آرمان دانش آموزی: به نظر میرسد که اصلاح طلبان با نگارش چنین مقالاتی که تعداد آن ها به مرور بیشتر میشود هدف خاصی را دنبال میکنند.
«دوم خرداد ۹۱» کمتر کسی به یاد «دوم خرداد ۷۶» بود. در روزگاری که «جامعهشناسی» بر «علم سیاست» غلبه کرده و گفتمان چیره «جنبشهای اجتماعی» است طبیعی است که کسی به فکر «بازیهای سیاسی» نباشد.
اما ما که از نسل دوم خردادیم خوب آن روز را به یاد داریم. در یکصد سال اخیر هر نسلی از ایرانیان روزی را به یاد دارد. یکی به ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ افتخار میکند، یکی به ۳۰ تیر ۱۳۳۲ و دیگری به ۲۲ بهمن ۱۳۵۷. ما اما به آنکه پشت به این قلههای بلند آزادی داریم فرزند دوم خردادیم.
بسیارند دلخستهگان و دلچرکینان دوم خرداد از دو سو؛ آنان که خاتمیرا کارگزار شایستهی دوم خرداد ندیدند و آنان که از آغاز به او رأی ندادند که میگویند مگر در این روز چه رخ داد جز انتخاب یک رئیسجمهور که قهرمان هم نبود و در کدام جمهوری روز انتخاب رئیس آن جمهوری را جشن میگیرند؟ دوم خرداد هم روزی بود مانند روزهای دیگر و نهایتاً مانند ۳ تیر و ۲۲ خرداد و …
اما ۲ خرداد روز دیگری بود و این را تنها دوم خردادیها میفهمند. پدربزرگها و مادربزرگهای دومخردادیها در انقلاب مشروطه به این خواست شریف بسنده کردند که مدیر اجرایی کشور یعنی صدراعظم یا رئیسالوزرا یا نخستوزیر را نمایندگان ملت انتخاب کنند و جز چند صباحی چنین نشد. نهضتی که در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ پیروز شده بود در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ سرکوب شد.
پدران و مادران دومخردادیها در انقلاب اسلامیاین خواست را به سطح بالاتری ارتقاء دادند و در انقلابی اجتماعی و قیامیبزرگ، امامت آیتالله خمینی را بر سلطنت اعلیحضرت پهلوی چیره ساختند و نهادی انتخابی به نام مجلس خبرگان رهبری ایجاد کردند. شرایط انقلابی و جنگی که بر ایران تحمیل شد ایران را در ردهی دمکراسیهای انقلابی و ارشادی قرار میداد و اجماع نخبگان را بر رأی تودهها مقدم میدانست و از این رو روسای این جمهوری نه با رقابت میان نخبگان که براساس وحدت در ایشان برگزیده شد. دوم خرداد روزی بود که این اجماع را برای همیشه از بین برد. در آن روز جامعه و حکومت ایران بلوغی تاریخی از خود نشان دادند. بلوغی که فقط در ملت دیده نمیشد در حکومت هم مشاهده میشد و اصولا اگر حکومت چنین بلوغ سیاسیای از خود نشان نمیداد رفتار ملت ممکن بود به این اندازه که در دوم خرداد متمدنانه بود مدنی نمیماند. حکومت تحت تأثیر فضای پس از جنگ، آنچنان اطمینانی از ثبات و بقای خود داشت که از رقابت نخبگان احساس خطر نمیکرد. با وجود آنکه به نظر میرسید که قوای اصلی کشور از نامزدی علیاکبر ناطق نوری خرسندترند تا نامزدی سیدمحمد خاتمی، اما در نهایت حکومت با پذیرش رأی ملت، بلوغ خود و اعتماد به نفس خود را نشان دادند. مردم هم که یکصد سال برای حق «رأی آزاد» انقلابها کرده بودند و شهیدها داده بودند و گاه قهر و گاه قیام کرده بودند در این روز آرام و بیصدا در نهایت تمدن و تعقل به جای شعار و دشنام و جنگ و دعوا فقط یک رأی به صندوق انداختند و آنگاه به انتظار نشستند. جمهوری انقلابی ایران در دهه ۶۰ راهی جز ایجاد اجماع برای انتخاب رئیسجمهور و نخستوزیر نداشت. رهبری امام خمینی همانگونه که در مقدمه قانون اساسی آمده است یک رهبری طبیعی بود. امام در راهپیماییهای میلیونی مردم و در شرایطی که رژیم سلطنتی، صندوق رأی را به فراموشی سپرده بود به رهبری مردم ایران انتخاب شده بود و بعد از انقلاب بارها این رهبری از سوی اکثریت تثبیت شده بود. جمهوری اسلامیحکومت اکثریت بود و در دورهی جنگ کسی انتظار نداشت رئیسجمهور را در میان رقابتهای داغ انتخاباتی برگزیند. رقابت سیاسی محدود به انتخابات پارلمانی بود و در انتخابات ریاستجمهوری اصل بر وحدت و مشارکت بود.
اما با پایان جنگ و انتخاب رهبری جدید از سوی «مجلس خبرگان منتخب ملت» این خواسته، طبیعی بود که رئیسجمهوری براساس رأی مستقیم مردم برگزیده شود و نخبگان نهایتاً پیشنهاد خود را به مردم ارائه کنند و بس. نخبگان محافظهکار البته بیش از این کردند و چهرهی محترم و معتدلی چون علیاکبر ناطق نوری را در معرض اتهام ریاستجمهوری زوری قرار دادند. چیزی که او خود نمیخواست و به همین علت اولین فردی بود که به رئیسجمهور منتخب ملت تبریک گفت.
دوم خرداد روز یگانهای بود که هرگز تکرار نشد. روزی که ملت و حکومت، نخبگان و تودهها زبان یکدیگر را درک کردند. روز دوم خرداد اولین روز سیاستورزی مدرن در جامعهی ایرانی بود. دکتر محمد مصدق ِشمایل دمکراسیخواهی ایران است اما او را ملت انتخاب نکرد. مصدق با ارادهی پولادین خود و در اثر اشتباه محاسباتی جناح اکثریت مجلس وقت و وقتشناسی اقلیت پارلمان به ریاست دولت رسید و به همین علت با خشونت برکنار شد. ابوالحسن بنیصدر اولین رئیسجمهوری منتخب ایران بود اما اگر حمایت ضمنی و بعضاً علنی بیت امام خمینی از او نبود و اکثر رقبای قدرتمندش از صحنه حذف نمیشدند بعید بود «رئیسجمهور اول» شود. پس از بنیصدر هم همه رؤسای جمهوری اسلامیدر وضعیت انقلابی و شرایط جنگی با اجماع امام و امت و نخبگان و تودهها به ریاست دولت رسیدند. آرای بالای رؤسای جمهوری بعدی، همه نشانگر آن بود که همه «امت حزبالله» با اکثریتی قریب به اتفاق به آنان رأی دادند اما به خاتمی همه رأی ندادند همچنان که به ناطق همه رأی ندادند و همین وجه تمایز و تفاوت آنها با دیگران بود. در شرایط اجماع «همزیستی اجتماعی» هنر نیست. وقتی جامعه روحانیت مبارز و مجمع روحانیون مبارز هر دو از نامزدیهاشمیرفسنجانی در انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۳۸۶ حمایت کردند همزیستی آنها هنری نیست. هنر، همزیستی هواداران خاتمیو ناطق نوری بود در صبح روز دوم خرداد، که خون از دماغ کسی نیامد. هنر، مناسبات رئیس مجلس پنجم با رئیس دولت هفتم است که در دوم خرداد رقیب بودند و تا سه سال بعد رفیق ماندند و امروز هر یک از دیگری به نیکی یاد میکند. هر چند که هنوز شریفترین رقبای چپها، راستهای سنتیاند. حکومت اکثریت در دهه ۶۰ فضای جامعهی ایران را چنان آکنده از همدلی در برابر جنگ با عراق کرده بود که همزیستی تحصیل حاصل بود اما همزیستی از همدلی برتر است. همزیستی تحمل دلهای ناهمراه است. همزیستی پذیرش تفاوتهاست؛ به رسمیت شناختن دگراندیشی و دگرگونگی است و دوم خرداد قلهی همزیستی و رواداری سیاسی ایران و مدرنترین روز تاریخ معاصر ایران بود. دوم خرداد گذر جامعهی ایران از امت به ملت بود. روزی که دولت رأی ملت را پذیرفت و روزی که ملت به اکثریت و اقلیت تقسیم شد.
اما دوم خرداد یک روزه خلق نشد. پشت آن روز، سالها خفته بود. شاید «دوم خردادیهای بعد از دوم خرداد» آن سالها را به یاد نداشته باشند اما «دوم خردادیهای قبل از دوم خرداد» آن روزها را به خوبی به یاد دارند. روزهایی که تعداد روزنامههای تهران به تازگی از پنج عنوان عبور کرده بود و بیش از پنج مجلهی روشنفکری وجود نداشت. انتشار روزنامه «سلام» توسط سیدمحمد موسوی خوئینیها برای نسل دوم خرداد یک اتفاق بود. روزنامهای که گرچه از رادیکالیسم به محافظهکاری سیاسی رسید اما یک نسل را تربیت کرد. «سلام» گرچه در آغاز به قصد تسخیر مجلس چهارم منتشر شد اما چه خوب شد که ناکام ماند در این کار و کار بزرگتری را آغاز کرد. کار «آموزش سیاسی» چه ِ برای نویسندگاناش و چه برای خوانندگاناش که چگونه در حکومت باشند و حکومت را نقد کنند. «سلام» گاه در اوج ممیزی چیزی نبود جز ستون «الوسلام» که پیامهای تلفنی خوانندگاناش را با سانسور چاپ میکرد و چند خط هم جواب میداد در حالی که حواساش به این بود که مبادا بهانهی توقیف بدهد. «عصر ما» اما با وجود صفحات اندکاش و چاپ بیکیفیتاش بیش از سلام سیاستورزی مدرن را یاد میداد. نویسندگان «عصر ما» بهخصوص سعید حجاریان با افراد خاصتری سروکار داشتند. افرادی که به زودی به نخبگان ِ نسل جدید بدل شدند. «عصر ما» گره از تئوریهای سیاسی باز میکرد. میگفت صندوق رأی تابوت رادیکالیسم است میگفت که میتوان از حکومت دینی قرائتی دمکراتیک داد میگفت که راه دمکراسی از اصلاحطلبی میگذرد میگفت همه جناحهای سیاسی حاکم را نباید طرد کرد. و «همشهری» گرچه بنیانگذار روزنامهنویسی غیرسیاسی پس از انقلاب اسلامیبود اما آثار سیاسی روشنی داشت. رنگی بود و امید میساخت، اجتماعی بود و از سیاست فراتر میرفت، سیاست را به مفهومیوسیعتر از رقابتهای جناحی بسط میداد و به مردم یاد میداد از سیاستمداران خود بخواهند شهرداران خوبی باشند! ارتقای سیاستمداری به شهرداری، مدرنترین تلقی از سیاست است. «سیاست» در زبان فارسی برگردان «پولیس» در زبان یونانی است اما پادشاهان ایران به جای آنکه همچون حکیم ابونصر فارابی سیاست را به «سیاست مدن» و علم مدنی تعبیر کنند آن را به عنوان مجازات ُُو تنبیه و «سیاست کردن» ترجمه میکردند. سیاستمدار خوب اما کسی است که بتواند «شهر» را اداره کند نه اینکه خلق را «سیاست» کند و «همشهری» این مفهوم را ناخودآگاه یا غیرمستقیم آموزش میداد.
از درون همین مطبوعات، دو گفتار سیاسی مدرن بیرون آمد: «چپ مدرن» که نشریاتی مانند «عصر ما» و ناشرش، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، نماینده آن بودند و «راست مدرن» که نشریاتی مانند «همشهری» و احزابی چون کارگزاران سازندگی ایران برآمده از آن بودند. جریانهای «روشنفکری دینی»، «ملی- مذهبی» و «روشنفکری عرفی» هم در این گفتارسازی نقش مهمیداشتند. نشریاتی مانند «کیان»، «ایران فردا» و «گفتگو» هر یک در زمان خود گفتمانساز بودند. این هر سه مجله در سالهای ۷۵-۱۳۷۲ مفهوم «جامعه مدنی» را طرح کردند و دربارهی نسبت «دین و دموکراسی»، رابطه «دین و منافع ملی» و ارتباط «عقالنیت و دموکراسی» مقاله نوشتند و مصاحبه کردند. این همه ذیل یک نهاد سیاسی- مذهبی با سابقهی انقلابی به نام مجمع روحانیون مبارز وارد انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۷۶ شدند تا «مشروعیت حکومتی» هم پیدا کنند و سیدمحمد خاتمیکه فرزند معنوی امام خمینی و یار سیداحمد خمینی بود، نامزد این جبهه سیاسی- فکری شد. خاصیت «جبهه» البته هویت رنگینکمانی آن است اما هیچ رأیدهندهای تردید نداشت که به یک «سید روحانی درون نظام جمهوری اسلامی» که معتقد به «حفظ نظام» و تلاش برای ارتقای «کارآمدی» آن است رأی میدهد.
بدیهی است در شهرهای بزرگ که طبقه متوسط قدرتمندی داشتند، این طبقه نقش بیشتری در رأی به خاتمیداشتند اما خاتمیفقط در تهران رأی نیاورد، در روستاها هم رأی آورد و این رأی به خاطر حرفهای روشنفکری او نبود، به سیادت و روحانیت او بازمیگشت. از سوی دیگر گرچه بسیاری از صاحبان صنایع و سرمایه به خاتمیرأی دادند اما کم نبودند صاحبان سرمایه و صنایعی که به ناطق نوری رأی دادند چراکه سرمایهداری، محافظهکار است و به محافظهکاران رأی میدهد. بسیاری از رأیدهندگان به خاتمیاقشار فرودست یا میانحالی بودند که برای بهبود اوضاع اقتصادی به نامزدی از جناح چپ اسلامیرأی دادند. به این ترتیب رأی خاتمیآمیزهای از آرای سیاسی و فرهنگی طبقه متوسط و آرای اقتصادی و مذهبی طبقههای دیگر بود. خاتمی«سید»ی روحانی بود که اقشار مذهبی (اعم از فقیر و متوسط و مرفه) به او رأی دادند. روشنفکری آزادیخواه بود که طبقه متوسط (اعم از مذهبی و غیرمذهبی) به او رأی دادند. چهرهای از جناح چپ خط امام بود که مخالفان سرمایهداری سنتی (اعم از مذهبی و غیرمذهبی) به او رأی دادند و مدیری معتدل بود که حامیان اقتصاد آزاد به او رأی دادند و فرزند معنوی امام بود که بسیاری از خانوادههای عضو سپاه پاسداران و شهدای جنگ به او رأی دادند. خاتمیحلقه وصل همه منتقدان درون نظام بود.
استنباط خاتمیو یاران او از این رأی هم عجیب و غریب نبود. خاتمیباور نداشت که رئیسجمهور میشود. او به صراحت میگفت که قصد دارد با حداکثر پنج میلیون رأی خود نشان دهد که اقلیتی مؤثر در جامعهی ایران حضور دارد که با سیاستهای اجرایی حاکمیت وقت مخالف است و این اقلیت حق دارد که حزب، صنف و روزنامه داشته باشد. خاتمیبرای پیروزی نیامده بود برای شکست آمده بود. شکستی شرافتمندانه برای اعلام هویت و موجودیت. حداکثر تصوری که از پیروزی در دوم خرداد وجود داشت مشابه توفیق اقلیت مؤثری بود که در مجلس پنجم شکل گرفته بود. در آن دوره هم به نظر میرسید تنها جریان زنده سیاسی جامعه روحانیت مبارز، جمعیت مؤتلفه اسلامیو متحدان سنتی آنها هستند. گروهی از «چپهای مدرن» در قالب «ائتلاف خط امام» و گروهی از «راستهای مدرن» در شکل «کارگزاران سازندگی ایران» در شرایط قهر نسبی مجمع «روحانیون مبارز» و «دفتر تحکیم وحدت» وارد انتخابات شدند و در کمال ناامیدی اقلیت قدرتمند مجلس پنجم را ساختند و با رئیس مجلس که قرار بود رئیسجمهور آینده باشد در بیرون و درون مجلس رقابت کردند. فائزههاشمیدر بیرون مجلس و عبدالله نوری در درون مجلس رقیب ناطق نوری شدند و مقدمات دوم خرداد را فراهم کردند. همین امیدهای اندک بود که مجمع روحانیون مبارز و دفتر تحکیم وحدت را به انتخابات ریاستجمهوری امیدوار کرد. و جالب اینجاست که در همان شرایط اکثریت روشنفکران سیاسی، سیاست تحریم انتخابات را پیشه کرده بودند. در شرایطی که روشنفکران لائیک هنوز به نیرویی سیاسی و اجتماعی بدل نشده بودند روشنفکران «ملی مذهبی» تنها روشنفکران سیاسی موجود بودند که سرانجام توانستند چهار نامزد را برای انتخابات مجلس پنجم از صافی شورای نگهبان بگذرانند که در صدر آنها مرحوم مهندس عزتالله سحابی قرار داشت. این فهرست هم به علت نبود امکانات تبلیغی از حضور در انتخابات انصراف داد اما امید از بین نرفت. اقلیت مجلس پنجم مرکب از «چپهای مدرن» و «راستهای مدرن» نزدیک به یکصد نفر بود. اقلیتی که راه ریاستجمهوری را برای خاتمیباز کرد.
«دوم خرداد» خلق امید از دل ناامیدی بود در میان منتقدان حاکمیت که سر به جیب یأس برده بودند. «دوم خرداد» خلق فرصت از دل تهدید بود تا مدیران حکومت همه نظام را در یک جناح خلاصه نکنند، «دوم خرداد» تجربه موفق همزیستی بود در شرایطی که همدلی ممکن نبود؛ مظهر سیاستورزی مدرن بود در حالی که دیگر سیاستورزی سنتی امکان نداشت.
«دوم خرداد» آنقدر مفید بود که آن را حماسه خواندند، آنقدر مؤثر بود که محاسبات دشمنان ایران را بر هم زد. پیروان مذهب مسعود رجوی و مسلک رضا پهلوی مدتها در خود فرو رفته بودند و بهخصوص تروریستهایی که از خاک دشمن به خاک وطن حملهور شده بودند از «فتنه خاتمی» حرف میزدند. به راستی صندوق رأی تابوت تروریسم بود. حتا غرب هم مجبور شد در تحلیل خود از ایران تجدیدنظر کند. ایران نه عراق بود نه افغانستان و نه حتا مصر. هیچ یک از ملتهای خاورمیانه در یکصد سال گذشته این همه نهضت آزادیخواهانه نداشتند در حالی که همیشه در تب استبداد میسوختند. ترکها گرچه بنیانگذار جمهوریت بودند اما میراث آتاتورک یک جمهوری نظامیبود نه مدنی. عربها هیچیک برای انتخاب مسوولان درجه اول کشور خود مستقیم و غیرمستقیم انتخابات برگزار نمیکردند. در هیچ کشوری نخستوزیر سابق یا رئیسجمهور سابق وجود نداشت. روسای دولتها تنها زمانی از قدرت کنار میرفتند که کودتایی در کار باشد و شگفتا که به کودتاها لقب انقلاب میدادند! ایران اما نماد یک حکومت مدنی شده بود. هم نخستوزیر سابق داشت و هم رئیسجمهور سابق. رقابت انتخاباتیاش نمایشی نبود، جدی بود. جناحهای سیاسیاش دروغین نبود، واقعی بود.
ما اما قدر دوم خرداد را ندانستیم. عمر رواداری و همزیستیمان کوتاه بود. هر دو جناح راه رادیکالیسم در پیش گرفتند. هر یک راه رفته را برگشتناپذیر دانستند. از رأی و رفتار مدنی مردم یا به «تودهنی» یاد کردند یا به «طغیان».یا به انقلابی در صورت انتخابات حوالهاش کردند یا به شکل شورشی که باید سرکوب شود. در حالی که اصحاب اصلی دوم خرداد، همان «دومخردادیهای قبل از فتح»، بیتجربه و بیبرنامه پیروزی را با حکمرانی برابر گرفته بودند و همه راهی نهادهای حکومتی شده بودند. گفتار اصلی در مطبوعات و دانشگاهها و خیابانها در ً دست دو گروه افتاد که گرچه کاملا مخالف هم بودند اما هر دو به خاتمیرأی نداده بودند. اول آنان که از فرط رادیکالیسم به خاتمیرأی ندادند دوم آنان که از سر محافظهکاری به خاتمیرأی ندادند. گرچه ایراد اصلی به خاتمیو اصلاحطلبانی است که عرصه عمومیرا به رقبای خود واگذار کردند و همه به نهادهای حکومتی رفتند و گرچه این ایراد به خاتمیوارد است که بدون تجربه و برنامه حکومت را در دست گرفت اما قصور آنان سبب نمیشود تقصیر دشمنان دوم خرداد را نادیده بگیریم. آنان که هر نوع رأی دادن را خیانت میدانستند و آنان که رأی دادند به خاتمیرا ً خیانت میدانستند، آنان که اصلا رأی ندادند و آنان که به رقیب خاتمیرأی دادند هر دو به یک چیز رأی میدادند و آن نفی امید و سیاستورزی مدرن بود. و اکنون در یک نقطه مشترک بودند و آن ناکارآمدی خاتمیو اصلاحات بود.
اما هیچ کس از آنان نپرسید که راستی صبح روز دوم خرداد ماه ۱۳۷۶ کجا بودید؟ این پرسش را باید همیشه از همهی کسانی که آن روز «حق رأی» داشتند پرسید و تا زمانی که رأی اولیهای دوم خرداد ماه ۱۳۷۶ زنده هستند باید پرسید که راستی صبح دوم خرداد ماه ۱۳۷۶ کجا بودید؟
رأیی که آن روز به صندوق ریخته شد و رأیی که آن روز خوانده شد، مدنیترین، مدرنترین و تاریخیترین رأی و رفتار سیاسی شهروندان ایران بود. روزی که فقط خاتمیرئیسجمهور نشد ما هم شهروند شدیم. روزی که امت ما به ملتی بدل شد که «حق رأی» خود را به رخ مردم خاورمیانه میکشید. بدون شک طرح موضوعاتی مانند «جنبشهای اجتماعی» راهی برای توضیح تحولات سالهای اخیر است اما این تحلیل نه دقیق است نه کارگشا. همانگونه که تعبیر «جنبش اصلاحات» دقیق نبود؛ جنبشهای بعد از آن هم به نظر میرسد بیشتر لایق عنوان «پویش» باشند و مطالبه اجتماعی تا جنبش. آنچه وجود دارد «خواست اصلاحات» است و بهترین ظرف برای دست یافتن به آن حتی در سختترین شرایط سیاستورزی مدرن است. سیاست هم فقط انتخابات نیست و شاید گاهی با انتخابات تضاد پیدا کند. سیاستورزی مدرن نهادسازی، راهبردسازی و گفتوگوی اجتماعی و سیاسی است. همان چیزی که در فاصلهی انتخابات مجلس پنجم تا ریاست جمهوری خاتمیرخ داد.
دوم خرداد ۱۳۷۶ هرگز نباید فراموش شود. کسانی که در ۳ تیر ۱۳۸۴ رأی دادند و کسانی که در ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ رأی دادند باید بدانند که آنها هم فرزندان ۲ خرداد هستند. اگر ۲ خرداد نبود ۳ تیر و ۲۲ خرداد هم نبود. جنبشهای اجتماعی بدون بازیهای سیاسی به بدنهی بیسری میماند که هر کسی میتواند بر سر آن بنشیند. تحولات مصر پیش روی ماست. انقلاب «فیسبوک» به جمهوری «اخوانی» بدل شده است برنده انقلابها کسانیاند که بهترین سازمانهای سیاسی را دارند حتی اگر آن انقلابها محصول عمیقترین جنبشهای اجتماعی باشند. مشکل دوم خرداد این نبود که سیاست، اقتصاد را بلعید یا تندروی، میانهروی را از میدان بدر کرد. مشکل دوم خرداد تندروی یا کندروی خاتمینبود مشکل دوم خرداد فقر سیاستورزی و فقر سیاستورزان مدرن در آن بود. مشکل دوم خرداد غلبهی بوروکراتها در دولت و روشنفکران در جامعه بود. دوم خرداد نیاز به سیاستمدارانی حرفهای داشت که واقعاً اصلاحطلب باشند و تمام وقت به سیاست بپردازند. اکنون نیز زمانهی سیاستورزی است. زمانهی بازگشت به دوم خرداد. راستی شما صبح دوم خرداد ۱۳۷۶ کجا بودید؟