معمولی خود را برگزار کند. آیا این باعث تاسف نیست؟ آیا این نشان دهنده این نیست که مشکل ما و فضای جامعه ما و شیوه هایی که در آن در حال اعمال است دچار اشکال است و آیا این نباید درمان بشود؟ 

* همه می دانند این جمع جمعی نیست که بخواهد ساختارشکنی بکند و اصول را زیرپا بگذارد چون برای همین اصول قربانیان فراوانی داده و مشکلات زیادی را تحمل کرده است، شما نماینده نسل هایی هستید که بیشترین فداکاری را برای عزت و عظمت کشور و انقلاب و راه امام انجام داده اند و امروز نظرات خاص خود را دارید. آیا هنگامی که می خواهد نشست بگذارد باید با مشکل روبرو شود؟

* بنده معتقد نیستم که این تصمیم، تصمیمی است که از بالا گرفته شده باشد. واقعا سطوح بالای کشور از اینکه یک انجمن اسلامی قانونی، سابقه ‏دار شناخته شده یک نشست بگذارد نگران نمی شوند و جلوی آن را نمی گیرند. ولی می بینیم که در عمل این اتفاق می افتد. همانطور که شما می گویید خود دانشگاهیان با این برنامه موافقت کرده بودند اما یک اراده و نیروی است که می گوید اینها غیر خودی هستند و نباید باشند. آنها کی هستند و کجایند؟ م

* تاسفانه آنها هستند که منشا اثر در این کشور شده اند و آنها هستند که دارند خودی و غیر خودی را به این صورت مشخص می کنند و جلوی آنها نیز گرفته نمی شود. این امر انسان را دچار نگرانی می کند. آنها کی هستند که تصمیم می گیرند علی رغم سیاست های لااقل اعلام شده این واقعه رخ می دهد. یک بخشی که مسؤول دانشگاه است هماهنگی می کند و تفاهم می کند ولی یک عده ای می آیند و جلوی آن را می گیرند و بعدا هم حکم می دهند که ما دلمان می خواهد جلوگیری کنیم. کی هستند اینها و از کجا نفوذ کرده اند، باید جلوی آن ها گرفته شود.

* اینکه نظام ها یا حکومت هایی باشند که بیایند برای اندیشه چارچوب مشخصی را معین بکنند و بگویند هیچ کس اجازه ندارد از این چارچوب خارج بشود؛ ضد آزاداندیشی است و در نتیجه ما را به حقیقت نخواهد رساند. ما نمی توانیم دانش حقیقی را کسب کنیم اما اینجا عرض می کنم دانش فقط ساینس نیست. ساینس فقط بخشی از دانش و معرفت است نه تنها دانش حقیقی، بلکه ایمان هم که این همه در قرآن و ادیان الهی بر آن تاکید شده محصول آزادی است. به این معنا که اگر انسان آزاد بود و می‎توانست بیندیشد و انتخاب کند و به ایمان رسید، این ایمان ارزش خواهد داشت والا اگر عادت ها و تعصب ها وجود داشته باشد و انسان باور و توهم باور پیدا کند، ارزش ندارد. این همان چیزی است که در قرآن کریم در مقام نکوهش نسبت به آن منحرفان و کسانی که ادعای ایمان هم داشتند ولی ایمان شان مورد قبول نیست آمده است. «ما پدرانمان و گذشتگانمان و سنت های رایج و عادت ها را اینگونه یافته ایم و ما پیرو آنها هستیم.» درحالی که قرآن چنین باوری را نکوهش می کند؛ «نه، شما بیاندیشید، آزاد بیندیشید، فکر بکنید و به آن حقیقت برسید و ایمان پیدا کنید، این ایمان است که ارزش دارد.» پس حاصل آزادی و آزاداندیشی، تنها حاصل آن دانش و معرفت حقیقی نیست علاوه بر آن، ایمان حقیقی هم محصول یک محیط آزاد و آزاداندیشی است. آزاداندیشی در جوامع آزاد وجود دارد و در آن تحقق پیدا می کند.

* اگر این واقعیت فلسفی را بپذیریم که دانشگاه خواستگاه دانش و آزاداندیشی است یا باید این گونه باشد. دانشگاه واقعی جایی خواهد بود که در آن تلاش برای یافتن حقیقت در اوضاع مختلف وجود دارد. شیمی، فیزیک، علوم انسانی، فلسفه و معارف هرکدام بخش هایی از حقیقت را می بینند و بخش های اساسی تری وجود دارد که انسان می تواند آن را ببیند، این دانش جایگاهش در دانشگاه است و اگر دانش مستلزم آزادی و آزاداندیشی است دانشگاه هم باید جایگاه آزاداندیشی واقعی باشد، نه اینکه از جاهایی تحمیل شود که شما باید فقط پایبند به آن چه ما می گوییم باشید و حق ندارید از خطوط قرمز و اینگونه مسائل عبور کنید.

* حال بیایید به سراغ اینکه دانشجو در دانشگاه ها چه کاره است. دانشجو باید تمام نکاتی را که گفتم داشته باشد به علاوه جوانی. جوانی یعنی آرمانگرایی. دانشجوی جوان همیشه فضای برتر و بهتر و روشن تری را پیش رو دارد و به امور روزمره خود قانع نیست. تحول خواهی (این یکی از لوازم گریزناپذیر جوانی است)، آرمان خواهی و تحول خواهی و بلندپروازی از خواسته‏های یک جوان دانشجوست. او میل به آزادی و استقلال دارد و به دنبال استقلال فردی خود می رود و دوست دارد مستقل باشد، در عین حال که نمی خواهد از پدر و مادر یا جامعه ببرد.

* جایگاهی که در سرنوشت جامعه بیش از هر چیز تاثیر دارد. البته امر معروف و نهی از منکر و انتقاد نیز شامل امور فردی هم می‏شود ولی انتقاد از امری به همان میزان که قدرت در آن بیشتر است، ارزش و اهمیت بیشتری دارد. بنابراین یکی از کارهای مهم همه افراد و به خصوص دانشگاه و دانشجو این است که روحیه انتقادی از خود و جامعه و به خصوص قدرت را داشته باشند. انتقاد به معنای مچ‏گیری نیست. انتقاد یعنی تحلیل درست قضایا، دیدن خوب و بدها، تقویت خوب‏ها ، انتقاد از بدی‏ها و تلاش برای تحول در جامعه به سمت خوبی است.

* انجمن اسلامی دانشجویان یعنی جمعی که جوان است، دانشجو است و به اسلام پای بند است. وقتی اسلام به این همه افزوده می شود دفاع از اسلام و انقلاب هم از وظایف شما می‏شود. اما کدام اسلام و کدام انقلاب؟ این موضوع امر مهمی است. اسلامی که منجر به انقلاب شده است، و برای انسان حرمت قائل و خواستار عدالت در همه ابعاد آن در جامعه است و آزادی را پاس می دارد و آمده آزادی انسان و اراده او را تقویت کند. اسلامی که به حقوق مردم تکیه دارد و به آن اعتراف می‏کند و قدرت را برآمده‏ از مردم می‏داند و معتقد است این قدرت باید تحت نظارت و کنترل باشد.

*دانشجوی مسلمان علاوه بر همه نکاتی که گفته شد، باید از این اسلام و انقلاب دفاع کند. تهدیدهایی که انقلاب با آن مواجه است، به خصوص در این زمان که ما میبینیم کسانی منادی اسلامی میشوند که برای رای مردم هیچ ارزشی قائل نیستند. کسانی هستند که حکومتی که باید خدمتگزار مردم و مسؤول در برابر آنان باشد را قیم و ارباب مردم می دانند و مردم را در برابر آن صاحب هیچ حقی نمی دانند. مدعی اسلامی شدند که آمده تا آزادی را از بین ببرد و توانایی مبارزه با فساد را ندارد و زمینه ساز فساد می‏شود.

* وقتی چنین چهره تحریف شده و نادرستی نشان داده می شود و چنین گرایشی سعی می‏کند خودش را مبنای انقلاب بداند، دفاع از انقلاب اصیل و از اسلام همانگونه که واقعا هست و در انقلاب ما بوده و در معرض خطر است از وظایف مهم انجمن اسلامی و دانشجوی مسلمان است که البته کار دشواری هم هست.

* در حال حاضر مشکلات داخلی و تهدیدهای خارجی زیاد است بنابراین باید به فکر وحدت باشیم. البته وحدت به معنای هضم شدن بعضی در بعضی دیگر نیست بلکه به معنای تفاهم است و اینکه بدانیم همه ما در این جامعه ذی‏حق هستیم و حق در انحصار جناح خاصی نیست. وحدت تکیه بر امور مشترک است و بهبود اوضاع برای اینکه هر فردی احساس هویت و دلبستگی به کشور کند. وحدت امر بسیار مهمی است و همه ما در هر کجا که هستیم باید به فکر دفاع از آرمان‏های انقلاب و امنیت و مصلحت کشور باشیم. حتی اگر بخواهیم تعامل داشته باشیم که در جای خود لازم است باید ببینیم آیا اصل مشترکی وجود دارد یا نه؟

*  ما اصل اسلام و انقلاب را قبول داریم و سربلندی ملت و پیشرفت کشور را می خواهیم. بین شیوه و روش‏ها اختلاف‏هایی وجود دار

* دفاع از آرمان‏ها و اصول انقلاب و سرنوشت کشور مصلحت ملت برای همه ما مهم است. گاهی اوقات منهای همه جناح بندی شاهد هستیم کشور در ورطه نابودی است. براساس این، وحدت به معنی حذف تنوع نیست بلکه جهت دادن تنوع در مسیر هدف مشترک است.

* من معتقد هستم راهی روشن برای همه ما وجود دارد؛ پایبندی به قانون اساسی. اما نه به این معنا که قانون اساسی وحی منزل است، حتی خود قانون هم اصلاح و تغییر آن را پیش‏بینی کرده است. اما این قانون، ظرف یکبار مصرفی نیست که آن را دور انداخت. بالاخره جامعه مبنای عمل مشترک می‏خواهد. من معتقدم راه درست پایبندی همه افراد، به قانون اساسی (البته تمام قانون) است. 

* در این جامعه اگر بخواهیم این اصل را بپذیریم و واقعا به آن عمل کنیم، بسیاری از این تنش‏ها و مشکلات از بین خواهد رفت. البته لازمه پایبندی به قانون اساسی و رفع تنش عبارت است از بازشدن فضای سیاسی و تبدیل فضای امنیتی به فضای باز سیاسی طبق همین اصول و در چارچوب قانون اساسی تا احزاب و تشکل ها بتوانند آزادانه فعالیت کنند و تشکلی چون انجمن اسلامی از برگزاری یک نشست عادی محروم نباشد. به این ترتیب به سمت تحول بنیادی در جامعه پیش خواهیم رفت که جلوی سقوط انقلاب، نظام و ارزش‏ها گرفته می‏شود. 

* به نظر من اگر همه برای این امور تلاش کنیم و به تفاهم برسیم نه اینکه همدیگر را حذف کنیم، (همانگونه که امروز کسانی قدرت را به انحصار درآورده و همه را حذف کرده‏اند) و در مقابل ما خواستار حذف دیگران نیستم بلکه درصدد داشتن تفاهمی برای نجات از این وضعیت هستم. و به دنبال جستجوی راهی برای تفاهم و تعامل بر این اساس، امری مبارک خواهد بود و به خصوص بازشدن فضا و امنیت فعالیت در دانشگاه از اولویت برخوردار است.

امروزه وضع خوبی در دانشگاه‏ها حاکم نیست.... براین اساس شاهد سیل مهاجرت خواهیم بود و فردی هم که نتواند مهاجرت کند دلزده و مایوس می‏شود یا به سمتی گرایش پیدا می‏کند که نتیجه خطرناکی به همراه دارد. درحالی که اگر گفتگو، بحث و انتقاد آزاد باشد جلوی اتفاق افتادن خطرهای بسیاری که آینده کشور را تهدید می‏کند گرفته خواهد شد. 

* در گذشته حدود ۱۰ - ۱۲ سال پیش این تجربه بود که در محیط‏های دانشگاهی به‏تدریج احساس امنیت شکل می‏گرفت. البته نمی‏خواهم بگویم در آن سال‏ها وضع بسیار خوب بود اما جهت به سمتی بود که احساس حرمت و بهبود اوضاع وجود داشت. در آن زمان محیط دانشگاه دانشجو و استاد دارای فضای مناسبی بود و نتیجه کار این بود که جلوی مهاجرت‏ها گرفته می‏شد. البته معنای حرف من این نیست که در آن موقع مهاجرتی نبوده، همیشه این اتفاق می‏افتاده اما نه به شکل سیل مهاجرتی امروزه که بهترین نیروها به خارج از کشور می‏روند.

تکاپوی اصلاح‌طلبان برای انتخابات


سعید حجاریان نظریه‌پرداز اصلاح‌طلبان معتقد است انتخابات فرصتی است برای فعالیت و سازماندهی

مهسا جزینی:

هفت سال بعد از پایان دولت اصلاح‌طلب هفتم و هشتم و در ماه‌های آخر یک دولت اصولگرا، از یک سو تئوریسین اصلاحات و از دیگر سو رئیس‌جمهور دوره اصلاحات هر کدام از لزوم بازگشت همه‌جانبه اصلاح‌طلبان به صحنه سیاسی و کنشگری کشور سخن می‌گویند. این در حالی است که بیش از سه سال است که اصلاح‌طلبان درمحاق قرار گرفته زندگی سیاسی جدیدی را تجربه می‌کنند. با این حال سعید حجاریان و سیدمحمد خاتمی از لزوم بازگشت اصلاح‌طلبان سخن می‌گویند و به صراحت در جلسات خصوصی و عمومی خود به انتخابات ریاست جمهوری سال آینده اشاره می‌کنند و از لزوم سازماندهی نیروهای سیاسی برای این انتخابات سخن به میان می‌آورند. این درحالی است که اصلاح‌طلبان در انتخابات مجلس ایران که اسفند ماه گذشته برگزار شد به علت عدم شرایط لازم برای شرکت در انتخابات، عامدانه از حضور در انتخابات سر باز زدند و نخواستند به اجماعی همه جانبه برای حضور و سازماندهی دست پیدا کنند اما اکنون سران اصلاح‌طلب با قاطعیت بیشتری از ضرورت حضور سخن می‌گویند. حضوری که لزوما معطوف به نتیجه نیست بلکه وسیله‌ایست برای خروج از بن‌بست سیاسی فعلی. بزرگان اصلاحات به انتخابات ریاست جمهوری آتی بیشتر به چشم فرصتی برای سازماندهی و در صحنه‌بودن نگاه می‌کنند تا پیروزی در انتخابات. خاتمی که بارها از گفت و گو، تلاش برای رفع کدورت‌ها و بخشایش بزرگان سخن گفته بود مردادماه امسال به مناسبت روز خبرنگار در جمع برخی روزنامه‌نگاران گفت: «ای کاش مسوولان هم این ندا را می‌شنیدند. حکومت اگر فضا را باز کند و به جای نگاه به گذشته به آینده بنگرد و باتوجه به اینکه همه دلشان برای کشور و اصل نظام می‌سوزد به سوی رفع کدورت‌ها پیش برویم که البته آزادی زندانیان سیاسی و رفع حصر و حبس‌ها گام مهمی در این زمینه است ببینید چه فضای مناسبی خواهد شد…». سعید حجاریان هم در تازه‌ترین گفت و گوی خود به این اشاره کرده که انتخابات برای اصلاح‌طلبان یک فرصت است. او گفته است: «بالاخره انتخابات فرصتی است برای فعالیت و سازماندهی. وقتی کاندیدایی در صحنه باشد لاجرم ستاد انتخاباتی ایجاد می‌کند و در استان‌ها و شهرستان‌ها نیروها را دور هم جمع می‌کند… الزاما هدف از شرکت در انتخابات پیروزی نیست. سال ۷۵ هم اصلا قرار این نبود که پیروز بشویم، هیچ تصوری نداشتیم، می‌گفتیم ۵-۶ میلیون رای بیاوریم که بتوانیم بعد از انتخابات کار کنیم. بنابراین فعالیت در انتخابات لزوما با هدف پیروزی نیست.»

پس از این اظهارات بود که عباس عبدی نیز در واکنشی همدلانه به گفته‌های حجاریان به نوعی استراتژی او را تایید کرد. اگرچه به زعم عبدی انتخابات برای وزن کشی است و اهداف اجتماعی و سیاسی را باید از راه‌های دیگر تامین کرد اما او معتقد است در شرایط فعلی« وقتی که چنین نیست به ناچار باید به انتخابات به عنوان یک امکان برای تحول اجتماعی و بروز واکنش سیاسی و بسیج و سازماندهی نیروها نگاه کرد». تا جایی که به گفته عبدی: «البته اگر از انتخابات هم نتیجه‌ای حاصل شد چه بهتر، در غیر این صورت در همین حد هم گامی به پیش است ».

این در حالی است که علیرضا علوی‌تبار در یادداشتی که به تازگی منتشر کرد از یک سری فقدان‌ها و ضرورت‌ها سخن گفته و افزوده است: «باید بر وضعیت کنونی و راه‌های خروج از آن تمرکز کنیم». به همین دلیل علوی‌تبار سخن‌گفتن درباره انتخابات را اکنون زود می‌داند و خروج از وضعیت فعلی را مقدم بر آن می‌داند. او می‌نویسد که مساله ما انتخابات نیست. تصور می‌کنم که تمرکز بر مساله انتخابات آتی باعث بی‌توجهی ما به برخی اولویت‌های عاجل دیگر شده و درنهایت نتیجه مناسبی در مورد انتخابات به‌ بار نمی‌آورد. به باور علوی‌تبار، اگر این تشخیص اولویت را به درستی انجام دهیم درمورد انتخابات نیز می‌توانیم موضع مناسب گرفته و در موقع خود اقدام مناسب را سامان دهیم چیزهایی مثل زمینه سازی برای کنش جمعی، تثبیت و رسمیت‌بخشیدن به یک جریان مسالمت‌جوی مردمسالاری‌خواه‌ در داخل و سازماندهی که شامل تقسیم کار، تعیین محدوده اختیار و تعیین مسوولیت. در نهایت معتقد است که جریان اصلاحات تنها هنگامی می‌تواند نقش خود را در آینده ایفا کند که اولویت‌های خود را در کنار تنگناها و محدودیت‌ها شناسایی کند. او به بحث تکثر در جریان «ما» اصلاح‌طلبی اشاره می‌کند و می‌گوید برای یک اقدام سیاسی جمعی نیازمند گفت‌و‌گو در بین خودمان هستیم .

اول ما یا اول آنها

در حالی که پیش از این اصلاح‌طلبان برای بازگشت سیاسی یا حضور در انتخابات قائل به پیش شرط‌هایی شده بودند اما این بار سخن از عدول از اولویت‌ها و شاید پایین‌آمدن تا حد کف خواسته‌های اصلاح‌طلبی است. این در حالی است که برخی از جناح اصولگرا نیز هر وقت صحبت از بازگشت اصلاح‌طلب‌ها به دایره قدرت سیاسی می‌شود گاه از شرط و شروط سخن گفته‌اند. به هر روی خاتمی در همان دیدار گفته بود: «خب اگر لازم باشد ما باید از برخی خواسته‌هایمان صرف‌نظر کنیم و اولویت‌هایمان را آن گونه در نظر بگیریم که در مسیر رفع مشکلات مردم و رفع خطرات خارجی و بهبود مدیریت جامعه باشد». عبدی هم به‌تازگی گفته است «نامزد اصلاحات در انتخابات آتی باید بتواند کف انتظارات اصلاح‌طلب‌ها را نمایندگی کند.» حجاریان اما به شکلی عینی‌تر به این حداقل‌ها پرداخته است تا جایی که خواستار دیده‌شدن اصلاح‌طلب‌ها در عرصه عمومی در هر شکل و قالبی نه لزوما انتخابات شده است. او به روزنامه آرمان گفته بود «انتظارما خیلی بالا نیست اصلا نمی‌خواهیم در انتخابات کاندیدا بشویم،مجلس هم نخواستیم برویم، به دولت هم نمی‌رویم ولی کار خیریه که می‌توانیم بکنیم. به اندازه اخوان‌المسلمین که باید بتوانیم کار کنیم». الیاس حضرتی اما برعکس اصل را در سیاست بر حضور و شرکت فعال می‌داند، او به آسمان می‌گوید «این معنا ندارد که ما منتظر باشیم که دیگران فضای سیاسی را برای ما باز کنند یا از ورود یا حضور ما خوشحال شوند یا نشوند. اصلا استقبال‌کردن یا نکردن یا پذیرفتن یا نپذیرفتن شروط ما از سوی دیگران نباید اهمیت برای ما داشته باشد. ورود به سیاست جزو حقوق اولیه ماست. ما باید فضایی بسازیم که طرف مقابل بیاید با ما مذاکره کند و بخواهد به ما امتیاز بدهد. حضرتی معتقد است: در صورتی که اصلاح‌طلب‌ها هماهنگ و منسجم به دنبال طرح خواسته‌های مردم و ارتباط با مردم بروند قطعا فضای انعکاس حرف‌هایشان را هم پیدا می‌کنند. او می‌گوید: اگر در رسانه‌های چاپی و صدا و سیما فضا برای اصلاح‌طلبان تنگ است اما فضای مجازی

آن‌قدر گسترده است که حرف ما را به گوش همگان برساند». این در حالی است که احمد شیرزاد برخلاف حضرتی معتقد است اصلاح‌طلب‌ها خودخواسته تن به از کار افتادگی سیاسی نداده‌اند که حالا تصمیم بگیرند برگردند یا برنگردند، بلکه شرایط موجود به آنها تحمیل شده است و تا زمانی که فضا تغییر نکند امکان حضور مجدد وجود ندارد. او می‌گوید: این مسوولان کشورند که اول باید اعلام کنند می‌خواهند صحنه سیاسی کشور به چه شکلی باشد؟ او به آسمان می‌گوید که «شواهد نشان می‌دهند کماکان اراده سیاسی مسوولان بالای کشور بر این است که انتخابات تک جناحی برگزار شود و کل جناح اصولگرا آمادگی پذیرش رقیب را نه به لحاظ روحی و نه تشکیلاتی ندارند». به گفته این نماینده سابق مجلس اصلا مساله این نیست که اصلاح‌طلب‌ها در عرصه حضور ندارند یا نیستند، اتفاقابرعکس، هستند و مشکل جناح مقابل هم دقیقا همین است چون اگر اصلاح‌طلب‌ها نبودند یا حضور بی‌خاصیت و کم‌رمقی داشتند یا همیشه بازنده بودند اتفاقا به یک رقیب دوست داشتنی بدل می‌شدند». تحلیل شیرزاد از آماده‌نبودن بستر برای حضور سیاسی فعال اصلاح‌طلب‌ها به نوعی بیان همان حرف‌های حجاریان یعنی تلاش برای حضور مستمر در حوزه اجتماعی است. «به اعتقاد من، عصاره حرف‌های آقای حجاریان هم همین است که اصلاح‌طلب‌ها حضور اجتماعی‌شان را حفظ کنند، تنها راه حضور که شرکت در انتخابات به شکل ظاهری نیست خیلی کارهای دیگر می‌شود کرد مثلا در زلزله اخیر حضور اجتماعی اصلاح‌طلب‌ها و جناح‌های مردمی چشمگیر بود تا جایی که برخی احساس خطر کردند». شیرزاد به نکته دیگری هم اشاره می‌کند و آن این است «فرض کنید که همین الان شرایط به قبل از خرداد ۸۸ برگردد، یک جبهه سیاسی نمی‌تواند امروز اراده کند و فردا در صحنه انتخابات تمام‌قد حاضر شود. فضای سیاسی ایران به‌گونه‌ایست که فعالیت‌های سیاسی بیشتر به شکل مذاکره رو در رو و جلسه به جلسه و محله به محله به پیش می‌رود با توجه به زمان باقی مانده تا انتخابات فرصتی برای این کارها نیست».

اصولگرایان اصلاح‌طلب

یکی دیگر از محورهای موردنظر اصلاح‌طلب‌ها برای بازگشت به صحنه سیاست، دست‌گذاشتن روی نقطه‌های اشتراک و تفوق با اصولگرایان است به خصوص منتقدان جدی دولت یا آن بخشی که از همان زمان یا بعدها دست به نقد احمدی‌نژاد و یارانش زدند. حجاریان معتقد است: باید نقاط مشترک را استخراج کرد« من معتقدم اصولگراها هم اصلاح طلبند هرچند به این شکل آن را ابراز نمی‌کنند اصلاح‌طلب‌ها و اصولگرایان هر دو می‌گویند که مشکلاتی وجود دارد… در این زمینه حرف ما با آن اصولگراها یکی است. پس می‌شود با انها صحبت کرد منتها آنها می‌گویند اینجایش اینطوریست. ما می‌گوییم آنجایش آنطوریست.» اقتصاد، اجتماع و فرهنگ مواردی است که به گفته حجاریان زودتر و راحت‌تر می‌شود درباره‌اش باب گفت و گو را باز کرد و موضوعات سیاسی دیرتر. گرچه به اعتقاد او با برخی دیگر که معتقدند مدرنیته و تجدد افت است و باید آتشش زد این امکان گفت و گو فراهم نیست. علوی تبار هم در همین یادداشت اخیر خود اگرچه از لزوم منتقد بودن به عنوان یک ویژگی سخن می‌گوید اما در کنار آن از ظرفیت‌هایی سخن می‌راند که صرفا در نزد اصلاح‌طلب‌هاست و با توجه به نیاز اصولگرایان به استفاده از این ظرفیت‌ها می‌تواند به مخرج مشترکی بین هر دو گروه تبدیل شود. او به ظرفیت‌های موجود در اصلاح‌طلبی اشاره و آن را حلقه گمشده جناح اصولگرا می‌داند. باور به توانایی دانش انباشته شده در علوم اجتماعی واقعا موجود، رابطه اندام‌وار با کارشناسان و فن‌سالاران و آشنایی با گفتمان دنیای مدرن برای واردشدن به گفت و گو با جهان و دفاع اقناعی از منافع و مصالح کشور از جمله ظرفیت‌های اصلاح‌طلبی است که به اعتقاد او در حاکمیت یکدست موجود وجود ندارد. علوی تبار به لزوم از خودگذشتگی و فداکاری برای ایران و فراتررفتن از دایره‌های کوچک فردی گروهی اشاره کرده و می‌نویسد: «باید به عنوان جایگزینی مطمئن و پیش‌بینی‌پذیر و برخوردار از تکیه‌گاه اجتماعی قدرتمند و در برگیرنده کارشناسان و صاحب نظران قدرتمند خود را آماده چانه‌زنی مذاکره مبادله و در صورت لزوم سازش کنیم.

خاتمی بیاید؟

تجربه دو دوره انتخابات گذشته که اصلاح‌طلب‌ها نتوانستند بر سر یک کاندیدا به توافق برسند و برخی همین تشتت را عامل ناکامی در انتخابات دانستند در حکم آسیب شناسی جریان اصلاحات و درس از گذشته باعث شده این بار بحث از لزوم تجمیع بر یک نامزد بیشتر شنیده می‌شود تا جایی که عبدی هم گفته بود: «نامزد اصلاح‌طلب‌ها باید از موقعیتی برخوردار باشد که اکثریت اصلاح‌طلبان توافق نسبی درباره وی داشته باشند. او باید نسبت به گذشته اصلاحات تحلیل روشن ارائه و علل شکست‌های آن را برای درس‌آموزی در آینده بیان کند.» حجاریان اما کمی مصداقی‌تر صحبت کرده و به خاتمی اشاره کرده بود، گزینه‌ای که به اعتقاد او هنوز برگ برنده اصلاح‌طلب‌هاست. او در همان گفت و گو به محبوبیت و مقبولیت بالقوه خاتمی میان مردم اشاره کرده و گفته بود: «او نقطه تعادلی در جامعه است. حضرتی در گفت‌و‌گو با «آسمان» ورود مصداقی به بحث انتخاب کاندیدا را هنوز زود می‌داند. او نه لزوما به کاندیداشدن خاتمی بلکه به نقش دیگری که خاتمی می‌تواند در این میدان بازی کند، اشاره می‌کند و آن نقش خاتمی رسیدن به اجماع و جمع و جورکردن بدنه اصلاح‌طلب‌ها برای جلوگیری از تشتت و کاهش اختلافات است. او می‌گوید: «یک دیدار یا گفت و گوی هراز گاهی رسانه‌ای دردی دوا نمی‌کند. خاتمی باید رسما وارد میدان شود. وقتی فضا شکل گرفت دیگر انتخاب شخص کار سختی نیست». او البته در مورد خود خاتمی می‌گوید که «اصل بر نیامدن اوست مگر این که در شرایطی بزرگان مملکت به نتیجه برسند و صلاح را در این ببینند و از او بخواهند که خود نامزد شود». اگرچه خود خاتمی پیش از این گفته بود که حاضر است امضا بدهد و تعهد که کاندید نمی‌شود.

از روزنامه‌نگاری تا نخست‌وزیری

وینستون چرچیل (1965-1874) سیاست‌مدار محافظه‌کار بریتانیایی از رهبرانی بود که نه‌تنها ذهنی تیز و هوشمندانه در سیاست که سخنوری ماهر، مورخ،‌ نویسنده، هنرمند و روزنامه‌نگار ورزیده‌ای بود. اما عمدتاً به خاطر رهبری بریتانیا در جنگ جهانی دوم و نجات قاره اروپا از چنگال هیتلر مشهور است. او دو بار نخست‌وزیر شد: 45-1940 و 55-1951. او حتی تنها نخست‌وزیر بریتانیایی بود که در سال 1953 موفق به دریافت جایزه نوبل ادبی شد و نخستین کسی بود که شهروندی افتخاری ایالات متحده را دریافت کرد.

چرچیل در سال 1874 در خانواده اشراف‌زاده دوک مارل بورخ به دنیا آمد. پدرش، راندولف چرچیل، سیاست‌مدار کاریزماتیک و منشی دربار و مادرش، جنی جرومی، یک سوسیالیست آمریکایی بود. چرچیل به عنوان یک افسر جوان در هند،‌ سودان و دومین جنگ بوئر خدمت کرد. او حتی به عنوان خبرنگار جنگ شهرت پیدا کرد و کتاب‌‌هایی هم در این زمینه به رشته تحریر درآورد. پنجاه سال در عرصه پهناور سیاست فعالیت کرد؛ از پست‌های کابینه دولت تا مقام نخست‌‌وزیری. ملکه الیزابت دوم، او را یکی از بزرگترین دولت‌مردان تاریخ سده کنونی لقب داد. در نظرسنجی سال 2002 در بریتانیا، او به «بزرگترین بریتانیایی» لقب داده شد.

خدمت نظامی

در سال 1893 وارد خدمت نظامی بریتانیا شد. نخست وارد کالج سلطنتی نظامی شد و دوره آموزش سواره‌نظام را گذراند. در آن زمان نیاز چندانی به آموزش توپخانه و ریاضیات نبود. در زمان خدمت نظامی،‌ مشغول به نوشتن مقالات و کتاب‌هایی درباره جنگ شد و همچنان به عنوان خبرنگار جنگ فعالیت می‏کرد. در سال 1895 به کوبا مسافرت کرد تا شاهد جنگ اسپانیایی‌ها با چریک‌های کوبایی باشد. در سال 1896 به بمبئی هند مسافرت کرد. یکی از بهترین بازی‌کنندگان چوگان در لژیون بود و چندین بار تیم‌اش را به پیروزی رساند. چرچیل، آرام و قرار نداشت و تشنه یادگیری درباره جنگ بود. او در سال 1898 به مصر رفت. در آنجا با افسران و فرماندهان بزرگ نظامی آشنا شد. سپس به سودان سفر کرد و در نبرد Omdurman در سپتامبر 1898 شرکت کرد. در 12 اکتبر 1899، دومین جنگ بوئر میان بریتانیا و جمهوری بوئر آغاز شد و چرچیل باز هم برای روزنامه مورنینگ پست به عنوان خبرنگار جنگ فعالیت کرد و ماهانه 250 پوند حقوق دریافت می‌کرد. او در این جنگ اسیر شد ولی بعداً از زندان فرار کرد. فرار او از زندان باعث شد او به قهرمان ملی در بریتانیا تبدیل شود.

چرچیل سیاست‌مدار

او در انتخابات سراسری 1900 شرکت کرد. بعد از وارد شدن به مجلس عوام، به سراغ سخنرانی‌هایی درباره روابط بریتانیا و ایالات متحده رفت. در مجلس عوام با رهبر فراکسیون حزب محافظه‌‌کار، لرد ‌هاگ آشنایی بیشتری پیدا کرد. چرچیل در فصل اول حضورش در پارلمان با افزایش حقوق دولت‌مردان مخالفت کرد و حتی حقوق خودش را که 10 هزار پوند در ماه بود کاهش داد. از سال 1903 تا 1905، دو جلد کتاب «لرد راندولف چرچیل»، زندگی‌نامه پدرش را نوشت. تا سال 1910 همچنان در مجلس عوام بود و پست‌های متعددی را برعهده داشت. چرچیل جوان، ریاست میز تجارت را برعهده گرفت. از اصلاحات لیبرال حمایت کرد. در سال 1909طرح «مبادلات کاری» را مطرح کرد تا به مردم بیکار کمک کند. ساعات کار معدنچیان را تا 8 ساعت در روز افزایش داد.

در سال 1911،‌ اقدام تحریک‌آمیز آلمان در فرستادن ناوچه توپدار به آگادیر، بندر مراکشی که فرانسه ادعاهایی بر آن داشت،‌ چرچیل را متقاعد کرد بریتانیا در منازعه فرانسه و آلمان جانب فرانسه را خواهد گرفت. اولین وظیفه چرچیل تشکیل یک نیروی ناوگان جنگی بود. چرچیل موفق شد کابینه را متقاعد کند تا هزینه‌‌های نظامی ساخت ناوگان جنگی را افزایش بدهد. در سال 1911، چرچیل به دفتر دریاسالاری سلطنتی انتقال یافت و تا جنگ جهانی اول آنجا ماند. با این حال، نمی‌توانست در یک پست دوام زیادی بیاورد و لیود جورج به خاطر آگاهی از استعدادهایش او را دوباره به وزارت عالیه منصوب کرد. بین سال‌های 1922 و 1924، چرچیل حزب لیبرال را ترک کرد و بعد از تردید،‌ دوباره به جرگه محافظه‌کاران پیوست.

او معتقد بود هیچ کس نباید به دوستان نزدیک‏اش نارو بزند و رفیق نیمه‌راه باشد. دولت محافظه‌کار در انتخابات 1929 شکست خورد. دو سال بعد، از رهبری محافظه‌کاران کنار کشید و دلیل آن اختلاف بر سر تعرفه‌‌ها و اختلاف‌های سیاسی با اشراف‌زاده‌های بانفوذ درباری و دوستانی بود که به او مشکوک بودند. چرچیل به کابینه دعوت نشد. او چند سال در انزوای سیاسی بود و در این سال‌ها دست از حرفه روزنامه‌نگاری برنمی‌داشت و مشغول به نوشتن زندگی‌نامه جدش، جان چرچیل شد. او مقالات بسیاری در روزنامه‌ها نوشت و در بسیاری از محافل سخنرانی کرد. او را یکی از بهترین نویسندگان روزگار خودش توصیف می‌کنند. دیدگاه‌های سیاسی‌اش در سال 1930 در کتابی با عنوان «حکومت پارلمانی و مسأله اقتصادی» مطرح شد. در سال 1932، چرچیل به خطرهای مسلح شدن دوباره آلمان هشدار داد.

از بریتانیا خواست خود را در برابر ستیزه‌‌جویی‌های آلمان قدرتمند سازد. در همین سال‌ها بود که چرچیل از طریق دزموند مورتون، همسایه چرچیل، اطلاعاتی درباره قدرت هوایی آلمان دریافت می‌کرد. از سال 1930، مورتون ریاست کمیته دفاعی امپراتوری بریتانیا را برعهده داشت؛ کمیته‌ای که درباره آمادگی دفاعی کشورهای دیگر تحقیق می‌‌کرد. لرد سوینتون به عنوان وزیر نیروی هوایی با تأیید بالدوین، در سال 1934 به چرچیل اجازه داد به اطلاعات رسمی و مخفی دسترسی داشته باشد. سونیتون اگرچه می‌دانست که چرچیل همچنان منتقد دولت است ولی معتقد بود یک منتقد مطلع و عالم بهتر از تکیه بر شایعات است. چرچیل از منتقدان سرسخت نویل چمبرلین بود، چون چمبرلین چندان احساس نگرانی از هیتلر نمی‌کرد.

دوره اول نخست‌وزیری

بعد از آغاز جنگ جهانی دوم در سوم سپتامبر 1939، روز اعلام جنگ بریتانیا علیه آلمان، چرچیل به مقام عالی دریاسالاری منصوب و عضو کابینه جنگ شد، درست همان‌طوری که در جنگ جهانی اول در این مقام بود. بعد از این خبر، کمیته دریاسالاری طی اعلامیه‌‌ای اطلاع داد: «وینستون باز می‌گردد». در 10 مه 1940، ساعت‌‌ها قبل از تهاجم آلمان به فرانسه، به دنبال شکست نروژ، بریتانیایی‌ها اعتماد خود را به چمبرلین در هدایت جنگ از دست دادند و به این ترتیب او از مقام خود استعفاء داد و بعد از نشستی میان چمبرلین،‌هالیفاکس و دیوید مارگسون،‌ دولت به چرچیل پیشنهاد داد مقام نخست‌وزیری را برعهده بگیرد. چرچیل در میان شلیک‌های مهاجمان آلمانی به فرانسه و تهدید هیولای بزرگی همچون هیتلر، هدایت جنگ را برعهده گرفت.

او با سخنرانی پیامبرگونه‌اش تلاش کرد مردم را امیدوار کند: «ما در فرانسه خواهیم جنگید، در دریاها و اقیانوس‌ها خواهیم جنگید، با تمام قدرت و اعتماد به نفس از سرزمین‌‌مان دفاع خواهیم کرد، به هر هزینه‌‌ای از کشورمان دفاع خواهیم کرد، در جبهه‌ها، در خیابان‌‌ها و تپه‌ها خواهیم جنگید.» رابطه خوب چرچیل با روزولت تهیه امکانات مواد غذایی، نفت و تجهیزات را از طریق کشتی‌های آتلانتیک شمالی مهیا کرد. به همین دلیل وقتی روزولت در سال 1940 دوباره در انتخابات پیروز شد، از شادی در پوست خود نمی‌گنجید. بعد از انتخابات مجدد، روزولت فوری روش جدید مهیا کردن سخت افزار نظامی و کشتی برای بریتانیا را به اجرا درآورد بدون اینکه اعلام کند نیازی به پرداخت پول از طرف چرچیل دارد. چرچیل 12 کنفرانس استراتژیک با روزولت برگزار کرد که شامل منشور آتلانتیک، استراتژی اول اروپا، اعلامیه سازمان ملل متحد و دیگر سیاست‌های جنگ می‌شد.

بعد از حمله ژاپن به بندر پرل‌هاربر، اندیشه نخست چرچیل کمک به ایالات متحده بود. در ژوئن 1944، نیروهای متفقین به نورماندی حمله کردند و نیروهای نازی را مجبور به عقب‌نشینی کردند و در 7 مه 1945 نیروهای آلمانی تسلیم و هیتلر شکست خورد. اگرچه پیروزی چرچیل در جنگ جهانی دوم، موفقیت‌ها و حمایت‌های زیادی برای او به دست آورد، ولی او در انتخابات 1945 بریتانیا شکست خورد. دلیل اصلی این بود که مردم تصور می‌کردند مردی که بریتانیا را به جنگ سوق داد، نمی‌‌تواند کشورش را به صلح سوق بدهد. به این ترتیب، چرچیل به عنوان رهبر اپوزیسیون خدمت کرد. طی این سال‌‌ها، چرچیل همچنان در امور جهانی تأثیرگذار بود. سخنرانی مشهورش در سال 1946 در کالج وست مینشر، با عنوان «سپر آهنی» درباره شوروی و ایجاد یک بلوک شرقی، شهرت جهانی وی را دوچندان کرد. بعد از انتخابات سراسری 1951، چرچیل دوباره به دولت بازگشت و در اکتبر 1951 دوباره نخست‌وزیر بریتانیا شد.

اولویت‌های داخلی او در این دوره تحت شعاع یکسری بحران‌‌های سیاست خارجی قرار گرفت. چرچیل بر اثر فشارهای روحی و ذهنی زیاد و سکته مغزی در سال 1955 از نخست‌وزیری استعفاء داد و آنتونی ایدن، جانشین وی شد. چرچیل در سال‌های آخر عمرش دچار بیماری آلزایمر شد و این ناتوانی ذهنی نتیجه یک‌سری سکته‌‌های مغزی بود. سرانجام، او در سن 90 سالگی در صبح یکشنبه، 24 ژانویه 1965، هفتاد سال پس از مرگ پدرش، چشم از جهان فروبست.

چرچیل هنرمند، مورخ و نویسنده

چرچیل فقط یک رهبر نظامی یا سیاست‌مدار نبود، او دست ماهری در نقاشی داشت، به‌ویژه بعد از استعفایش در سال 1915 از سمت دریاسالاری، تابلویی معروف کشید با عنوان «سگ سیاه» که در تمام زندگی‌اش رنج می‌کشید. این تابلو برخاسته از رنج‏ها و احساس افسردگی چرچیل در سرتاسر زندگی‌اش بود. او به طراح تابلوهای سبک امپرسیونیستی و صحنه‌‌های چشم‌‌انداز معروف بود. بسیاری از تابلوهای وی امروزه در موزه هنرهای دالاس نگهداری می‌‌شوند. از نخستین کتابش در سال 1898 تا دومین مسوولیت‌اش به عنوان نخست‌وزیر، درآمد چرچیل تقریباً از نوشتن کتاب و مقالات برای روزنامه‌‌ها و نشریه‌‌ها به دست می‌آمد. چرچیل همچنین غیر از نوشتن زندگی‌نامه و خاطرات، رمان نیز نوشت.

او در سال 1953 توانست جایزه نوبل ادبی را دریافت کند. دو کتاب مشهور وی با نام‌های «جنگ جهانی دوم» و «تاریخ مردم انگلیسی‌زبان» بعد از نخست‌‌وزیری‌اش منتشر شدند. او بنایی نیز می‌کرد و باغ‌‌های زیبایی درست می‌کرد. اما در سرتاسر زندگی‌اش از همان روزهای جوانی تا پیری‌اش یک شغل مهم را از دست نداد و همواره با عشق به آن زندگی خود را ادامه می‌داد: حرفه نویسندگی و روزنامه‌نگاری.

هاشمی: مردم در اسلام متحجران جایی ندارند

آیت الله‌هاشمی رفسنجانی ضمن تاکید بر اینکه « نظام جمهوری اسلامی نظر خاص امام (ره) و حاکی از پذیرش ولایت فقیه در قالب جمهوری» بود، متحجران را مهم ترین دشمن تفکر «اسلام مردمی» برشمرد و گفت: متحجران در ابتدای پیروزی انقلاب هم بودند ولی چون در مبارزه نبودند فضای ابراز نظر نداشتند ولی امروز صدای آنها علیه جمهوری اسلامی بلندتر شده است. 

 
به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی آیت‌الله‌هاشمی متن کامل این مصاحبه بدین شرح است: 
 
فاصله تاریخی بسیار کوتاهی بین 22 بهمن 57 و 12 فروردین 58 وجود دارد که این فاصله با توجه به اعتمادی که مردم به حضرت امام داشتند نوعی عدم طلب رفراندوم مجدد را تداعی می‌کند. حضرت عالی به عنوان یکی از معدود چهره‌هایی که همزمان درسال 58 و امروز نقش‌آفرینی موثری در عرصه نظام دارید، چه تحلیلی از رجوع حضرت امام در آن فاصله کوتاه و در آن ایام بخصوص به رفراندوم در رابطه با همه‌پرسی 12 فروردین 58 ارائه می‌فرمایید؟ 
 
بله، آنطور که شما گفتید مردم خودشان انقلاب کرده‌ بودند؛ رهبری امام را با دل و جان پذیرفته‌ بودند، مشکلی هم نداشتند که با شورای انقلاب مدت‌ها کار بکنند، ولی امام یک «نظر خاصی» داشتند و معتقد بودند که ما هرچه زودتر کار کشور را به دست خود مردم بدهیم،« بهتر» است.

مردم «خودشان» تصمیم بگیرند،« خودشان» فکر کنند، «خودشان» اجرا کنند و با نظام همراهی کنند و برایشان روشن باشد که کار، کار خودشان است، یعنی همان‌ که روح اسلام است و همان‌ که امروز دنیا مدعی است حکومت «مردم بر مردم» است، این سوالی که امروز شما می‌کنید را همان ماههای بعد از پیروزی معمولاً خارجی‌هایی که پیش ما می‌آمدند مطرح می‌کردند آنها می‌گفتند انقلاب‌ها معمولاً سالها می‌گذرد تا نظام شان را و قانون اساسی ‌شان را بنویسند و تصویب کنند. چرا شما اینقدر عجله کردید، باید تجربه بدست می‌آوردید و نظام‌های دنیا را بیشتر مطالعه می‌کردید.

 ما هم جوابمان همین بود که این خواست امام بود. امام در اولین صحبتی که در موقع نصب مهندس بازرگان به نخست‌وزیری موقت کردند، همین ماموریت را به ایشان دادند که ایشان این دوره موقت را اداره کنند، مجلس تشکیل دهند و قانون اساسی را به تصویب برسانند. درست همین‌ها را می‌خواستند در زمان معین و کوتاه انجام دهند.

 بله، اگر صبر می‌کردیم شاید پخته‌تر از این می‌توانستیم قانون اساسی را بنویسیم که احتیاج به بازنگری بعد از 10 سال نباشد. ولی فواید اینکه زود خود مردم را متصدی کار خودشان بکنیم بیشتر بود. اعتماد به مردم را خوب نشان داد. تجربه ما در این رابطه موفق بود. بعداً هم فرصت شد که قانون اساسی را تا آنجا که مایل بودیم اصلاح بکنیم. 
 
شبهه بزرگی بر حقیقت شاهکار فلسفه سیاسی حضرت امام به نام «جمهوری اسلامی» از سوی برخی در جایگاههای متفاوت در ادوار مختلف ایراد شده، و آن مبتنی بر این‌نکته قرار گرفته که حضرت امام رحمه‌الله بر روشی «غیر» از جمهوری اسلامی برای اداره کشور معتقد بودند. اما بنا به مصالحی در آن ایام به جمهوری اسلامی «رضایت» دادند حضرتعالی به عنوان یکی از منادیان قدیمی اندیشه سیاسی حضرت امام چه پاسخی بر این شبهه دارید؟ 
 
نمی‌دانم کسانی که می‌گویند ایشان روش دیگری در نظر داشتند به چه استدلال می‌کنند و آن چه بوده؟ ما که چنین چیز مشخصی ندیدیم. ما قبل از پیروزی انقلاب هروقت بحث از شکل حکومت می‌شد، می‌گفتیم اصل حکومت مهم است، شکل آن را مردم باید انتخاب کنند. 

ما در این مورد چیزی از امام نشنیده ‌بودیم جز بحث‌های ولایت فقیه ایشان. ایشان از سال 48 در نجف بحث ولایت فقیه را شروع کردند. مدتی طول کشید، بعد هم چاپ و منتشر شد. خب، معلوم شد که ایشان در همین نظام جمهوری «ولایت فقیه» را پذیرفته‌ اند و این همان‌چیزی بود که بعداً بعد اسلامی قضیه بود. اینکه شما می‌گویید قبلاً نظریه دیگری بوده و عوض شده، من خبر ندارم. 
 
حضرتعالی به طور معمول همواره تاکید می‌کنید بر اینکه جمهوری‌اسلامی از سوی دو دشمن بخصوص «دو اندیشه» تهدید می‌شود. یک اندیشه که ریشه در سکولاریسم دارد و یک اندیشه که ریشه در تحجر دارد. هرکدام از اینها به صورت دو خط موازی یک هدف مشترک را تعقیب می‌کنند. تحلیل حضرتعالی از این منظربه جهت به کارگیری عنوان « جمهوری اسلامی » برای غلبه همزمان براین دو اندیشه از سوی حضرت امام چگونه ‌است؟ 
 
آن موقع‌ها همین بحثها بود یعنی همان موقع وقتی می‌خواستیم نظام مان را شکل بدهیم و رفراندوم کنیم در سوالی که باید از مردم بکنیم در شورای انقلاب بحث می‌شد. 

جمعی می‌گفتند که فقط جمهوری، بعضی می‌گفتند جمهوری دموکراتیک، بعضی می‌گفتند جمهوری اسلامی چون این در شعارهای مردم آمده بود و کسانی که در صحنه‌ها حاضر بودند و شعار می‌دادند «استقلال آزادی جمهوری‌اسلامی» و ما نهایتاً می‌خواستیم به رای مردم بگذاریم کسی هم تا آن موقع مخالفت نمی‌کرد اسم‌های دیگری هم بود وقتی که بحثهای مان را خدمت حضرت امام بردیم ایشان گفتند که ما جمهوری اسلامی را به رای می‌گذاریم همین کار را هم کردند یعنی با نظر ایشان بود در آن موقع ایشان هنوز آنطور نبودند که در این‌ گونه مسائل نخواهند دخالت کنند، نظرشان را می‌دادند کسی هم با نظر ایشان مخالفت نمی‌کرد اکثریت شورا هم همین را می‌خواستند منظور ما هم همین بود یعنی هم باید در چارچوب اسلام باشد، هم جمهوری باشد، یعنی باید رای مردم باشد چون فرض ما براین بود که ملت ما مسلمان است، انقلابمان اسلامی است و شروع نهضت هم برپایه اسلام بود، خواست مردم هم همین بود ما می‌خواستیم هم مردم را داشته‌باشیم و هم اسلام را، مردم هم همین را می‌خواستند و رای بالایی هم دادند. 
 
دشمنان دیروزحضرت امام(ره) و بالاخص لفظ جمهوری اسلامی را همچنان فعال می‌بینید؟ و چه توصیه‌ای برای مردم و نسل جوان در تقابل با ترفندهای پیچیده آنها دارید؟ 
 
می‌بینم در آن زمان هم اینها بود؛ یعنی عده‌ای جمهوری بدون اسلام می‌خواستند که آنها هم خودشان سکولار نبودند ولی می‌گفتند همین کلمه کافی است عده‌ای هم بودند که خیلی صریح می‌گفتند همین کلمه کافی است، متحجران همان موقع هم بودند، بعضی‌ها موافق جمهوریت هم نبودند، منتها صدای آنها خیلی رسا نبود، چون آنها در انقلاب شرکت نداشتند اما آن طرفی‌ها زیاد بودند الان در داخل ایران صدای متحجرین مقداری از آنها بلندتر شده‌است گرچه در فضای جهانی شاید آن صداها بلندتر باشد ولی بله، با یک مقدار تفاوت همین جورها بود راه ما همان جمهوری اسلامی است در چارچوب اسلام و با نظر مردم.

مطبوعات کودک و نوجوان نفس های آخرشان را میکشند

به نام خداوند بخشنده مهربان

چندی پیش مشغول ورق زدن آرشیو مجلات کودک و نوجوانی بودم که در روزگاران نه چندان دور هر هفته یا ماه با اشتیاق فراوان به سراغ شماره ی

جدیدشان می رفتیم و تمامی مطالبشان را با لذت  و ذوق فراوان مطالعه می کردیم در ایران تعدد مجلات برای کودکان باعث شده تا امروز نشریاتی مانند:

سلام بچه ها ، پوپک،گل آقا بچه ها ، باران ، سروش کودکان و ... در میان توده ی نوجوانان رنگ و بوی خاصی بگیرند .

اما متاسفانه به هر لحاظ مجلاتی مانند بچه ها گل آقا که میتوان در آن مطالبی را برازنده ی یک نوجوان ایرانی پیدا کرد درسال های اخیر و پس از فوت

کیومرث صابری فومنی دچار مشکلاتی شده اند که نتوانسته اند از پس حل آن ها برآیند و به قول خودشان کفگیرشان به ته دیگ خورد امروز وقتی

صحبت از نبود مطالعه ی غیر درسی در میان نوجوانان و کودکان و چه بسا جوانان می شود باید سوال شود که :کجایند گل آقا ها؟

چرا هیچ کس از این بنیاد های خصوصی دفاع نمیکند ؟ آیا نباید مسئولان وزارت خانه هایی به مانند ،آموزش و پرورش و ارشاد به این ها

کمک کنند  همه ی مجلات هم نمیتوانند از پس هزینه ی مجله ی تمام رنگی بر آیند چه برسد به مجلاتی به مانند گل آقا که در طی گذشت زمان به

مرور صفحاتش کم تر و قیمتش بیشتر شد ، بنده خودم وقتی در سال قبل با همناهنگی دوستان تصمیم گرفتیم که مجله ی خودمان را سر و

سامانی بدهیم متوجه شدیم تقریبا هر شماره ی ما بین 800 تا یک میلیون تومان برای ما هزینه خواهد داشت ،تازه ما هم هیچ وقت ادعای حرفه

ای گری نکردیم چه برسد به مجله هایی همچون گل آقا که بزرگان طنز پرداز و کاریکاتوریست ما در آن فعالیت میکردند در پایان امیدوارم روزی برسد که

دوباره بازار مجلات واقعی کودکان گرم شود هر چند که در حال حاضر باید از مجلاتی مانند : باران و کیهان بچه ها و همچنین از کانون پرورش فکری

کودکان و نوجوان که به فکر بچه های ایران زمین هستند،تشکر کرد.

 

سید نوید کلهرودی

رقابت اسکروج و هری پاتر در دنیای کودکان


رقابت اسکروج و هری پاتر در دنیای کودکان

 هری پاتر، اورول یا دیکنز؟ دوست دارید چه کتابی به فرزندان‌تان بدهید؟جواب دادن به این پرسش تقریبا غیرممکن به نظر می‌رسد اما دانشگاه ورچستر اخیرا نظرسنجی‌ای طرح کرده و در آن از ۲هزار نفر بزرگسال پرسیده که دوست دارند چه کتابی به دست فرزندان‌شان بدهند تا بخوانند.


نتیجه این نظرسنجی منتشر شد و ۱۰ کتاب اول ملغمه‌ای است از جی.آر.آر.تالکین، جین آستین، جورج اورول و چارلز دیکنز. در صدر این فهرست کتاب «سرود کریسمس» نوشته چارلز دیکنز قرار دارد که محبوب‌ترین کتاب میان والدین است و دوست دارند بچه‌های‌شان هم با این کتاب آشنا شوند. «سرود کریسمس» ۱۹درصد آرا را به خودش اختصاص داده است.

 

رتبه دوم جدول در اختیار «هری پاتر» جی.کی.رولینگ است. «ارباب حلقه‌ها»ی تالکین، «غرور و تعصب» آستین و «آلیس در سرزمین عجایب» لوییس کارول به ترتیب رتبه‌های سه تا پنج را در این نظرسنجی کسب کرده‌اند. البته معلوم نیست که چطور کسانی که در این نظرسنجی شرکت کرده‌اند توانسته‌اند تنها یک کتاب را برای خواندن کودکان‌شان توصیه کنند.(بگذریم از اینکه معلوم نیست چرا مثلا «هری پاتر» تنها انتخاب‌شان برای کتاب‌خوان کردن فرزند‌شان بوده است.)

 

جواب دادن به سوال این نظرسنجی، حتی اگر انتخاب کتابی برای خواندن خودت هم باشد کار دشواری است چه برسد به اینکه بخواهی برای فرزندت یک کتاب توصیه کنی. طبیعتا هر کسی تلاش می‌کند تا کامل‌ترین و تاثیرگذارترین کتابی را که به ذهنش می‌رسد انتخاب کند ولی چطور می‌شود از بین ژانرهای متفاوت(از کتاب کودک گرفته تا شعر و ادبیات کلاسیک و علمی-تخیلی و رمانتیک و فانتزی) یکی را انتخاب کرد؟البته اینکه اثری از دیکنز رتبه اول را دارد جای شکرش باقی است هرچند اگر قرار است این کتاب توسط بچه‌ها خوانده شود شاید «دیوید کاپرفیلد» یا «آرزوهای بزرگ» اثر مناسب‌تری برای حضور در این فهرست بود.

 

یا اگر قرار باشد از آثار ارول انتخاب کنیم احتمالا «۱۹۸۴» معرفی بهتری است تا «مزرعه حیوانات» که در این فهرست ۱۰ تای اول این نظرسنجی قرار گرفته است. نگارنده اگر قرار بود کتابی انتخاب کند قطعا از «گریه کن کشور محبوبم» آلن پاتون نام می‌برد که هم نثر بسیار زیبایی دارد و هم خواندنش در دوره نوجوانی باعث شد دریابم که دنیاهای دیگری به جز جهان شخصی من هم وجود دارند. شاید هم دلیل دوست داشتنم این باشد که خودم این کتاب را کشف کردم و کسی معرفی یا توصیه‌اش نکرد. فهرست کتاب‌هایی را که والدین می‌خواهند به فرزندان‌شان بدهند، با هم می‌خوانیم:

 

سرود کریسمس(چارلز دیکنز): داستانی که در قرن نوزده و انگلستان دوره ویکتوریا می‌گذرد. می‌گویند این اثر دیکنز باعث احیای سنت‌های مربوط به کریسمس شد. ماجرای اسکروج، مرد خسیسی که ۷سال بعد از مرگ شریکش در یک شب کریسمس، با روح شریکش مواجه می‌شود.

 

سری داستان‌های هری پاتر(جی.کی.رولینگ): داستان‌های یک مدرسه جادوگری به نام هاگوارتز و پسری به نام هری پاتر که در طالعش آمده باید دنیای جادوگری را از شر نیروهای پلید نجات دهد.

 

 

ارباب حلقه‌ها(جی.آر.آر.تالکین): تالکین در این کتاب جهان شگفت‌انگیزی از گونه‌های مختلفی مانند هابیت‌ها، الف‌ها و دورف‌ها خلق می‌کند. یک هابیت کوچک وظیفه سترگی برعهده می‌گیرد و بقیه هم برای نجات جهان به کمکش می‌آیند.

 

غرور و تعصب(جین آستین): ماجرای الیزابت بنت، دختر عاقل خانواده سبکسر بنت و خواهرانش که بهترین اثر جین آستین لقب گرفته است.

 

 

آلیس در سرزمین عجایب(لوییس کارول): آلیس دختر نوجوان خیالپردازی است که همین خیالپردازی‌اش باعث می‌شود قدم به دنیای عجیب و غریبی بگذارد که بیرون آمدن از آن کار ساده‌ای نیست.

 

شیر، جادوگر و کمد لباس(سی.اس.لوییس): یکی از آثار مهم ادبیات فانتزی درباره چهار خواهر و برادر که در زمان جنگ جهانی دوم مجبور می‌شوند به خانه ییلاقی یکی از اقوام‌شان پناه ببرند و در کمد لباس یکی از اتاق‌ها در مخفی را پیدا می‌کنند که آنها را به دنیای دیگری می‌برد.

 

 

مزرعه حیوانات(جورج اورول): داستان گروهی از حیوانات که انسان‌ها را از مزرعه‌ای که در آن زندگی می‌کنند بیرون می‌کنند و خودشان به امید زندگی بهتر اداره مزرعه را به دست می‌گیرند ولی پس از مدتی این حکومت جدید به حکومتی مشابه قبلی تبدیل می‌شود.

 

الیور توییست(چارلز دیکنز): داستان پسرک یتیمی به نام الیور که در نوانخانه بزرگ شده. دست سرنوشت او را به خیابان‌ها می‌کشاند اما کم‌کم دوستانی پیدا می‌کند که هم زندگی‌اش بهتر می‌شود و هم راز زندگی گذشته‌اش را کشف می‌کند.

 

 

هابیت(جی.آر.آر.تالکین): ماجراهای بیلبو بگینز، هابیتی که دست به ماجراجویی می‌زند و گنج بزرگی را به دست می‌آورد. «هابیت» برنده جایزه نیویورک هرالد تریبون برای بهترین داستان تخیلی جوانان شد.

 

کشتن مرغ مقلد(هارپر لی): یکی از مهم‌ترین داستان‌هایی که ضد نژادپرستی نوشته شده است. داستان وکیل سفیدپوستی که دفاع از یک سیاهپوست بی‌گناه را برعهده می‌گیرد و به همین دلیل زندگی خودش و خانواده‌اش به خطر می‌افتد.

بدون حزب نه نظام ریاستی معنا دارد نه پارلمانی

پاسخ سیدمحمدرضا خاتمی به پرسش‌های مهرنامه
سیدمحمدرضا خاتمی، سابقه انتخاب از تهران به عنوان نماینده اول مردم در دوران اوج اصلاحات در مجلس ششم را در کارنامه دارد. محمدرضا خاتمی بعد از تجربه‌ی فعالیت حزبی، در انتخابات‌ ریاست‌جمهوری سال 84 به‌عنوان معاون اول مصطفی معین، از نامزدهای آن دوره به صحنه آمده بود؛ چهره‌ای که گرچه از نسل جوان‌تر سیاستمداران ایرانی محسوب می‌شود، اما در دوره فعالیت کوتاه اما پرحادثه خود، طعم مجلس، دولت و حزب را به نوعی چشیده است. از همین زاویه بود که او پاسخگوی پرسش‌های «مهرنامه» در باب موضوع نظام ریاستی و پارلمانی و نسبت آن با امر تحزب شد. او پاسخ مکتوب خود را با مقدمه‌ای آغاز کرده و سپس به پرسش‌ها پاسخ گفته است.

قبل از ورود به سوال‌های بعدی لازم است به عنوان مقدمه مطلبی را عرض کنم. اصولاً بحث‌هایی مانند نوع حکومت از نوع ریاستی یا پارلمانی، سنتی از سنت‌های کشورهای مردم‌سالار و آزاد است. یعنی پیش‌شرط بحث در این مورد این است که کشورها به درجه‌ای از مردم‌سالاری رسیده باشند که واقعاً رأی و نظر مردم سرنوشت‌ساز باشد. اما چه شاخصی برای سنجش میزان دموکراسی در یک کشور داریم. اگر برای مثال به دو کشور ایران و آمریکا نگاه کنیم که تقابلی گاه خصمانه با همدیگر دارند از نظر هر کدام، کشور دیگر استبدادی، ناقض حقوق بشر و از نظر شاخص‌های دموکراسی در سطح بسیار نازلی قرار دارد. کدام‌یک درست می‌گویند. اگر تعصب و خودشیفتگی را کنار بگذاریم، لابد باید به معیارها و شاخص‌هایی دست پیدا کنیم که برهان قاطع باشد و جهانیان با این شاقول‌ها به راحتی باید بتوانند از اعمال و رفتار یک حکومت به نتیجه برسند که چقدر دموکراسی در آن کشور ساری و جاری است.

بهتر است برای رسیدن به نتیجه به انتهای دموکراسی نگاه کنیم. شاخص‌هایی که برای حکمرانی خوب برمی‌‌شمرند تنها توسط دولت‌های دموکراتیک قابل تحقق هستند و هرچه دولتی دموکراتیک‌تر، تحقق این شاخص‌ها بیشتر.

این شاخص‌های هشت‌گانه عبارتند از: مشارکت (مردم)، حاکمیت قانون، شفافیت، مسوولیت‌پذیری (ارکان حکومت)، اجماع‌سازی، عدالت و انصاف، کارآیی و اثربخشی و بالاخره پاسخ‌گویی. من در میان این شاخص‌ها می‌خواهم به چند تا از آنها مختصراً اشاره کنم و بعد وارد پاسخگویی به سوال‌ها می‌شوم.

1) حاکمیت قانون: حاکمیت قانون امری است که ظاهراً ساده به نظر می‌رسد اما صرف ادعای اینکه همه در برابر قانون مساوی هستند و قوانین، عادلانه و منصفانه اجرا می‌شود، کافی نیست. حاکمیت قانون نیازمند نهادی خاص است که بتواند این امر را تحقق بخشد و این نهاد، جایی نیست جز دستگاه قضائیه. هیچ کشوری به حاکمیت قانون و طبعاً به دموکراسی نمی‌رسد، مگر اینکه دستگاه قضایی قدرتمند و در عین حال مستقلی داشته باشد که هرچند جزئی از دستگاه حاکمیت است، ولی آنقدر قوی باشد که حقوق مردم و شهروندان را فدای خواسته‌های حاکمان نکند. اگر در حکومتی روزی برسد که یک شهروند عادی بتواند بدون واهمه از ظلمی که از قدرتمندترین فرد حاکم بر او رفته، شکایت کند و دستگاه قضایی با عدالت و انصاف تمام به داوری بنشیند؛ آنگاه می‌توان به حاکمیت قانون باورمند شد.

2) شفافیت: اگر شفافیت به معنای جریان آزاد اطلاعات و قابلیت دسترسی آسان و ارزان به اطلاعات باشد، آنگاه دولتی می‌تواند ادعای دموکراسی کند که بدون واهمه کمترین میزان سانسور را داشته باشد و در آن کشور اصلاًٌ جرمی به اسم جرم رسانه‌ای وجود نداشته باشد و هر کس بتواند نه فقط هر ایده‌ای را که دوست دارد، بشنود؛ بلکه ایده خود را بی‌هراس منتشر کند.

3) پاسخگویی: پاسخگویی باید نسبت به عموم مردم و همه افرادی که در موارد خاص ذی‌نفع هستند صورت گیرد. هر حکومتی که بخواهد به این اصل عمل کند؛ اول باید پرسشگری را به رسمیت بشناسد، دوم باید صریحاً بپذیرد که هر کس مسوولیت و اختیارات بیشتری دارد، باید بیشتر در معرض پرسش‌ها قرار گیرد و سوم اینکه ابزار پرسشگری را برای عموم فراهم آورد.

این سه نمونه را فقط برای مثال از میان شاخص‌های هشت‌گانه حکمرانی خوب به عنوان زیربنای دموکراسی طرح کردم، چون بیشتر به ذهن ما متبادر شده است. والّا در مورد هر هشت شاخص می‌توان نکات بیشتری را گفت. آنچه در این مقدمه می‌خواهم نتیجه‌‌گیری کنم، این است که در کشورهایی که این شاخص‌ها مورد نظر هستند و به آنها اهتمام می‌شود و ابزار و وسائل تحقق آنها فراهم می‌شود؛ آنگاه می‌‌توان گفت نظام ریاستی بهتر است یا نظام پارلمانی که بنا به اقتضائات فرهنگی، جغرافیایی، تنوع قومی و مذهبی، وضعیت اقتصادی، موقعیت سوق‌الجیشی و پارامترهای دیگر، ممکن است یکی بر دیگری ارجح باشد.

از نظر شما، قدرت نهاد پارلمان در ساختار جمهوری اسلامی به چه میزان است و اگر قرار بر محوریت یافتن این نهاد در ساختار قدرت سیاسی باشد، چه کاستی‏هایی وجود دارد و چه الزاماتی باید رعایت شود؟

به نظر من قانون اساسی اول بر مبنای نظام پارلمانی تنظیم شده بود و مجلس نقش اصلی داشت. حتی به جرأت می‌گویم در اداره کشور نقش مجلس از نقش رهبری هم بیشتر بود. البته کاریزمای امام خود به خود محوریت را به بیت امام منتقل می‌کرد؛ اما به لحاظ حقوقی مجلس واقعاً می‌‌توانست در رأس امور باشد. با اصلاح قانون اساسی در سال 68 این نظم حقوقی در هم ریخت، از اختیارات حقوقی مجلس چیزی کاسته نشد اما قدرت دو نهاد بسیار بیشتر شد؛ یکی نهاد رهبری و دیگری رئیس‌‌جمهوری و همین مسأله سبب بروز تناقض‌ها و تضادهایی در اداره امور کشور شد. اگر بنا بر این باشد که ما نظام پارلمانتاریستی داشته باشیم، به الزامات زیر باید پایبند باشیم:

1) قدرت مجلس در کشور از هر نهاد دیگری بیشتر باشد و نه فقط از رئیس‌جمهور.

2) با توجه به ترکیب نمایندگان و میزان آگاهی، سواد و وابستگی‌‌های محلی و قومی آنها، حتماً لازم است نظام دومجلسی داشته باشیم. مجلسی سفلی و علیا، مجلس شورا و مجلس سنا، مجلس عوام و مجلس نخبگان.

3) الزامات عمومی نظام دموکراتیک مثل تحزب و رسانه آزاد پذیرفته شود که البته رعایت این بند در هر دو نظام ریاستی و پارلمانی الزامی است.

حزبی شدن ساختار سیاسی و وجود فضای رقابتی میان جریانات مختلف و متشکل سیاسی، چه نقشی در این میان خواهد داشت؟

من در مقدمه بحث عرض کردم که اصولاً بحث از نوع نظام، ریاستی یا پارلمانی تنها در یک نظام دموکراتیک متصور است. شاخص‌های حکمرانی خوب را که همان شاخص‌های دموکراسی است، برشمردم. حال مگر می‌شود بدون وجود احزاب آزاد و مستقل و رسانه‌‌های عمومی غیروابسته مثلاً نظامی را پاسخگو کرد؟

مگر بدون رقابت‌های حزبی امکان مشارکت مردم به نحو آگاهانه و عامدانه و نه غیرآگاهانه و اجباری امکان‌پذیر است؟ مگر کارآیی و اثربخشی یا مسوولیت‌‌پذیری بدون وجود احزاب قوی که دارای برنامه برای اداره کشور باشند و این برنامه‌ها چه در تئوری و چه در عمل توسط احزاب و گروه‌های رقیب نقد می‌شوند و توسط رسانه‌های آزاد به مردم آگاهی داده می‌شوند، امکان‌پذیر است؟

بنابراین، تحزب واقعی شرط اولیه یک حکومت دموکراتیک است و اگر وجود نداشته باشد؛ نه نظام ریاستی و نه نظام پارلمانی وجود نخواهند داشت و بحث از اینها بیشتر به شوخی شبیه است.

با توجه به مسوولیت و تجربه شما در مجلس، آیا نهاد پارلمان موجود کارکردهای لازم برای کسب شأن محوریت در ساخت سیاسی را دارد؟

پارلمان در جمهوری اسلامی را باید از دو منظر نگاه کرد. یک منظر حقوقی که به نظر من به‌‌رغم فراهم نبودن زمینه‌های تحزب و آزادی رسانه، ظرفیت حقوقی برای اینکه واقعاً مجلس در رأس امور قرار گیرد؛ وجود دارد. مهمترین شرط فعلیت یافتن این ظرفیت برگزاری انتخابات آزاد است. اگر مجلسی واقعاً برآمده از رأی مردم باشد، می‌تواند به تحقق پایه‌های دموکراسی کمک شایانی کند و کمبودها مخصوصاً کمبودهای «نهادی» را جبران کند و زمینه را برای رشد متناسب و اندام‌وار نهادهای مفقوده فراهم سازد و ارکان قدرت را حتی در غیاب رسانه‌های آزاد پاسخگو کند.

آیا حذف احتمالی نهاد ریاست‌جمهوری، منجر به بی‏معنایی جمهوریت در ساختار جمهوری اسلامی خواهد شد و یا بالعکس، منجر به افزایش قدرت نهاد جمهوریت از مجرای تقویت جایگاه مجلس می‏شود؟

حذف ریاست‌جمهوری به معنای حذف جمهوریت است و امکان‌پذیر نیست. شاید در اختیارات ریاست‌‌جمهوری بتوان بحث کرد. مثلاً رئیس‌جمهور اختیار چندانی نداشته باشد، ولی نماد حاکمیت ملی باشد و مثلاً نخست‌وزیر داشته باشیم. اما مسأله اصلی این است که در ساختار قانون اساسی چه کسی مظهر حاکمیت ملی و نهاد جمهوریت محسوب می‌‌شود؛ همانگونه که نهاد اسلامیت نظام دارای نماد است، می‌توان نهاد جمهوریت را هم دارای نماد دانست؟ و چه نهادی این نقش را ایفا می‌کند؟ در این صورت چه نیازی به رئیس‌جمهور خواهد بود؟ اما مسأله این است که در نظام «جمهوری» رئیس‌جمهور که مظهر حاکمیت ملی و نماد کشور به خصوص در مراودات خارجی محسوب می‌‌شود، نمی‌تواند بیش از دو دوره پیاپی در مقام خود باشد. حال اگر رئیس‌‌جمهور حذف شود، مسأله «موقتی بودن»، چگونه حل خواهد شد بحث مفصلی است.

به نظر شما در دوران جمهوری اسلامی، نهاد ریاست جمهوری دارای کارکرد و نقش بیشتری در دموکراتیزه کردن ساختار و معادلات قدرت بوده و یا مجلس؟ چرا؟

جمهوری اسلامی ایران در ابتدای تجربه دموکراسی است و به خاطر مسائل داخل نظامی و خارج نظامی دچار فراز و نشیب‌های فراوانی بوده است. به نظر من، نقش رئیس‌جمهور در دموکراتیزه کردن کشور کاملاً به روحیات شخصی و علایق سیاسی آنها مرتبط بوده است. ما به جای نهاد «ریاست‌جمهوری» همواره فرد رئیس‌جمهور داشته‌ایم. به همین جهت هم شاهد پیشرفت دموکراسی در ریاست جمهوری فردی بوده‌‌ایم و هم عقب‌گردهای بدی در زمان دیگری داشته‌ایم. در غیبت نهادهای پرسشگر و در ناکارآمد شدن نهادی نظارتی به خصوص مجلس، اگر فردی رئیس‌جمهور شود که ظرفیت استبداد هم داشته باشد، ما شاهد روزهای بدی خواهیم بود. ولی اگر این نهادها به درستی به وظایف خود عمل کنند، مستبدترین فرد هم اگر رئیس‌جمهور شود چاره‌ای جز عمل دموکراتیک نخواهد داشت. این روابط بسیار درهم پیچیده است. متأسفانه ما شاهد توازن در این امور نیستیم.

از نظر شکل‌دهی به جریانات اجتماعی و بروز جنبش‌های سیاسی، انتخابات ریاست‌جمهوری به ویژه از سال 76 تاکنون موج‌آفرین بوده است. اما این امر در انتخابات مجلس کمتر مشاهده می‌شود. به نظر شما دلایل این تفاوت چیست و آیا از این منظر، پارلمانی شدن ساخت سیاسی، اقدامی مشارکت‌گریزانه نخواهد بود؟

تفاوت انتخابات مجلس و رئیس‌جمهور در ایران، به خاطر نقش ملی یا محلی بودن آنهاست. به همین جهت انتخابات ریاست‌جمهوری شورآفرین‌تر بوده است. البته پوشش رسانه‌ای و تبلیغاتی ریاست‌‌جمهوری هم اثر مهمی در این امر داشته است و نکته بعد اینکه معمولاً در انتخابات ریاست‌جمهوری ما با چهره‌هایی روبه‌‌رو هستیم که به لحاظ نخبگی چند سر و گردن از اکثریت نمایندگان مجلس بالاتر هستند و نماد ایران محسوب می‌شوند. تجربه 30ساله هم نشان می‌‌دهد که رئیس‌‌جمهور اثر بسیار بیشتری در زندگی ایران و ایرانیان دارد که آن هم به خاطر دیوان‌سالاری خاص کشور است.

براین اساس اگر، رئیس‌جمهور را حذف کنیم سوال شما موضوعیت پیدا می‌‌کند، اما اگر تحزب پا بگیرد و نمایندگان مجلس نماینده تفکر شخصی و عموماً بی‌برنامه نباشند، بلکه متعلق به جریان سیاسی یا فرهنگی و یا حتی مذهبی و قومی خاص باشند با برنامه مشخص حزبی، تا حد زیادی این نقیصه جبران خواهد شد.

آیا اصلاح قانون اساسی و رفع دوگانگی‏های ساختاری آن را ضروری می‏دانید؟ رویکرد مطلوب شما در مسیر اصلاحات احتمالی قانون اساسی چیست و چرا این بحث (اصلاح قانون اساسی) در شرایط موجود، مجال طرح یافته است؟

به نظر من قانون اساسی در بعد حاکمیتی و تداخل قوا، در بعد رابطه مسوولیت و اختیار با پاسخگویی، در باب ابهام که زمینه سوءاستفاده را فراهم می‌‌کند، در باب امور اقتصادی و بعضی امور دیگر اشکالات خاص خود را دارد. اما مسأله مهم این است که داشتن یک قانون اساسی خوب الزاماً حلال مشکلات نیست. عمل به قانون مهم است. الان فصل سوم قانون اساسی یعنی «حقوق ملت» که به نظر من از مترقی‌‌ترین بخش‌های قانون اساسی است، کلاً تعطیل است. پس ظرفیت حقوقی قانون اساسی چیزی است و ظرفیت‌های حقیقی که در ساختار قدرت و تحت اراده قاهره به فعلیت می‌‌رسد، چیزی دیگر. من اصلاح قانون اساسی را لازم می‌‌دانم، اما اگر قرار بر اصلاح باشد، این اصلاحات در چیزهایی نیست که آقایان به آن می‌اندیشند و چون این خواست ما فعلاً عملی نیست، معتقدم همه یکصدا باید بگوییم همین قانون اساسی را درست و کامل اجرا کنید.