آرمان دانش آموزی

موضوعات تخصصی علوم انسانی و اجتماعی

آرمان دانش آموزی

موضوعات تخصصی علوم انسانی و اجتماعی

متعصب‌های مذهبی و متعصب‌های چپ مرا دوست ندارند

گفت‌وگو با هوشنگ مرادی کرمانی به مناسبتِ انتشار داستانِ آب انبار

هوشنگ مرادی کرمانی از موفق‌ترین نویسنده‌های ایران است. او بیش از سه دهه است که با شگردی متفاوت می‌نویسد و آثارش به صورت مستمر منتشر می‌شود. این استمرار از یک‌طرف و استقلالِ فکری از طرف دیگر، مرادی کرمانی را در ایران تبدیل به یک نویسنده‌ی خاص کرده است. داستان‌های او بیش از هر نویسنده‌ی ایرانی دیگری برای سینما، ترجمه و جایزه‌های غیر ایرانی انتخاب شده‌اند. و حالا چند سال است داستان‌های او در دانشگاه‌ها موضوع رساله‌ قرار گرفته‌اند. در این گفت‌وگو که در یک غروبِ جمعه در پارک ملت انجام شد با نویسنده‌ی ۶۸ ساله بیش از هر چیز درباره‌ی بچه‌ها و آدم‌های او صحبت شد. او می‌گوید بچه‌های داستان‌هایش اگر در فقر زندگی می‌کنند ولی شرافت دارند. آنها اهل طغیان و اعتراض‌های سیاسی نیستند چون نویسنده‌‌ی آنها سیاسی نیست. مرادی کرمانی می‌گوید برای تغییرِ ناگهانی یک جامعه نیامده و کارش شبیه آبِ ملایمی‌بوده که در جوی حرکت کرده و کنارش گیاه‌ها و درخت‌ها سبز شده‌اند، نه مثل رودخانه‌ی طغیان‌گر که ویران می‌کند.

 ××

آقای مرادی کرمانی داستان تازه‌تان «آب انبار» هم در محیطی می‌گذرد که بچه‌ها با فقر زندگی می‌کنند. ظاهراً بین بچگی و فقر برای شما ارتباط تنگاتنگی هست.

واقعیت این است که من این فقر را خیلی تجربه کرده‌ام. توی کتاب «شما که غریبه نیستید» هم که داستان زندگی من است آن را شرح داده‌ام. من این محیط و آدم‌های آن را با گوشت و پوستم لمس کرده‌ام. یادم هست وقتی مدرسه تعطیل می‌شد بچه‌ها توی یونجه‌زار می‌ریختند و از گرسنگی یونجه می‌خوردند. خود من یک بار از گرسنگی نفت خوردم که سر آن شرط‌بندی کرده بودم. یک نویسنده هم نمی‌تواند از این مسائل جدا باشد. منتها در داستان «آب انبار» مسائل تربیتِ مکتبی در یک روستای خشکِ کم‌باران و فقیر مطرح شده و من اگر صد سال یا دویست سال به گذشته رفته‌ام باز از آن مسائل جدا نشده‌ام.

 معمولاً شما در کتاب‌هاتان از آموزش دادن به صورت مستقیم پرهیز می‌کنید. اما در داستان «آب انبار» انگار به سمتِ ادبیات تعلیمی‌رفته‌اید.

کاملاً درست است. برای اینکه محیط اقتضا می‌کرده و هر موضوعی فرم خودش را دارد. و می‌گوید مرا این‌جور بنویس مثل هر غذایی که ظرف خودش را دارد. مثلاً توی ماست‌خوری میوه نمی‌خوریم. یا مثلاً توی لیوان برنج نمی‌ریزیم. ظرفِ مکتب و شیخ و نوک زدن به گلستان سعدی و قابوسنامه این نوع فرم را اقتضا می‌کرده و من این‌ها را خیلی خوب می‌شناسم. من وقتی از آن زمان و مکان می‌نویسم، باید این فرم را رعایت کنم تا باورپذیر باشد و به دل خودم بنشیند.

 گفتید به خاطر فقر و رنجی که آن را لمس کرده‌اید، نمی‌توانید از آن گذشته فاصله بگیرید. اما شما نویسنده هستید و بچه‌هایی هم هستند که بچگی‌شان را در فقر نمی‌گذرانند. چرا این طبقه برای شما به این اندازه جذابیت نداشته است؟

من از نویسندگانی هستم که احتمالاً بیشتر از نویسندگانِ دیگر توی آبی که به آن عادت دارم شنا می‌کنم. به تعبیری می‌توانم بگویم به نوعی نوک می‌زنم و تجربه‌های خودم را می‌نویسم. شاید بیشتر از هر نویسنده‌ای من نویسنده‌ی خودنویس یا زندگی‌نامه‌نویس هستم. موضوعی توی تن من می‌آید و مدت‌ها با آن زندگی می‌کنم و بازتاب آن تبدیل می‌شود به یک داستان. ما یک سابقه‌ای در کشورمان داریم توی نویسندگان ـ همه نه ولی یک عده زیاد ـ که وقتی می‌گویند شما یک طبقه‌ی خاص یا آدم‌های فقیر دارید طبیعتاً پشت آن یک هدف سیاسی را دنبال می‌کنند. در حقیقت شما این را بهانه می‌کنید که بگویید فقر، اعتیاد و فلاکت و خباثت و خشونت می‌آورد. اما من این وسط یک چیز دیگر می‌گویم و آن اینکه آدمی‌که فقیر است و دستش نمی‌رسد یک شرافت درونی دارد که این خصلت بیشتر نمایان می‌شود. مثلاً زمانی که بلیت اتوبوس بود یک نفر منتظر اتوبوس می‌ایستد. زنی می‌آید و می‌گوید بلیت ندارید بدهید و این فرد بلیت خودش را به او می‌دهد و می‌رود. اگر این فرد دست توی جیبش کند و یک دسته بلیت بیرون بیاورد و از بین آنها یک بلیت را بدهد خیلی به چشم نمی‌آید. ما می‌گوییم زمانی که فرد در فقر و مشکلات و سختی است و گذشت می‌کند این بخشش بیشتر دیده می‌شود. بچه‌های من فقیر هستند ولی سربلند هستند. تلاش می‌کنند. مثل مجید. حتی در محیط‌های کثیف و ناجور زندگی می‌کنند ولی شرافت دارند. مثل «بچه‌های قالیباف‌خانه».

 شما در نویسندگی علی‌رغم آن‌که دوست ندارید امرونهی کنید ولی دست‌کمی‌هم از یک معلم ندارید. مدام دوست دارید بچه‌ها را در یک موقعیت قرار دهید و آنها را امتحان کنید. بعد تلاش می‌کنید در آن امتحان بچه‌ها را دگرگون کنید.

بله درست است. آنها را در شرایطی قرار می‌دهم و انسانیت آنها را می‌کشم بیرون. اگر این اسمش معلمی‌است من معلمم. اما هیچ وقت نخواسته‌ام پشت این مسأله یک شیوه‌ی حکومت‌داری را بگویم. کسانی که این کار را کرده‌اند و آرزوی سیاسی داشته‌اند و دارند کار بدی نکرده‌اند و به هر حال آن هم نوعی نوشتن است. اما این نوع نوشتن، داستان را تاریخ مصرف‌دار می‌کند. شرایط سیاسی و اجتماعی که تغییر کند آن داستان‌ها هم کنار می‌روند. می‌شود ماکسیم گورکی را مقایسه کرد با چخوف.

 خب معمولاً بچه‌ها و آدم‌های شما از این امتحان‌ها موفق بیرون می‌آیند و تسلیم خوبی و نیکی می‌شوند و این قدری اغراق‌آمیز است. علی‌رغم این‌که شما نویسنده‌ای رئال هم هستید.

من خیلی به واقع‌گرایی یا به قول شما «رئال» بودن اعتقاد ندارم. اما بچه‌های من این‌طوری هستند چون شخصیت و موقعیت ذهنی من چنین چیزی هست. من خیلی نمی‌خواهم از آن چارچوب ذهنی خودم بیرون بیایم و بگویم این بچه در جایی که پر از فقر و اعتیاد هست یک جور دیگر می‌شود. من معتقد نیستم به این‌که آنچه را می‌نویسم همین است و چیز دیگری نیست. معتقد هستم هر کس باید کار خودش را بکند. من در نوشته‌هام آدم بد ندارم. اصلاً بلد نیستم آدمِ بد درست کنم. حتی بدترین آدم‌ها توی قالیباف‌خانه که توی بدبختی و فلاکت و کثافت دارند داغان می‌شود باز هم بد نیستند.  رگه‌های قوی از انسانیت و شرافت دارند، مثل آب قناتی که از زیر زمین شوره‌زار و شن‌زار کویر رد می‌شود. بالا می‌آید و ما برق نگاه پرندگان را در آن آب می‌بینیم.

 شما معتقد هستید همیشه پایان را باید به سمت خوبی و پاکی ببرید؟

من معتقد نیستم. نگاه من این‌طوری است.

 سؤال را جور دیگری می‌پرسم. «بچه‌های قالیباف‌خانه» سال ۱۳۵۸ چاپ شد.

درست است. اما من آن را سال ۵۴ نوشتم و هیچ وقت اجازه انتشار پیدا نکرد. می‌گفتند این ادبیات سیاه است. آن موقع جوان‌ها خیلی علاقمند به سوسیالیست شده بودند و من نبودم. می‌گفتند «بچه‌های قالیباف‌خانه» شبیه مرام آنها شده.

 به هر حال بین «بچه‌های قالیباف‌خانه» و «آب انبار» حدود ۳۰ سال فاصله است.  ظاهراً برای شما جامعه همان جامعه است و دغدغه‌ها همان‌ دغدغه‌ها.

من این‌طور فکر نمی‌کنم.

 جامعه دگرگون نشده؟

دگرگون شده. نمی‌توانم بگویم دگرگون نشده، اما من بر می‌گردم و مرتب به پشت سرم نگاه می‌کنم. در حقیقت به گذشته نگاه می‌کنم و معتقد هستم ملتی که به گذشته‌اش نگاه نکند و گذشته‌اش را از یاد ببرد به هیچ وجه نمی‌تواند به آینده فکر کند. تعلیم و تربیتی که در «آب انبار» هست دقیقاً یک تربیتِ ایرانی است. آن مکتب و شیخ و لوح حالا شده‌اند مدرسه و مدیر و تخته سیاه. اما موقعیت انسان ایرانی که اگر درونش را بشکافیم یک جور عرفان در او پنهان شده تغییری نکرده. این عرفانِ پنهان‌شده به شکل مدرن‌تری خود را نشان می‌دهد. به کتاب‌های روان‌شناسی و مسأله مولوی‌خوانی و حافظ‌خوانی نگاه کنید که چقدر راه افتاده. جامعه‌ی ما هر وقت دچار تنش‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی شده همیشه سمت عرفان رفته. هر دوره که فشارها زیاد شده عرفان بیشتر توانسته آدم‌ها را تحت تأثیر قرار دهد. من نه تاریخ می‌نویسم و نه روزنامه ولی درون آدم‌ها و انسان‌های ایرانی را تصویر می‌کنم. بچه‌های ایرانی می‌توانند در هر جایی باشند ولی شکل واکنش‌هاشان حتی در زمان‌های مختلف یک‌جور است. آنان وارث بسیاری از خلقیاتی هستند که شخصیت‌شان را می‌سازد.

 مسأله را یک‌جور دیگر مطرح می‌کنم. در داستان‌های شما غالباً دارا و ندار کنار هم زندگی می‌کنند و فقیر به خاطر نداشتن تحقیر نمی‌شود. اما ما الان در زمانه‌ای زندگی می‌کنیم که افاده غلبه دارد. حالا تحقیر هست. نوعی سلطه هست. من فکر می‌کنم جای این دگرگونی در داستان‌های شما خالی است.  

این دگرگونی را می‌شود در داستانی که به مکتب‌خانه و آب‌انبار می‌پردازد هم پیدا کرد. به نظرم لایه‌هایی دارد که می‌شود از آن نسبت به داستان‌های دیگر من دگرگونی را پیدا کرد. نکته‌ای که فکر می‌کنم باید بیشتر به آن بپردازیم این است که من هوشنگ مرادی کرمانی هستم و از یک محیط فقرزده‌ی کرمانی آمده‌ام که در ۱۳ سالگی برای اولین بار سوار ماشین شدم. در هر صورت من یک صافی و موقعیت‌هایی در درونم دارم که این موقعیت‌ها در درون من سنگ شده‌اند. چیزهایی که از بیرون می‌گیرم و به درون می‌کشم به شکل ذهنی من تبدیل می‌شوند.

فکر نمی‌کنید دلیلش موقعیت اجتماعی‌ای باشد که در آن هستید؟ شما نویسنده‌ی موفقی هستید، فکر نمی‌کنید نوعی احساس خطر یا نگرانی از خدشه‌دار شدن این موقعیت ادبی جلوی شما را از تجربه شیوه‌های تازه می‌گیرد؟

کارهای من اصلاً یکنواخت نیستند و تا جایی که من می‌دانم اصلاً شکل هم نیستند. من در هیچ کدام از کتاب‌هایم موضوع قبلی را حتی اگر موفق بوده باشد تکرار نکرده‌ام. «خمره» کتاب بسیار موفقی بود. چه در ترجمه، چه در فیلمی‌که بر اساس آن ساخته شد و چه در انیمیشن یا پویانمایی. اما من فقط یک «خمره» دارم. یا مثلاً «بچه‌های قالیباف‌خانه» در آن شرایط سخت. دیگر در کارگاه و آن شرایط نرفته‌ام. تصورم این است که من این شرایط سخت را به درون می‌کشم و بازتاب می‌دهم و اگر بچه‌های من این واکنش‌ها را دارند شاید احتمالاً این واکنش‌ها را من به آنها تحمیل کرده‌ام. این‌ها را این‌طور ساخته‌ام که دوست دارم. نگاهی که من به این بچه‌ها دارم یک‌جور برون‌رفت و یک‌جور استراحت است که به ذهنم می‌دهم. رنج‌ها و سختی‌هایی که کشیده‌ام، کابوس‌ها و تحقیرها و گرسنگی‌هایی که کشیده‌ام اجازه نداده‌ام طغیان کنند. مرتب این‌ها را به درون کشیده‌ام و آرام کرده‌ام. بیشتر آدم‌های من را اگر کسی بخواهد نقد کند می‌گوید شبیه مرادی کرمانی هستند. این‌ها را تربیت کرده‌ام و توی کتاب گذاشته‌ام. زمانی لطیفه‌ای در مورد من ساخته بودند و گفته بودند مرادی کرمانی می‌خواسته یک خانه‌ی اعیانی را تشریح کند و بعد گفته یک زن و شوهری که وضع مالی خیلی خوبی داشته‌اند ـ و این را در فیلم‌ها دیده که استخر دارد و در یک خانه‌ی چند هزار متری زندگی می‌کنند ـ صبح می‌خواسته‌اند صبحانه‌ی مفصل اعیانی بخورند و رفته‌اند برای دو نفری‌شان ۱۰ ‌تا نان بربری گرفته‌اند و دو کیلو پنیر و این صبحانه‌ی مفصل آنها بوده است. من در حقیقت نان تجربه‌هام را می‌خورم. اگر می‌بینید خواننده‌های نسبتاً زیادی دارم به خاطر صداقت و صمیمیتی است که پشت این‌ها هست. توی این‌ها یک‌جور آرامش هست. به من گفته‌اند توی «آب انبار» یک‌جور احساس آرامش هست که انسان در آن احساس خطر نمی‌کند. من چیزی را که تلخ است با یک‌جور شکر و طعم‌دهنده‌ی شیرین تبدیل می‌کنم به چیزی دیگر و این شده یک سبک. اگر من از فقر می‌نویسم و آدم‌های من فقیر هستند ولی شبیه صادق چوبک نیستند.  گرچه آدم‌های او را می‌شناسم و دوست‌شان دارم، آنها سال‌های نوجوانی و جوانی مرا پر کرده‌اند. چوبک هم در پیری به نوشته‌های من علاقه زیادی پیدا کرده بود که شرحش را در کتاب «هوشنگ دوم» از انتشارات اطلاعات آورده‌ام.

شما یک تصویرگر خیلی خوب هستید. توی بعضی از داستان‌هاتان تصویرهای قوی‌ای از موقعیت درد و فقر داده‌اید. با این حال بچه‌ها و آدم‌های شما سعی می‌کنند در آن موقعیت‌ها خودشان را اصلاح ‌کنند یا اصلاح‌شان در حد و اندازه یک محیط خیلی کوچک است. آنها اهل اعتراض به بالا نیستند. با سیاستی که روی زندگی آنها تأثیر گذاشته کاری ندارند. نمی‌خواهند چیزی را از بنیان تغییر بدهند. چرا دوست ندارید آدم‌هاتان اهل اعتراض باشند؟

خب اعتراضی که من می‌کنم به این صورت است که تصویر می‌دهم. ولی این‌که آنها چه‌کار بکنند دیگر کار من نیست. آن کار اقتصاددان و سیاست‌مدار است. من اصلاً جای آنها فکر نمی‌کنم. یک روز صحبت این بود که من چه‌طوری می‌نویسم. گفتم من آمده‌ام و همه چیز را تقسیم کرده‌ام. اقتصاد را داده‌ام به بانک مرکزی و وزارت دارایی. سیاست را داده‌ام به وزارت خارجه و دین را داده‌ام به علمای دین و خودم نشسته‌ام داستانم را نوشته‌ام. من مسوول هیچ‌کدام از اینها نیستم که به آنها بگویم این‌جوری اقتصاد را درست کنید یا فلان کار را کنید. نویسنده‌ی جهان سوم متأسفانه همه‌ی آنها را دارد و به هرکدام از آنها نوک زده. یا می‌خواهد اقتصاد را اصلاح کند و یا می‌خواهد سیاست و دین را اصلاح کند. در صورتی که هر کدام از اینها یک تخصص است.

 شما که مردم‌شناس خوبی هم هستید و مردم ایران هم غالباً سیاسی هستند. چرا سعی می‌کنید این مسأله را از زندگی آدم‌هاتان حذف کنید؟

نه. مردم ایران سیاست‌زده هستند. به هیچ وجه سیاسی نیستند. مخصوصاً این اواخر و در این زمانه‌ای که ما زندگی می‌کنیم آدم‌هایی هستند که فکر می‌کنند سیاسی هستند در حالی که سیاسی نیستند. سیاست یعنی اینکه من بدانم چه‌گونه این کشور را اداره کنم که مردم راحت‌تر زندگی کنند. فکر می‌کنم این تعریف خیلی من‌درآوردی باشد. یا بهترین فرم سیاسی برای این مردم چه چیزی می‌تواند باشد. راستش من چون این‌ها را نخوانده‌ام و مدعی هم نیستم بنابراین با آن کاری ندارم و چه لزومی‌دارد که نویسنده داستان بگوید حتماً و بدون شک این نوع طرز تفکر خوب است برای اینکه مردم بتوانند راحت‌تر زندگی کنند. این نوع داستان‌ها بیشتر مقاله هستند تا اثر هنری و داستانی ماندگار.

 نمی‌خواهم بگویم شما در داستان‌هاتان نسخه بدهید. حرف این است که مردم در این قرن مدام تغییر و اصلاح خواسته‌اند. آدم‌های شما گفتم سعی می‌کنند برعکس این روند خودشان را اصلاح کنند و اهل آن نوع اعتراض‌ها و سیاسی بودن‌ها و تغییر دادن‌ها نیستند.

چون من به شکل هنری و دادن تصویرهایی از زندگی بیشتر فکر می‌کنم تا عقاید تند و تیز سیاسی. الحمدالله آن نوع نویسنده فراوان داریم و بسیار هم مورد احترام هستند و مهم‌اند. بگذارید این نوع‌اش هم باشد تا جنس جور شود. مطمئناً اگر کس دیگری آنها را می‌نوشت این جوری نبودند. من بلد نیستم. طبیعتِ من و موقعیتِ ذهنی من چنین چیزی است. اصلاً نمی‌توانم به آن طرف بروم. ممکن است خصلت‌های کویری من باشد. انسانِ کویری به نظر من به شدت شکل شتر است ولی همان شتر وقتی طغیان می‌کند یا موقعیت‌های خشم‌آگینی به او تحمیل می‌شود، کارهایی می‌کند که خیلی اغراق شده است. من بچه‌ی کویر هستم و این‌طوری هستم. شما از همان اول دارید می‌گویید چرا تو این‌طوری می‌نویسی؟ چون من هوشنگ مرادی کرمانی بچه‌روستایی هستم که می‌شود اسمش را گذاشت ترسو و مسالمت‌جو. من خودم نام داستان‌هام را گذاشته‌ام نگارش‌درمانی. یعنی درمان خودم و ذهنیتم. چیزی که باید جواب بدهم این است که سفارش ننوشته‌ام، حتی چیزی که سفارش جامعه‌ام به طور غیرمستقیم باشد. برای تغییر جامعه نیامده‌ام که یک شبه بخواهم چیزی را تغییر بدهم. اگر حرفی زده‌ام و چند نسل آن را خوانده درست مثل آب ملایمی‌هستم که آرام حرکت می‌کند. هیچ‌وقت نخواسته‌ام آدم‌هایی را که می‌سازم خارج از موقعیت‌های اجتماعی‌شان طغیان کنند. آدم‌هایم را در یک موقعیت آرام و هوشمند نگه داشته‌ام. من برای قهرمان شدن هیچ‌گونه آمادگی ندارم.

 چرا؟

این هستم. دارم نان صداقتم را می‌خورم. نمی‌توانم بگویم جامعه نگذاشت من این کار را بکنم. خیلی‌ها بودند که جان‌شان را سر این کار گذاشتند. من کار خودم را کرده‌ام. اگر از من بپرسید با این داستان‌هات بالاخره به بچه‌های ایران چه خواسته‌ای بگویی می‌گویم احترام به همدیگر. متأسفانه در جوامع شرقی یا جهان سومی‌یا جوامع قدیمی‌یک ذهنیتِ دیکتاتوری و جزم‌اندیشی هست. شما از اولش مرتب به من می‌گویی چرا این‌جوری نوشتی؟ من نباید بابت چیزی که نوشته‌ام توضیح بدهم. من به بچه‌ی ایرانی می‌گویم در هر موقعیتی که هستی، به کسی که روبه‌روی تو هست و مثل تو فکر نمی‌کند احترام بگذار تا جایی که تو را آزار نمی‌دهد. این‌که او چه‌ طرز تفکری دارد مهم نیست. مهم طرز رفتار این فرد است. همه ادیانی که در ایران هستند هم من را تشویق کرده‌اند و هم جایزه داده‌اند. هم کنیسه رفته‌ام، هم حوزه، هم مسجد، هم کلیسا و هم مهدیه. فقط بچه‌های چپ و متعصب‌ها بوده‌اند که روبه‌روی من ایستاده‌اند. یعنی کسانی که می‌گویند من باید این‌طوری بنویسم که نویسنده مورد قبول‌شان باشم.

 اتفاقاً فکر می‌کنم شما جزو معدود نویسنده‌هایی باشید که همه طیف و گرایشی با شما می‌توانند ارتباط برقرار کنند.

نه. من هم یک دیوار دارم. به من می‌گویند تو نویسنده خوبی هستی ولی برای ما چه داری. آنجا با هم اختلاف پیدا می‌کنیم. یعنی متعصبینِ مذهبی و متعصیبن چپ که خیلی خودشان را دوست دارند و فکر می‌کنند مطلق هستند دوست ندارند من را. می‌گویند چرا درباره چیزی که ما فکر می‌کنیم نمی‌نویسی. چرا آدم‌ها و بچه‌های تو، حتی مفلوک‌ترین‌شان، این‌قدر پاک و پاکیزه و خانم و آقا هستند و گذشت دارند. اینها را تو از کجا می‌آوری؟

 فکر می‌کنم شما خیلی خاطره‌باز باشید و دست کشیدن از گذشته برای‌تان سخت باشد. چقدر دوست دارید در گذشته و خاطره‌ها باشید؟ البته گفتید که آینده را باید روی سنت بنا کرد. اما چقدر این گذشته برای‌تان مهم است؟

همان‌اندازه که در داستان‌هام هست. من گذشته را به این جهت دوست دارم که تاریخ‌مصرفش در ذهن من هنوز تمام نشده. فکر می‌کنم آدم‌های ایرانی به محض اینکه به یک موقعیتی می‌رسند می‌خواهند همه را شکل خودشان کنند. این تا یک روز حل نشود ما درست نمی‌شویم. این‌که بخواهیم بگوییم همه داریم کنار هم زندگی می‌کنیم، اقوام مختلف و افکار مختلف… هنوز هم که هنوز است این قضیه در این کشور جا نیفتاده و متأسفانه برخی از سیاست‌مداران ما از این مسأله برای حکومت کردن بر مردم استفاده کرده‌اند و هر کس هم که آمده، گفته بقیه شکل من شوند.

  پس فکر می‌کنید دغدغه‌ها هنوز هم همان دغدغه‌ها هستند. از طرف دیگر داستان‌های شما به زبان‌های مختلف ترجمه شده‌اند ولی تا حالا پیش نیامده که بخواهید بیشتر روی ایران امروز تأکید کنید؟ یا خودتان ترجیح داده‌اید به جای تصویر کردن ایران امروز، روی همان دغدغه‌ها و مفاهیم مشترک انسانی انگشت بگذارید؟

من می‌گویم شما ایران امروز را برای من تعریف کنید.

 منظورم این است که زندگی شهری و لوازم آن بر زندگی روستایی غلبه کرده.

خب الان من می‌نویسم توی روستایی زلزله شده و بچه‌ها را برداشته‌اند و آورده‌اند اینجا و این بچه‌ها پیتزا نخورده‌اند و دوست ندارند و به جای آن پلوخورش می‌خواهند. ممکن است تعدادی‌شان پیتزا هم دوست داشته باشند. حالا اگر من به همه‌ی آنها پیتزا بدهم آیا یک داستان امروزی نوشته‌ام؟ نه. ایران امروز ربطی به غذای امروز و لباس امروزی ندارد. انسان ایرانی یک درونی دارد که حدود ۵ هزار سال سابقه دارد و خودش را با موقعیت‌ها وفق می‌دهد تا زنده بماند. شاید عیب بدانند ولی یکی از دلایل زنده ماندن کشوری مثل ایران که همیشه در معرض توفان‌های سخت بوده همین است که وقتی توفان می‌شود سرش را پایین می‌برد و وقتی باد رد می‌شود دوباره سرش را بالا می‌آورد. این خصلتی که شما می‌گویید آدم‌های من تسلیم هستند و طغیان نمی‌کنند برای همین است. توفان درخت‌هایی که مقابل توفان خم نمی‌شوند کمرشان را می‌شکند. انسانِ ایرانی مثل موریانه می‌ماند. درون شرایط می‌رود و خرده‌خرده آن را می‌خورد و نابود می‌کند. هیچ وقت مستقیم با تبر نمی‌زند و درخت را نمی‌شکند. طی این هزاران سال یاد گرفته این طوری رفتار کند تا بتواند شرایط را تغییر بدهد. زمانه الان خیلی عوض شده. ما هیچ وقت این شرایط را نداشته‌ایم. این همه زن و دخترِ تحصیل‌کرده نداشته‌ایم. این همه نوجوان و جوان نداشته‌ایم. ما به آینده به خاطر این می‌توانیم امیدوار باشیم. هرجا که فرهنگ و انصاف و تحمل دیگری رفت آن‌جا آباد می‌شود. ما باید این فرهنگ تحمل و مدارا را خصوصاً بین کودکان و بچه‌ها ببریم که خیلی‌خیلی مهم است. اگر بخواهیم تغییر کنیم باید فرهنگ را تغییر دهیم. این چیزی بوده که توی داستان‌هام خواسته‌ام بگویم. موفق بودنم را دیگران باید قضاوت کنند.

 همین استقلال و استمرار و ممارست باعث شده یکی از پایه‌های ادبیات ایران شوید.

این نظر شماست، خوشحالم که چنین نظری دارید. اما باید ببینیم دیگران چه می‌گویند. من و شما که در این مورد به توافق رسیده‌ایم.

 باز گردیم به «آب انبار». چرا نثر کتاب «آب‌انبار» یکدست نیست؟

هم نخواسته‌ام، هم نتوانسته‌ام. نخواسته‌ام به این جهت که در بین جوانان و نوجوانان و حتا کودکان خواننده‌های پروپاقرصی دارم. داستان‌های مرا سر کلاس‌ها می‌خوانند. اگر اصرار داشتم که واژه‌های سخت و قلمبه و جمله‌های ناآشنای فراوان گذشته را در داستان می‌آوردم، مسلماً تعداد زیادی از خوانندگانم را از دست می‌دادم. تازه، سعی کردم بسیاری از واژه‌ها و حتا شعرها را در پاورقی معنی کنم تا به کشش و سادگی نثرم ضرر نزنم و نتوانستم، به این جهت که سال‌ها با نثر عامیانه کوچه و بازار نوشته‌ام و هر کار می‌کردم زمانه نوشتنم بیرون می‌زد و واژه‌ها و نثرم مصنوعی و ساختگی می‌شد. درست مثل کسانی که فیلم تاریخی می‌سازند و ناگهان آدم تاریخی فیلم‌شان با بالا رفتن آستین‌اش و نمایان شدن ساعتش، شلیک خنده تماشاگران را در سینما موجب می‌شود. بیشتر کسانی که خواسته‌اند خیلی خیلی قدیمی‌و کهن بنوسیند، آستین‌‌شان بالا رفته است.

 طنز هم که طبق معمول هم در کلام‌تان است و هم در «آب انبار» این نگاه را چگونه همه جا و در هر کتاب و داستان با خود می‌آورید؟

در این مورد گناهی ندارم، گناه از طنزآمیز بودن بسیاری از موضوع‌ها و آدم‌هایی است که خودشان را به من تحمیل می‌کنند. دیگر فرمایشی نیست؟

 حرف و حدیث فراوان است. باشد برای وقت دیگر، خصوصاً اینکه باید گپ مفصلی در مورد سینمایی که شما داستان‌های زیادی به آن داده‌اید، بزنیم و تصویرهایی که در قصه‌هایتان دارید.

حقی به نام حق تحصیلات دانشگاهی برای دختران

 هفته نامه نگاه پنجشنبه شماره 20 

دوم شهریور 1391 

در عالم ادعا و شعار ما همواره شعار داده‌ایم که در غرب به حقوق زنان تجاوز می‌شود؛ غربی‌ها دروغ می‌گویند که طرفدار حقوق زنان و طرفدار برابری حقوق زن و مرد هستند؛ در غرب از زنان استفاده ابزاری می‌شود؛ سرمایه‌داری حاکم در غرب با زن به عنوان یک کالای تجاری رفتار می‌کند.... و مطالبی از این دست. فکر نمی‌کنم کسی پیدا شود که این دست مطالب را در سخنرانی‌ها، مصاحبه‌ها و تحلیل‌های بسیاری از صاحب‌نظران دولتی، مسوولان، رهبران  مذهبی دولتی نشنیده باشد. تکمله این مطالب هم البته این است که بر خلاف ادعای غربی ها، این فقط در نظام و تفکر ایران اسلامی است که به حقوق واقعی زنان توجه شده، این فقط در ایران اسلامی است که زنان صاحب کرامت و ارزش واقعی هستند، از کرامت و جایگاه انسانی واقعی برخوردارند و قس علیهذا. اما هرازگاهی مسئولین ما ( همان هاکه تنها نگهبانان راستین حقوق زن در دنیا هستند)، تصمیمات و سیاست‌هایی را اتخاذ می‌کنند که غربی‌ها که فقط به زن نگاهی ابزاری، جنسی و تجاری دارند به خواب هم به عقلشان نمی‌رسد. از جمله این تصمیمات نحوه برخورد با دانشجویان دختر در مساله ورود به دانشگاه است.

در هفته سوم مرداد ماه و در حالی که صدها هزار خانواده در انتظار نتایج آزمون دخترانشان هستند دفعتاً اعلام شد که 36 دانشگاه در نزدیک به 77 رشته دختران را نمی‌پذیرند. طبیعی است که این خبر برای ده‌ها هزار دانشجوی دختری که علی‌القاعده ورودی‌های بالقوه این رشته‌ها می‌بودند چگونه دریافت شد. چه آنها و چه والدینشان باور نمی‌کردند که به این راحتی و مثل آب خوردن 36 دانشگاه در 77 رشته اعلام کنند که دانشجوی دختر نمی‌پذیرند. جالب است که هیچ‌کدام از مقامات و دستگاه‌های مرتبط با آموزش عالی و دانشگاه‌ها مسوولیت پذیرش این تصمیم را بر عهده نگرفتند.

شورایعالی انقلاب فرهنگی که خود را متولی امر فرهنگی در مملکت می‌داند، یک کلام در این خصوص اظهار نظری نکرد گویی این مساله در زنگبار یا حبشه اتفاق افتاده است. وزارت علوم که از زمان روی کار آمدن اصول‌گرایان در سال 1384 هر امر دانشگاه‌ها و آموزش عالی را زیر نظر مستقیم خودش گرفته و بدون اجازه آن، دانشگاه‌ها یک لیوان آب هم حق ندارند بنوشند اعلام کرد که اطلاعی از کم و کیف این تصمیم نداشته و اخذ این تصمیم بر عهده خود دانشگاهها بوده. کمیسیون فرهنگ و آموزش عالی مجلس هم ایضاً اعلام کرد که ما اصلاً در جریان نبوده‌ایم. بخش قابل توجهی از این 77 رشته در رشته‌های مهندسی هستند اما در برخی از دانشگاه‌ها دختران از ورود به رشته‌هایی همچون مترجمی زبان انگلیسی، زبان و ادبیات فارسی هم محروم شده‌اند (از جمله دانشگاه بین‌المللی امام خمینی قزوین). دانشگاه علامه طباطبایی که تا قبل از روی کار آمدن اصول‌گرایان انصافاً جلودار علوم انسانی در کشور بود،از زمان ریاست جناب حجت‌الاسلام دکتر شریعتی از متفکرین اصول‌گرا، نه تنها آن پیشتازی را از دست داد بلکه رکورددار اخراج، تسویه، بازنشستگی اجباریی، جلوگیری از تدریس و انواع اقسام فشارها و اعمال غیر قانونی دیگر علیه اساتید "ناباب"، لیبرال و دگراندیش در دانشگاه علامه بوده، در این امر هم طبیعی است که جلودار شود. دانشگاه علامه حتی در رشته‌هایی چون مددکاری و علوم اجتماعی هم جلوی تحصیل دختران را گرفته است. فرض بگیریم که آنطور که شورایعالی انقلاب فرهنگی ، وزارت علوم و مجلس می‌گویند روح آنها هم از این ماجرا خبر نداشته و روسای دانشگاه‌ها (که اجازه آب خوردن هم ندارند) خود اراده و اعلام کرده‌اند که در این رشته و آن یکی و آن یکی‌، ما دانشجوی دختر نمی‌گیریم. حالا که فهمیده‌اند 36 دانشگاه کشور چنین تصمیمی گرفته‌اند چرا اقدامی نمی‌کنند؟

 دلیل دانشگاه‌های مربوطه هم مشخص است؛ یک بخش آن این است که دانشگاه‌های مربوطه می‌خواهند «سیاست جنسیتی» را به اجرا درآورند. یعنی می‌خواهند کلاس‌های دختران و پسران را جدا کنند و چون استاد و کلاس به اندازه کافی ندارند راه منطقی‌تر و ساده‌تر را برگزیده‌اند و اساساً از ورود دختران جلوگیری کرده‌اند. دلیل دیگر ( که بسیار بنیادی تر است) تفکری است که مدت‌هاست بر ذهن مسوولان و متولیان آموزش عالی کشور از شورایعالی انقلاب فرهنگی گرفته تا وزارت علوم و... رسوخ کرده که آن هم نگرانی و مخالفت با تحصیل دختران است. اصول‌گرایان فکر می‌کنند که تحصیل دختران در دانشگاه پیامدهای منفی اجتماعی دارد. از جمله اینکه پس از فارغ‌التحصیلی آنان راهی بازار کار می‌شوند و با توجه به کمبود شدید کار، آنان بخشی از مشاغل را اشغال می‌کنند. مشاغلی که اگر فارغ‌التحصیلان دختر آن را اشغال نمی‌کردند به فارغ‌التحصیلان پسر می‌رسید. از دید اصول‌گرایان این روند تاثیرات منفی بر مساله ازدواج می‌گذارد. دختران شاغل که حالا از خود درآمد و حقوق دارند خیلی اصراری به تن دادن به ازدواج ندارند. دیگر خود را کمتر «نان‌خور» پدر و مادر و «سربار» احساس می‌کنند. حتی بعضاً می‌توانند کمک خرجی هم برای خانواده‌شان باشند. از سوی دیگر با کاهش اشتغال پسران آنها کمتر می‌توانند به ازدواج فکر کنند. مشکل بعدی از دید اصول‌گرایان آن است که همسرانی که شاغل هستند کمتر حاضر می‌شوند هرگونه رفتار شوهران شان را تحمل کنند چون از خود درآمد دارند و اگر از خانه شوهرشان بیرون بیایند خود می‌توانند مخارج زندگی‌شان را تامین کنند. دست کم یکی از دلایل جدی بالا رفتن میزان طلاق در میان اقشار تحصیلکرده تا حدودی استقلال نسبی اقتصادی است که به واسطه بالا رفتن تحصیلات زنان به وجود آمده.

اصول‌گرایان بدون آنکه رسماً اعلام کنند خیلی هم بدشان نمی‌آید که دختران وارد دانشگاه نشوند. از یک سو شانس پسران فارغ‌التحصیل برای یافتن کار بیشتر می‌شود و در نتیجه احتمال ازدواجشان هم بیشتر می‌شود و از سوی دیگر و در بلندمدت نسلی از زنان به وجود می‌آیند که علی‌الاغلب دیپلمه هستند و بیکار و در نتیجه عملاً بیشتر مجبور خواهند شد تحمل همسران نان‌آورشان را بکنند. از این بابت هم یک توفیق اجباری به وجود می‌آید که نرفتن دختران به دانشگاه کمک به پایین رفتن نرخ طلاق هم می‌کند. در عین حال تفکیک جنسیتی هم در عمل صورت گرفته و دانشگاه‌ها مجبور نیستند که به زحمت افتاده و برای دختران و پسران کلاس درس و استاد جدا داشته باشند.اساساً یک کار مهم‌تر هم می‌توان کرد؛ با از بین بردن دختران جلوی خیلی از مشکلات و مسائل دیگر را هم می‌شود گرفت. واقعاً که اعراب قبل از اسلام خیلی هم به بیراهه نرفته بودند.

 

 بگذریم برویم بسروقت حرفهای شیرین خودمان. داشتم می‌گفتم که در غرب از زنان استفاده ابزاری... و این فقط در ایران اسلامی است که...

آیا شریعتی یک اسطوره است؟ - سوسن شریعتی

همگی درباره اسطوره‌سازی و نیز ضرورت شکستن آن و البته مفید بودنش سخن می‌گویند. اصل را بر همین بگذاریم. غرض از پیامک‌های طنز و هجو و لغز درباره شریعتی اسطوره‌شکنی است و نه محصول «دستان پنهان». تئوری دستان پنهان درست هم که باشد، اثبات‌ناپذیر است.

 

برای آدم‌هایی مثل شریعتی که مخالف از همه سو زیاد دارد شناسایی صاحبان دست‌ها آسان نیست: دستان پنهان قدرت، دستان پنهان مخالفان او در قدرت، دستان پنهان مخالفان او خارج از قدرت و...؟ شناسایی‌اش سخت است، ابزار اطلاعاتی می‌خواهد و کنجکاوی‌های کارآگاهی و... بحث در باب اسطوره‌ها و ضرورت شکستنشان شدنی‌تر است.

 

با این همه بت شدن و اسطوره شدن مکانیزمی دارد، زدودنش نیز. اسطوره را گاه می‌سازند،‌ گاه ساخته می‌شود. اولی شکستنش آسان است، دومی، مثل در افتادن با ارواح است و اشباح. بت‌ها را باید شکست، اسطوره را باید زدود. اما مثل بسیاری اوقات این نوع باید‌ها نتیجه عکس می‌دهد. مثلا چون خواستی بشکنی شده است بت. چون خواسته‌ای بزدایی، شده است اسطوره. و دست آخر اینکه اسطوره‌ها را همیشه دوستداران نمی‌سازند،‌ گاه مخالفان می‌سازند.

 

از این بدیهیات گذشته، برگردیم به پرونده شریعتی. آیا شریعتی یک اسطوره است؟ اگر هست و باید شکستش کی و چگونه اسطوره شد و مهم‌تر از همه چه کسی یا کسانی او را اسطوره کردند؟ طرفدارانش یا مخالفانش. گروه‌های سیاسی یا مردم کوچه و بازار؟ جوانان نسل‌های پیشین یا نسل‌های بعدی؟

 

۱- شریعتی، اسطوره نیست. مگر می‌شود سر به سر اسطوره گذاشت؟ پیگرد قضایی هم که نداشته باشد، افکار عمومی در برابرت قد می‌کشد و نه فقط طرفداران جان بر کفش. آیا شریعتی در میان افکار عمومی چنین شانی دارد؟ آیا بر سر او چنین اجماعی وجود دارد؟

 

او از نادر روشنفکران (به قول برخی، خطیب، سخنران و...) این مرز و بوم است که هنوز که هنوز است به آرشیو نپیوسته و هیچ گونه اجماعی بر سرش نیست. دفاعی هم اگر باشد نسبی است، نقد‌ها هم در شکل منصفانه‌اش همیشه یک اما به پیوست دارد. اسطوره «نسبی» و «تقریبی» و «کمی تا قسمتی» نداریم.

 

اسطوره، موجودیتش را از تمامیتش می‌گیرد. سی سال اخیر او هم بهانه شوخی شده است، هم توهین، هم اتهام، هم نقد (فلسفی – دینی – جامعه‌شناسانه) و البته هم مدح و ستایش... اگر شور و شر و مزاج آتشینی هم نشان داده شده از هر دو سو بوده است. هم آن کس که کوبیده با بسیج احساسات به میان آمده، هم آنکه در ستایش او سخن گفته است. در کنار این زد و خورد البته بحث‌های غنی و پرمحتوای نظری بسیاری هم صورت گرفته است که به نوعی میراث فرهنگی سی سال اخیر را تشکیل می‌دهد. نقد و بررسی شریعتی و افکارش، همچون آینه‌ای روبه‌رو بهانه‌ای بوده است برای به خود نظر انداختن و موقعیت بسیاری از معضلات و مفاهیم نظری و اجتماعی و دینی را ارزیابی کردن.

 

حتی اگر طی این بحث‌ها فهمیده باشیم که شریعتی خطیب بوده است و نه آکادمیسین، سواد نداشته و... با این همه همین که فرصت بحث در باب‌هایی همچون نسبت ایدئولوژی و مذهب، جایگاه دین در تغییرات اجتماعی، نسبت مذهب و سیاست، رادیکالیزم و اصلاحات، اتوپیا و رئال پلیتیک و... را فراهم کرده باشد، به وظیفه خود عمل کرده است.

 

پرونده شریعتی را نمی‌توان محدود کرد به یک زد و خورد ابسورد و بی‌معنا میان طرفداران آتشین از یک سو و مخالفان متعصب از سوی دیگر و بعد این وسط، با گرفتن میانه دچار توهم شویم و تصور که راه سوم، راهی دیگر است.

 

شریعتی در این سی سال، همین جا و هم‌اکنون در میان ما ایستاده است و به هیچ فرا زمان و فرامکان اسطوره‌ای رانده نشده است؛ در دسترس، بی‌متولی و آماده برای بحث و گفت‌و‌گو و البته برای خالی کردن عقده‌های دل. شریعتی اسطوره نیست، خوبی‌اش در همین است.

 

۲- با این همه کسانی که اصرار دارند او اسطوره است و باید شکستش باید بگویند کی و چگونه اسطوره شد و چگونه؟ طی این سی سال و اندی که از مرگش می‌گذرد اسطوره شده است؟ چون حیات علنی داشته و بر سر کوی و برزن نامش خوانده می‌شده است وارد وجدان عمومی اجتماع شده یا بر عکس از آنجا که زیستی پنهان داشته، بی‌بلندگو بوق و کرنا، آهسته و پیوسته بدل شده است به پچ و پچ و زمزمه و... نماد؟ چون متعلق به زمان‌های قدیم و دور بوده است، شده است حسرت نوستالژی در ادامه اون زمونا یادش به خیر یا چون پا به پا با تغییرات و تحولات اجتماعی ما به جلو آمده شده است اسطوره؟

 

چون اسم خیابان و مترو و مدرسه و بیمارستان به نامش هست یا چون مجسمه‌اش ناگهان مفقود می‌شود و کراواتمند است یا چون انتساب به او می‌شود مجازات در مراتب بهشت در یک کلام: چون اراده معطوف به ساخت و ساز اسطوره از شخصیت او از بالا وجود داشته است اسطوره یا چون اراده معطوف به ساختن اسطوره از او وجود نداشته، شده است اسطوره؟

 

چون پشتش گرم بوده شده است اسطوره یا چون پشتش خالی بوده؟ چون بت شده است باید شکستش یا چون مدام خواسته‌اند بشکنندش شده است بت؟ این را دیگر اسطوره‌شناسان باید بگویند. به ما توضیح دهند روند اسطوره‌سازی یا برعکس شکل گرفتن اسطوره‌ها را. اسطوره‌ها را همیشه نمی‌سازند. اسطوره‌ها ساخته می‌شوند برای پر کردن خلأیی.

 

۳- سوال مهم‌تر اینکه اگر شریعتی اسطوره است و باید شکستش، چه کسانی این اسطوره را ساخته‌اند؟ دوستداران یا مخالفان؟ اینکه دوستداران شریعتی او را اسطوره کرده‌اند، یکی از‌‌ همان اسطوره‌ها است.

 

اگر اسطوره‌سازی با بزرگنمایی همراه باشد در مورد شریعتی مسوولیتش به گردن مخالفانی است که در بزرگنمایی نقش او در تاریخ معاصر سهم بسزایی داشته‌اند: «شریعتی همه را چریک کرد، شریعتی با رویکرد ایدئولوژیک به تاریخ، جلودار حرکت مشروطیت شد، شریعتی با نگاه اسطوره‌ای به تاریخ سدی شد برای مدرنیته و...»

 

هیچ یک از دوستداران شریعتی چنین قدرتی را برای او در کن فیکون کردن تاریخ معاصر قائل نبوده‌اند. از مورخ دولتی ما گرفته تا فیلسوف دولتی نظام شاهنشاهی همگی متفق‌القولند در ساواکی بودن شریعتی و البته در اینکه همه جوانان ما را مارکسیست کرده است (گیرم از نوع اسلامی‌اش) بسیاری از روشنفکران دینی و اکثر روشنفکران غیردینی متفق‌القولند که شریعتی همه را مذهبی ولایی کرد (گیرم کراواتمند)، اما هیچ یک از دوستداران شریعتی توانایی‌هایی چنین گسترده برای او برنمی‌شمارند. این مخالفان شریعتی بوده‌اند که او را بدل ساخته‌اند به کینگ‌کونگی با قدرتی خارق‌العاده در تخریب که یک تنه ایستاد و خراب کرد و «برید و درید و شکست و ببست، یلان را سر و سینه و پا و دست» یک اسطوره کینگ‌کونگی ندیده‌اید؟

 

شریعتی را چه کسی اسطوره کرده است؟ جملاتی که در جهان مجازی و غیرمجازی چرخ می‌خورد و نام او را بر سر زبان‌ها می‌اندازد، کتاب‌هایی که پرتیراژ‌تر می‌شوند، نقدهایی که به هر مناسبتی و از هر طیف فکری‌ای متوجه او می‌شود، یا نسل جوانی که برای شریعتی برافروخته می‌شود؟

 

همان نسل جوانی که در صورت عدم توهم توطئه و دست‌های پنهان، می‌گویند این روز‌ها با ارسال پیامک در صدد شکستن اسطوره شریعتی است: تا کمی بخندد، تا انتقامی گرفته باشد از اسطوره‌ها، تا وعده دهد که بعدا نوبت شما هم می‌شود.

 

نتیجه: شریعتی چه اسطوره باشد و این پیامک‌ها به قصد شکستش ارسال می‌شود، چه دست‌های پنهان دست‌اندرکار توطئه‌ای به قصد تخریب آدم محبوب و معتبری باشند، هر دو مبارک است.

 

در شق اول باید خوشحال بود که بار دیگر شریعتی بهانه‌ای شده است برای برداشتن گامی به سوی گسترش فرهنگ تساهل و بردباری. در شق دوم معلوم می‌شود که شریعتی تهدیدی است جدی و باید بدلش ساخت به موضوع خنده.

 

شریعتی در این میان، اگر اسطوره نباشد که خب با این طنز‌ها نمی‌شکند و اگر هم اسطوره باشد که با این توطئه‌ها اسطوره را نمی‌شود، سرنگون کرد. بگذارید حالشان را بکنند: نسل جوان باشد یا دست‌های پنهان.

 

 

منبع: ویژه‌نامه روزنامه دنیای اقتصاد

فرق صداوسیمای ما و صدام چه بود؟

اعتدال"اگر صدا و سیمای ما به راه گمراه کردن مردم با گزارشهای خبری دروغ و بی اساس پای گذاشته بود امروز ما این اطمینان خاطر را در داخل کشور نداشتیم و باید در دو جبهه می جنگیدیم!"


به گزارش پایگاه اطلاع رسانی آیت الله هاشمی رفسنجانی؛ گزیده سخنرانی سال ۱۳۶۳ رئیس وقت مجلس شورای اسلامی در جمع رئیس و کارکنان صداوسیمای جمهوری اسلامی بدین شرح است: 

* اساس انقلاب اسلامی و تفکر امام بر پایه اطلاع رسانی صحیح و مبتنی بر واقعیات به مردم بود چرا که اگر اینگونه نبود و ما قرار بود با شانتاژ خبری مردم را با خود همراه کنیم قطعا چنین اتفاقی میسر نبود پس انقلابی که پایه اش بر همراهی آگاهانه مردم بود باید این مسیر را در اطلاع رسانی نظام اسلامی هم ادامه دهد. 

* متاسفانه خیلی از تبلیغات در زمان ما این است که گمراهی در آن فراوان است نمونه آن روش بعثی ها امروز در عراق است یعنی با مردم خودشان خدعه و فریب و حیله می کنند و به جای روشن کردن ذهن مردم تمام توان خود را به کار می گیرند تا ذهن مردم به غیر واقعیتها خو بدهند و به نتایج زود گذر آن هم دلخوش می کنند و بر خود می بالند ولی واضح است در اولین مواجه مردم آنها با حقایق همچون پرکاهی تمام رشته های بافته شده سالهای متمادی را در طی کوتاه ترین مدت پنبه شده خواهند دید. 

* به پشت جبهه های ما نگاه کنید به پشت جبهه های دشمن نگاه کنید. پشت سر سربازان ما فقط ایمان است پشت سر آنها چون اعتماد مردم نیست، مجبورند میدان مین بکارند تا سربازان فرار نکنند این تفاوت اطلاع رسانی صداوسیمای ما با عراقی هاست. 

* نتیجه تبلیغات کاذب در جبهه ها این می شود که عراقی ها ۲۰ هزار اسیر و هزاران تانک را جا می گذارند و عقب نشینی می کنند! 

* از ابتدای انقلاب تاکنون هر سال یک جنگ تبلیغاتی را از سوی دشمن از سر گذرانده ایم فقط به خاطر آنکه مردم بر صدا و سیمای خود معتمدند و می دانند که قصد فریب آنها را ندارداگر خدای ناکرده به روزی برسیم که فکر کنیم باید با مردم خود شانتاژ خبری کنیم این درست روزی خواهد بود که دشمن به جنگ تبلیغاتی خود بسیار امیدوار خواهد شد.

بلوغ سیاسی پس از بحران‌های تلخ

محمدعلی ابطحیمحمدعلی ابطحی

به نظر می‌رسد در انتخابات ریاست‌جمهوری آینده، اصلاح‌طلبان و اصولگرایان دارای بحران مشترک فراوانی کاندیدا باشند. این دامن هر دو جناح اصولگرا و اصلاح‌طلب را در انتخابات سال ۸۴ هم گرفت. طبیعی است که در تبعات و مشکلات وانتقادهایی که هم‌اکنون به وفور از دولت فعلی می‌شود و هر دو جناح معتقدند کشور آسیب‌های فراوانی دید، هردوجناح به دلیل عدم معرفی کاندیدای واحد مقصرند. نقد درونی در اصلاح‌طلبان و اصولگرایان وظیفه هر دو جناح است که متاسفانه کمتر به آن پرداخته می‌شود. رسم متعارف غیر اخلاقی بر این بوده است، که هرجناحی به جناح رقیب حمله می‌کند و در این هیاهو کمتر پیش آمده که هر جناحی از درون خود را نقد کند. در آن انتخابات اصلاح‌طلبان از نظر تعداد رای برنده انتخابات بودند. اما تقسیم آرا به سبد سه یا چهار نفر باعث شد رئیس جمهور فعلی با کمتر از ۵۰۰ هزار رای نسبت به یکی از کاندیداهای اصلاح‌طلب به مرحله دوم برسد. در بررسی تاریخی اتفاقات بعد از انتخابات ۸۴ حتما ما در جریان اصلاح‌طلبی در برابر مردم به دلیل عدم تفاهم در انتخاب فرد واحد باید پاسخگو باشیم. همین تقصیر در جریان ریشه‌دار اصولگرا هم اتفاق افتاد. در بین آنها اگرچه آقای احمدی‌نژاد هم در آن ایام جزو جبهه اصولگرا شناخته می‌شد، اما قطعا ایشان انتخاب اول و اصلی جبهه اصولگرا نبود. تعداد زیاد کاندیداهای اصولگرا در آن جبهه نیز شانس بالا آمدن آقای احمدی‌نژاد را رقم زد. مردمی که هوادار اصلاح‌طلبان یا اصولگرایان بودند، در میانه این همه کاندیدا متحیر ماندند و علیرغم آنکه شرکت پرتعدادی در انتخابات داشتند، نتوانستند نه یک اصلاح‌طلب را انتخاب کنند و نیز نتوانستند یک اصولگرای جدی و سابقه‌دار را برگزینند. مردم کمترین تقصیر و دو جبهه اصلاح‌طلب و اصولگرا بیشترین نقش را در وضعیت فعلی کشور دارند. در هر حال این ۸ ساله با همه فراز ونشیب‌ها رو به پایان است. تنها تلنگری درونی در دو جبهه اصولگرا و اصلاح‌طلب کافی است که برای انتخابات ریاست‌جمهوری آینده عبرت‌آموز باشد. شواهد موجود متاسفانه نشان نمی‌دهد که اتفاقات سال ۸۴ پندآموز شده باشد. هرکس که شرایط سیاسی موجود در کشور را می‌شناسد، نمی‌تواند انکار کند که حداقل در بین کسانی که می‌خواهند در چارچوب این نظام تلاش کنند، دو جناح اصلی اصلاح‌طلب و اصولگرا بدنه سیاسی کشور را تشکیل می‌دهند. البته کسانی هستند که در داخل و خارج نسبت به اصل نظام موجود، تحول‌خواهی یا براندازی را تبلیغ می‌کنند و انتخابات را پیشاپیش تحریم کرده‌اند. آنها البته وقتی بحث انتخابات و رای‌گیری در چارچوب این نظام مطرح است، مخاطب این بحث نیستند. کسانی که قصد فعالیت سیاسی در چارچوب نظام فعلی و قانون اساسی موجود را دارند که اکثریت بدنه اصلاح‌طلب و اصولگرا را تشکیل می‌دهند، می‌توانند در مورد کاندیدا یا نحوه شرکت در انتخابات گفت‌وگو کنند. برای این دو مجموعه درس گرفتن از انتخابات ۸۴ بسیار پراهمیت است. این بحران مشترک که تعداد زیادی خود را برای ریاست‌جمهوری آینده گرم می‌کنند، دوباره کشور را به همان نقطه‌ای می‌رساند که  کاندیدای اصلی اصولگرایان و کاندیدای اصلاح‌طلبان نتوانند به کرسی ریاست‌جمهوری برسند. مشکل دو جناح نیز برای عدم تفاهم مشترک است. در بین اصلاح‌طلبان نبودن مرجعیت تصمیم‌گیر، تفاوت نظر افراطیون و معتدلان، توقعاتی که در پی بحران انتخابات ۸۸ به وجود آمد، بحران فشار‌های امنیتی، ناامیدی و نیز توقعات غیر قابل دسترسی بسیاری از مخاطبان در پی مواضع و تصمیم‌گیری‌های اصلاح‌طلبان از یک سو و سرکوب آنان از سوی دیگر، پس از انتخابات ۸۸، ازهم‌پاشیدگی بدنه فعال و رای‌ساز اصلاح‌طلبان، سوالات بی‌پاسخ از عملکرد آنان پس از انتخابات ۸۸ و انفعال و بی‌تصمیمی رهبران اصلاح‌طلب از جمله عواملی است که مانع رسیدن به کاندیدای واحد می‌شود. خیل شایعات غیررسمی برای آماده شدن تعداد زیادی از اصلاح‌طلبانی که احتمال پذیرش آنان از سوی شورای نگهبان می‌رود، از جمله عواملی است که کار رسیدن به کاندیدای واحد را دشوار می‌کند. این بحران در اصولگرایان هم وجود دارد. اما دلیل آن در اصولگرایان متفاوت است. ریشه این بحران در اصولگرایان ناشی از آفت قدرت است. در این دهه اخیر که قوای سه‌گانه در اختیار آنان بوده است، اختلافات آنان بسیار مشهود شده است. آخرین نمونه آن در انتخابات مجلس و نیز انتخاب رئیس مجلس بود. علنی شدن اختلافات مجلس و دولت که در مواردی آن قدر تلخ بود که واقعا در طراز مردم ایران نبود، نمونه دیگر آن است. با آن که گفته می‌شد در بین اصولگرایان اختلافات مبنایی وجود ندارد، اما هیچگاه در تاریخ سیاسی بعد انقلاب این‌قدر اختلافات دولت و مجلس و تا حدودی قوه‌قضائیه در ملأعام جار زده نشده بود. به همین دلیل از درون جبهه اصولگرایان که کمتر نگران صافی شورای نگهبان هم هستند، اسامی کاندیداهای غیر رسمی بیشتری برای انتخابات ریاست‌جمهوری سال آینده به گوش می‌رسد. با توجه به تجربه گذشته، راه پیشرفت و سربلندی کشور درانتخابات آینده گذر از این بحران‌ها برای هردو جناح است. اگر اصلاح‌طلبان بتوانند فرد واحدی را که طبعا با توجه به حوادث این سال‌ها، برای گذر از شورای نگهبان، فردی معتدل و آماده برای خدمت به مردم خواهد بود برگزینند و اصولگرایان نیز مرجعیتی برای معرفی یک کاندیدای واحد اصولگرا پیدا کنند و رقابت بین نماینده اصلی اصلاح‌طلب و اصولگرا انجام شود، به نفع مردم است و خطوط سیاسی افراطی نیز کمرنگ خواهند شد و مردم قربانی دعواهای سیاسی ما نخواهند بود. اگر این اتفاق صورت پذیرد، نشانه مهمی است که حکایت از بلوغ جریانات سیاسی پس از بحران‌های تلخ گذشته دارد. اما اینکه آیا این خواسته تنها یک رویا است یا اینکه عملی خواهد شد را زمان تعیین می‌کند.

دوم خرداد و عبرت روزگار

براندازان گفتند: ‫دوم خرداد فرصت‌ها را از ما گرفت

معصومه ابتکارمعصومه ابتکار

در سال ۱۳۷۶ و پس از ‫انتخابات ریاست جمهوری، ‫مرکز پِژوهش‌های مجلس ‫‫شورای اسلامی‌طرحی پژوهشی با مطالعات ‫‫میدانی را در مورد چرایی و چگونگی وقوع  ‫پدیده دوم خرداد آغاز کرد که من به دلیل ‫دعوت به عمل آمده از سوی آن مرکز برای ‫‫همکاری در انجام مطالعه، در جریان آن ‫ ‫قرار گرفتم. به زعم بسیاری از مسوولان ‫‫وقت، رخداد دوم خرداد واقعه‌ای غافل‌گیرانه ‫و خارج از حد انتظار بود. چرا که پیش‌بینی‌های آنان و بررسی‌های اجتماعی و سیاسی آن ‫دوران، هیچ‌کدام به وقوع چنین تغییر جهت و استقبال گسترده مردمی‌اشاره نداشت.

‫هدف از انجام مطالعه مرکز پژوهش‌های مجلس که بر محور میزان مشارکت سیاسی ‫مردم صورت می‌گرفت، شناسایی دقیق روندهای اجتماعی و سیاسی کشور و برنامه‌ریزی ‫و سیاست‌گذاری متناسب با یافته‌ها به نظر می‌رسید. در واقع، رخداد خرداد ۷۶ ثابت کرده ‫بود که در آن زمان سازوکاری برای نظرسنجی وجود نداشته یا نتوانسته عملکرد قابل قبولی ‫داشته باشد. شگفت‌زدگی مسوولان هم به دلیل ندیدن علائم این گرایش و نشنیدن صدای ‫مطالبات و خواسته‌های مردم بود. اگر نه، محققان اجتماعی و گروه‌های نظرسنجی مستقل ‫از مدت‌ها قبل این تغییرات را پیش‌بینی کرده بودند.

‫تمایل مردم مبنی بر تغییر در رویکرد سیاسی کشور و استقبال از اصلاحات در انتخابات ‫دوم خرداد فرصتی را پدید آورد که طی آن امکان بازخوانی، به‌روزرسانی و اصلاح بسیاری ‫از فرآیندهای سیاسی، ساختاری، اقتصادی و اجتماعی فراهم شد. در واقع، خواست مردم ‫برای تغییر و اصلاح امور قبل از اینکه به نارضایتی عمومی، ناامیدی و خشم جمعی منتهی ‫شود، در چارچوب فرآیند انتخابی آزاد به نتیجه رسید. از این رهگذر مردم احساس کردند در ‫جابه‌جایی قدرت سهیم هستند و رأی آنها مؤثر و بلکه تعیین‌کننده است.

‫انتخابات دوم خرداد ۱۳۷۶ اگرچه بسیاری از نیروهای سنتی انقلاب را نگران کرد، ولی در ‫میان اقشار مختلفی از مردم به‌ویژه جوانان نشاط و امیدی دوباره آفرید. تا آنجا که معاندین ‫و کسانی که امید براندازی جمهوری اسلامی‌ایران را در سر می‌پروراندند، اظهار تأسف کرده ‫و گفتند دوم خرداد فرصت‌ها را از ما گرفت و سبب استحکام  پایه‌های مردمی‌جمهوری ‫اسلامی‌و ظهور نشاط و امید جدیدی در کشور شد. آنها همواره – و هنوز هم – اصلاحطلبان ‫و رهبرانشان را عامل طولانی شدن عمر جمهوری اسلامی‌قلمداد کرده‌اند؛ با این تعبیر که ‫دوم خرداد فرآیند نارضایتی انباشته و انرژی جمع‌شده را آزاد کرد و مردم تا مدت‌ها از این ‫واقعه خشنود بودند. این نحوه تفکر امروز هم از قدرت یافتن مجدد اصلاحطلبان هراس دارد ‫و آن را آشکارا ابراز می‌کند.

‫علاوه بر این، جریان اصلاحات به دلیل طرح انتقادات و فراهم کردن زمینه نقد توانست ‫امکان یارگیری ضدانقلاب را به حداقل رساند. همچنین با پذیرش انتقادات و اصلاح بسیاری ‫از رویه‌های اشتباه به سوی کارآمدی و حکمروایی مطلوب حرکت کند. انتخابات دوم خرداد ‫باعث ایجاد حس مشارکت قوی در مردم شد و به همین علت شاهد پیش‌قدم شدن اقشار ‫مختلف به‌ویژه متخصصین برای نقش‌آفرینی در عرصه‌های گوناگون بودیم؛ مانند ابراز ‫علاقه سرمایه‌داران برای تولید، مشورت دادن نخبگان و ابراز تمایل برای حضور در مدیریت ‫جامعه، استقبال جامعه مدنی برای بسط تشکل‌های مستقل، تلاش فعالان سیاسی در ایجاد ‫سیاست‌ورزی با نشاط، حضور جوانان با تنوع سلایق و آرا در همه عرصه‌های اجتماعی و ‫هنرمندان با احساس امنیت در خلق هنر خود. پدید آمدن چنین شرایطی به انسجام ‫ِ‫اجتماعی، امید به آینده، کاهش آسیب‌های اجتماعی، رونق اقتصادی و افزایش ضریب امنیت ‫در جامعه کمک فراوان کرد.

‫حضور یک روحانی از خاندان ‫سادات که در خرداد ۷۶ با رویکرد و ‫شعارهایی متمایز از گذشتگان بر مصدر ‫فصل ‫امور اجرایی کشور تکیه زد، از محورهای ‫قابل تأمل موضوع است. حجت االسلام ‫ِ‫سید محمد خاتمی‌آن روز در جامه  ‫ریاست‌جمهوری با ارائه نظراتش مبنی ‫بر سازگاری حداکثری دینداری با آزادی ‫و حفظ کرامت انسان، معادلات بسیاری را در هم ‫ریخت و با دعوت برای گسترش نظارت و پاسخگویی، روحیه کار و تلاش و سلامت اداری  را ‫ارتقاء بخشید. در نتیجه  قانون‌گرایی و تبعیت از مقررات از ویژگی‌های بارز این دوران بود. البته ‫حضور جناح‌های رقیب در مصادر دستگاه‌های نظارتی و نظارت جدی و بعضاً سخت‌گیرانه  ‫دستگاه‌هایی مانند قوه قضاییه، سازمان بازرسی و دیوان محاسبات نیز به کاهش تخلف و ‫فساد اداری کمک می‌کرد و البته چنین نظارتی سبب درگیری نمی‌شد؛ زیرا دوم خرداد ‫ّ ‫مولود تفکری بود که علاوه بر به رسمیت شناختن تنوع و تکثر سلایق به «زنده باد مخالف ‫من» هم پایبند بود.

‫دوران اصلاحات از سوی دیگر فرصت‌های فراوانی را با رویکرد تنش‌زدایی در عرصه ‫جهانی به وجود آورد؛ فرصتی برای بازشناختن ارزش‌های اصیل اسلام و آرمان‌هایی که ‫سال‌ها مورد هجمه تحریف‌کنندگان قرار گرفته بود. به دلیل آن دیپلماسی قوی، دنیای غرب ‫که همواره مایل بود اصول حکمرانی و مسایلی مانند حقوق بشر را از موضع نصیحت به ایران ‫گوشزد کند، حنایش از رنگ و رو افتاده بود.

‫به یاد دارم در بسیاری از ملاقات‌ها با همتایان و مسوولان  رده بالای سیاسی اروپایی، اگر ‫ّ‫چنان‌چه به‌ندرت به خود اجازه تذکر در خصوص حقوق بشر را می‌دادند، با این پاسخ روبه‌رو ‫می‌شدند که دولت و دستگاه‌های نظارتی، نهادهای مدنی و رسانه‌ها در ایران منتقد برخی ‫اشکالات در فرآیندهای قضایی هستند و نیازی به مداخله و فشار خارجی نیست. ‫

چنین شرایط و وضعیتی در فضای پس از دوم خرداد به وجود آمد؛ فضایی که امروز با ‫گذشت  زمان و شفاف شدن عملکردها، مقایسه شعارها و دستاوردهای دوره‌های مختلف ‫می‌توان واقع‌بینانه به ارزیابی آنها پرداخت. البته فرآیندهای حاصل از جریان اصلاحات ‫بی‌اشکال نبود. از جمله فقدان ساختارهای حزبی قوی که با برنامه‌ریزی راهبردی وارد عرصه ‫سیاست شوند یا ذوق‌زدگی بسیاری از نیروها که گاه سبب خروج از اعتدال شد یا عدم ‫مرزبندی نیروهای اصلاحات، برخوردهای باندی و جناحی و مشکلات ناشی از کم‌تجربگی. ‫اصلاح‌طلبی و دوم خردادی بودن حکم می‌کند قبل از هر چیز انتقاد را پذیرفته و ‫اصلاح‌پذیر باشیم و به عبارتی قبل از اینکه به دیگران بپردازیم، خویشتن را ارزیابی کنیم. ‫حتا اگر در دشوارترین شرایط و بیشترین محدودیت‌ها بسر ببریم؛ باز هم باید بدانیم که نقد ‫و اصلاح سبب قوت، نشاط و حرکت می‌شود. چنانچه جانب‌داری متعصبانه از هر جریان و ‫بی‌توجهی به اشتباه‌ها و نقاط ضعف، پذیرفتنی نیست و مغایرت اصولی و اخلاقی با روش ‫اصلاح‌طلبانه دارد.

‫خوشبختانه طی سال‌های اخیر از سویی مجال مناسبی برای آسیب‌شناسی جریان ‫دوم خرداد فراهم شد که حتا شامل بررسی ایرادها و گاه اتهام‌های غیرمنصفانه رقبا هم ‫می‌شود. از دیگر سو اما آنچه مهم است: اول پذیرفتن اشکال و ضرورت اصلاح و دوم برآیند ‫حرکت دوران موسوم به دوم خرداد است. دورانی که شاخص‌ها، نمایه‌ها و نتیجه اقدامات ‫در زمینه‌هایی مانند اشتغال، تورم، رشد اقتصادی، ضریب جینی، فرهنگ و هنر، سلامت و ‫ً ‫محیطزیست – که مالک حکمروایی مطلوب و توسعه کشورها محسوب می‌شود- کاملا ‫قابل احصاء است.

‫به عبارت دیگر، این روزها که حدود هفت سال از پایان کار دولت اصلاحات می‌گذرد، ‫محاسبه و مقایسه دوران اصلاحات و دوران بعدی امکان‌پذیر است. متأسفانه اینک شاهد ‫تذکرات متعدد از سوی نهادهای نظارتی و مجلس به دولت به دلیل تخلف‌های آشکار آن ‫از قوانین هستیم. همچنین، ابطال مصوبات دولت و موارد تحقیق و تفحص که اگرچه با ‫آمارهایی نه چندان قابل استناد ارائه می‌شود، با این حال نشانگر قانونگرایی دو دولت مولود ‫دوم خرداد است.

‫دوران اصلاحات از فرصت‌های بزرگ اثبات کارآمدی، رشد قانونگرایی و پیشرفت ‫نظام مردم‌سالاری دینی بود و در مجموع تجربه و عبرتی بزرگ برای مردم، مسوولان و ‫علاقه‌مندان به ایران و انقلاب اسلامی‌به حساب می‌آید.

خروج از سایه

نام دکتر علی‌اکبر ولایتی برای نامزدی در انتخابات سال 92به میان آمده است

فرزانه آئینی:

یک پایگاه خبری اصولگرا، اعلام کرد که علی‌اکبر ولایتی مشاور مقام معظم رهبری در امور بین‌الملل خود را برای شرکت در انتخابات ریاست‌جمهوری سال آینده آماده می‌کند. این سایت، راه‌‌اندازی سایت اینترنتی ولایتی را نشانه‌‌ای دال بر این موضوع گرفته بود. در عین حال خبرنگار آسمان کسب اطلاع کرد که آقای ولایتی البته از سوی برخی از اصولگرایان مورد توجه قرار گرفته و با او درباره انتخابات سال آینده ریاست‌‌جمهوری صحبت کرده‌اند. علی‌اکبر ولایتی، اولین بار نیست که در معرض انتخاب اصولگرایان قرار می‌گیرد. اولین بار نیست که خود تصمیم به شرکت در انتخابات می‌گیرد، اما او هیچگاه تاکنون نتوانسته خود را در معرض رأی مردم ایران قرار بدهد. در سال ۸۰، سیدمحمد خاتمی می‌خواست در دور ریاست‌جمهوری شرکت کند، از ولایتی به عنوان یکی از گزینه مهم و رقیب او نام بردند اما ولایتی با هوشیاری در آن انتخاباتی که می‌دانست پیروزش سیدمحمد خاتمی است، کاندیدا نشد و حاضر نشد پا در عرصه رقابت‌ها بگذارد. سال ۸۴ اما اعلام کرد که تصمیم دارد در رقابت‌ها شرکت کند. اما از همان ابتدا تأکید کرد که اگر‌هاشمی‌رفسنجانی خود را کاندیدای انتخابات کند، از حضور در رقابت‌‌ها صرف‌نظر می‌کند. چنین نیز شد و اصولگرایانی که او را دعوت کرده بودند، مأیوس شدند. سال ۸۸ اما او حاضر نشد با حضور میرحسین موسوی و محمود احمدی‌نژاد و مهدی کروبی، پا در میدان رقابت بگذارد. این دوره جدید البته ممکن است انتظار دیرین او به پایان برسد. تاکنون برخی از اعضای حزب مؤتلفه اسلامی با او دیدار کرده‌اند و پیشنهاد خود را نیز داده‌اند. ولایتی گویا شرطی گذاشته مبنی بر اجماع تمام اصولگرایان بر نام او. این شرط در صورتی که محمدباقر قالیباف، محسن رضایی، سعید جلیلی، غلامعلی حدادعادل، علی لاریجانی و چند نفر دیگر خود را برای شرکت در انتخابات آماده می‌کنند، محقق می‌شود؟ به نظر می‌رسد راه چندان سهل و آسان نیست، اگرچه ممکن است بسیاری از اصولگرایان نخواهند مجدداً «هندوانه دربسته‌ای» را که در سال ۸۴ امتحان کردند، امتحان کنند و به نیروهایی که تشکیلاتی و ریشه‌دارتر باشند و سابقه خود را در امور اجرایی و مدیریتی پس داده باشند میدان بدهند، اما بعید است که هواداران محمود احمدی‌نژاد، اعضای جبهه پایداری، حامیان محمدباقر قالیباف و حتی حامیان سعید جلیلی و غلامعلی حدادعادل به راحتی بر نام علی‌‌اکبر ولایتی به اجماع برسند و او را بپذیرند. ولایتی شاید تنها سیاستمداری باشد که در بین اصولگرایان بیشترین سابقه مدیریت اجرایی را در سطوح بالا داشته و توانسته، ضمن حمایت از جناح خود، جناح رقیب را نیز راضی نگه دارد. علی‌اکبر ولایتی حتماً کاندیدای شایسته‌ای است برای اصولگرایان، حتماً می‌‌تواند بسیاری از بحران‌های خارجی را مدیریت کند، حتماً مورد وثوق مقامات ارشد نظام است و البته حضورش نشانه مثبت و مهمی می‌‌‌‌تواند برای اصولگرایان باشد، اما باید بپذیرد که پا در میدانی می‌گذارد که چندان طی کردن آن برایش راحت نیست. حضور ولایتی یک نشانه است. نشانه‌‌‌ای که شاید بعدها بشود بیشتر درباره آن نوشت.

«مورد وثوق بودن همه جریان‌های اصولگرا» فاکتوری است که علی‌اکبر ولایتی را به صدر فهرست کاندیداهای احتمالی این طیف کشانده است.  کمتر از یکسال به برگزاری یازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری باقی مانده در حالی که اصلاح‌طلبان هنوز برای شرکت کارزار به قطعیت نرسیده‌اند، اصولگرایان فهرست اشخاص مطرح برای کاندیداتوری در انتخابات پیش رو را زیر ذره‌بین قرار داده‌اند . کم نیستند چهر‌ه‌هایی از جناح راست که از آنها به عنوان گزینه‌های مطلوب این جریان در انتخابات آتی نامبرده می‌شوند. سعید جلیلی، علی لاریجانی، محمدباقر قالیباف، منوچهر متکی  از جمله افرادی‌اند که نامشان در کنار علی‌اکبر ولایتی برای کاندیداتوری ریاست جمهوری آینده چند ماهی است به‌گوش می‌رسد و آنچه انتخاب از میان این هم‌قطاران را برای اصولگرایان دشوار کرده یافتن چاره‌ای است که به‌رغم انتخابات‌های گذشته که ازجانب جناح راست حداقل سه نامزد با هم به رقابت می‌پرداختند در این دور از انتخابات تعداد کاندیداهایشان را به حداکثر دو نفر تقلیل دهند. همین امر سبب شده است که رایزنان انتخابات این جریان که همچون گذشته برخاسته از طیف سنتی اصولگرایانند به بهانه افطاری هم که شده با چهره‌های مورد نظرشان دیدار کنند که از جمله آنان می‌توان به علی‌اکبر ولایتی اشاره کرد.  اگرچه ولایتی این روزها سخن گفتن درباره احتمال کاندیداتوریش در انتخابات پیش رو را به آینده حواله می‌کند اما دیدار اخیر وی با رایزنان انتخاباتی اصولگرا و برخی تحرکاتش هچون ماموریت وی و برخی نزدیکانش برای راه اندازی و سازماندهی ستادهای انتخاباتی. یا با راه‌اندازی سایت شخصی‌اش، گمانه‌زنی‌ها در مورد آغاز فعالیت‌های انتخاباتی‌اش را تشدید کرده و خبر از تمایل وی برای حضور در کارزار خردادماه ۹۲ می‌دهد. همچنان که شنیده شده برخی اصولگرایان در دیداری که با ولایتی داشتند مجددا پیشنهاد موتلفه را مطرح کرده و  از او رسما برای کاندیداتوری در انتخابات آینده دعوت کرده‌اند اما او مجددا همان نظر پیشینش را بیان کرده. به‌رغم شکافی که طی سه سال اخیر میان جناح راست ایجاد شده ولایتی جزء معدود مردان این طیف است که اجماع بر سرش راحت‌تر از سایر گزینه‌های مطرح شده است. ولایتی که به طبیب سیاست شهره شده و ۱۵ سالی می‌شود که به مشاورت امور بین‌الملل رهبری مشغول است در این مدت توانسته است اعتماد بسیاری را به‌خود جلب کند آنچنان که از‌هاشمی‌رفسنجانی گرفته تا محمود احمدی‌نژاد اعلام حمایت از او را در لفافه و آشکارا اعلام کرده‌اند. از سوی دیگر با توجه به اینکه ولایتی قبول کاندیداتوری در انتخابات آتی به حمایت قریب به اتفاق طیف‌های جناح راست مشروط کرده است، قابل حدس است که وی حمایت بزرگان اصولگرا را برای ورود به عرصه انتخابات به دست آورده است چون اگر غیر از این بود، ولایتی همجون انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ که به‌رغم دعوت مکرر منتقدان دولت برای ورود به انتخابات به‌خاطر عدم کسب حمایت بزرگان از ورود به رقابت سر باز زد این بار نیز به صراحت اعلام این حمایت را مقدمه ورود می‌دانست. بنابراین با ضمیمه شدن حمایت بزرگان اصولگرا به شخصیت موجه ولایتی بعید به نظر می‌رسد که جلب حمایت جبهه پایداری از ولایتی در این میان برای پیران اصولگرا چندان دشوار باشد.

چرایی سکوت ولایتی

در این میان سوالی که مطرح می‌شود این است که «چرا علی‌اکبر ولایتی اصرار دارد درباره حضورش درعرصه انتخابات ریاست جمهوری سال آینده اظهار نظر نکند؟» در پاسخ به این ابهام نیز باید در نظر گرفت که شاید ولایتی روزهایی را به یاد می‌آورد که در سال‌های دهه ۶۰ قرار بود نخست وزیر شود، اما مجلس وقت با ولایتی جوان همراهی نکرد تا «پزشک سیاستمدار» به «دیپلمات ارشد ایران» در ۱۶ سال متمادی تبدیل شود. او از سال ۶۰ تا ۷۶ سکان داری وزارت امور خارجه را بر عهده داشت. موید این احتمال نیز این است که وی که برخلاف غیبت برخی گزینه‌های کاندیداتوری اصولگرایان چون منوچهر متکی وزیر سابق امور خارجه در نشست‌ها همچنان به حضور در نشست‌های رسمی و عمومی ادامه می‌دهد.

چرایی اعتماد شخصیت‌های نظام به ولایتی

رفتار سیاسی ولایتی در عرصه داخلی او را به چهره مورد اعتماد شخصیت‌های اثرگذار بدل کرده است. همچنان که او طی این سال‌ها به دلیل حضور مداوم در مراسم‌های «بدرقه» و «استقبال» رئیس دولت ، به عنوان چهره‌ای تاثیرگذار و مورد اعتماد «احمدی‌نژاد»، شهره شد. در کنار این، پس از اعلام انصراف ولایتی از کاندیداتوری در انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری به نفع‌هاشمی‌رفسنجانی، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام نیز بارها از او به عنوان چهره‌ای یاد کرده است که در صورت حضور در انتخابات ریاست جمهوری از او «حمایت» می‌کند.

ولایتی کیست؟

 وی در چهارم تیر ماه ۱۳۲۴ در روستای رستم‌آباد شمیران تهران متولد شد. پدرش کارمند و مادرش خانه‌دار بود. وی در سال ۱۳۴۳ در کنکور سراسری دانشگاه‌ها شرکت کرد و برای تحصیل در رشته پزشکی به دانشگاه تهران رفت. پس از اتمام دوره دکتری، تخصص اطفال را در مرکز طبی کودکان دانشگاه تهران و فوق‌تخصص بیماری‌های عفونی را در دانشگاه جانز‌هاپکینز آمریکا گذراند. پس از پیروزی انقلاب به عنوان معاون وزارت بهداری، نماینده تهران در اولین دوره مجلس شورای اسلامی و بعد از آن به مدت شانزده سال، در دوره‌های ریاست جمهوری علی خامنه‌ای و‌هاشمی‌رفسنجانی، به عنوان وزیر امور خارجه فعالیت کرده ‌است. پس از آن مشاور بین‌الملل مقام رهبری گردید و هم‌اکنون نیز در این سمت انجام وظیفه می‌کند. علی‌اکبر ولایتی، به‌طور سمبیلک در چند دانشگاه‌ در فهرست استادان قرار دارد. وی در مجمع تشخیص مصلحت نظام و بنیاد دائره‌المعارف اسلامی نیز حضور دارد. او ریاست رسمی بیمارستان دکتر مسیح دانشوری و جمعیت حمایت از پیوند اعضاء را هم برعهده دارد. او همچنین عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی است. عمده فعالیت ولایتی طی ۸ سال اخیر، سخنرانی و تحقیق و پژوهش حول محور «تاریخ اسلام»، «ادبیات فارسی»، «معماری»، «هنرهای اسلامی» و امثالهم بوده است.

آثار شوم شتابزدگی امروز 10 سال بعد پدیدار می شود


متاسفانه کارگزاران آموز ش و پرورش به این تصور که تا پایان دولت کارکرد قابل قبولی ارائه دهند ، عجولانه برخی تغییرات را اعمال نموده اند ؛ چه عجله ای است که کارگزاران نظام جمهوری اسلامی در آموزش و پرورش و آموزش ، به جای اجرای مناسب سند های جامعی چون سند بنیادین آموزش و پرورش و سند جامع علمی کشور و انجام وظیفه ، شتابزده کار می کنند

عبدالوحید فیاضی عضو کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس شورای اسلامی در گفتگو با خبرنگار پایگاه خبری تحلیلی اعتدال ، گفت: بنده به عنوان کسی که در آموزش و پرورش زندگی کرده ام و بزرگ شده ام ، بر عملکرد فعلی آموزش و پرورش انتقاد دارم ؛ هر وزیری می آید و تصمیمی می گیرد که ساختار در این وزارت خانه تغییر کند ؛ حتی کتب های درسی را غیر کارشناسی تغییر دادند و اینها قضایایی است که آموزش و پرورش را رنج می دهد.

وی افزود: تعطیل کردن تربیت معلم هم کاری غیر کارشناسی و به نظر هدف دار و مخالف با سیاست های نظام جمهوری اسلامی ایران بوده است ، که انجام شد و امروز برای تامین نیروی انسانی با مشکل مواجه هستیم.

نماینده مردم نور و محمود آباد در مجلس شورای اسلامی خاطرنشان کرد: علی رغم اینکه سند بنیادین آموزش و پرورش تصویب شده است و شورای عالی انقلاب فرهنگی حکم اجرای آن را صادر کرده است و طبق قانون باید همه کارها طبق آن سند در آموزش و پرورش انجام پذیرد ، اما می بینیم برخی کارها شتاب زده انجام می گیرد و مطابق با این مساله نیست.

فیاضی تصریح کرد: تغییر ساختار صورت گرفته فعلی در آموزش و پرورش شتاب زده است ، اگرچه آقای حاج  بابایی کارهای خوبی هم صورت داده ، اما این تغییرات به این شکل در آینده ما را دچار آسیب های بیشتری می کند ؛نظام 6-3-3 ساختار جدیدی است که گزارشات و پژوهش ها نشان می دهد این اقدام باید در فرایندی طولانی انجام می شد ؛ ما با اجرایی شدن طرح مخالفت نداریم ، اما با زمان و نحوه اجرای آن مشکل داریم.

عضو کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس شورای اسلامی گفت: تغییر کتب درسی هم نادرست انجام شد ،  در حال حاضر کتاب ششم نمی تواند حد وسطی بین پایه پنچم و اول راهنمایی باشد ، نمی دانیم نویسندگان و مولفین دنبال چه چیز گشته اند .

وی افزود: برنامه درس ملی کاری است که حداقل چهار سال روی آن کار شده بود و برنامه درس ملی ، سند فرا دستی مولفین و تدوین کنندگان کتب درسی آموزش و پرووش است ؛ الان این تدوین صورت رفته آیا از سند فرا دستی سند ملی نشات گرفته است؟ ما که  هنوز پاسخ منطقی در این باره نیافتیم و مرکز پژوهش های مجلس نیز به جد بر این موضوع تمرکز دارد و پی گیر این تدوین است .

فیاضی گفت:  شتاب زدگی در آموزش و پرورش جواب نمی دهد ؛ آموزش و پرورش یک دستگاه بنیادی است و تغییر ساختار و محتوا باید بر طبق زمان لازم باشد و اعمال شتابزده امروز در 10 سال آینده صدایش در می آید و تغییر نامطلوب و نا سالم  اعمال فعلی را در ده سال آینده شاهد عواقب شومش خواهیم بود.

وی در خاتمه گفت: متاسفانه کار گزاران آموزش و پرورش به این تصور که تا پایان دولت کارکرد قابل قبولی ارائه دهند ، عجولانه برخی تغییرات را اعمالنموده اند ؛ چه عجله ای است که کارگزاران نظام جمهوری اسلامی در آموزش و پرورش و آموزش ، به جای اجرای مناسب سند های جامعی چون سند بنیادین آموزش و پرورش و سند جامع علمی کشور و انجام وظیفه ، شتابزده کار می کنند ؛ چه اشکالی دارد که برخی کارها را مدیران بعد از آنها انجام دهند.

 

         


کنداکتور بخش های خبری سیما در شب زلزله


اما بخش خبری 22:30 هم عملکرد بهتری نسبت به سایر بخش ها نداشت و خبر زلزله بعدازظهر شنبه را نه در صدر اخبار خود بلکه در حد یک خبر حاشیه ای به آن پرداخت و این درحالی بود که بسیاری از خبرگزاری‌ها و سایت‌های خبری و حتی وبلاگ‌ها به مخابره لحظه به لحظه این زلزله پرداختند و هنوز مدیران این سازمان تصمیم نداشتند مردم را نسبت به عمق این حادثه تاسف بار آگاه کنند

عملکرد صداوسیما در مورد زلزله اخیر آذربایجان شرقی با انتقاد شدید طیف های مختلف سیاسی، نمایندگان مجلس و مردم مواجه شده است و حتی موجب اعتراض اعضای هیات نظارت بر صداوسیما شد. صداوسیما شنبه عصر در برخی بخش های خبری، خبر زلزله را اصلا پخش نکرد و در برخی بخش های خبری نیز در مواجهه با حادثه ای به وسعت زلزله ای که شهرهای چند استان را لرزاند و موجب جان باختن بیش از سیصد نفر از هموطنانمان شد به درستی عمل نکرد.

 

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی اعتدال ، بیشتر انتقادات از این جنس بود که صداوسیما بسیار دیرهنگام خبر را پخش کرد و برای مثال با خبر فاجعه زلزله بصورت یک خبر کم اهمیت و دست چندم برخورد کرد. شبکه های اول تا پنجم ، اغلب این خبر را در اولویت خبری قرار ندادند و شبکه خبر نیز که برای مثال قبلا و به هنگام وقوع یک انفجار کوچک در عراق ، آنتن پخش برنامه های خود را قطع می کرد و با پخش آرم استیشن و وله اخبار فوری، خبر را پخش می کرد ، این بار خبر زلزله را تحت الشعاع اخبار دیگر قرار داد.


بخشی دیگر از انتقادات به صداوسیما نیز به پخش برنامه طنز خنده بازار برمی گشت. در حالی که شایسته بود پس از زلزله در کشور عزای عمومی اعلام شود ، تلویزیون همان شب اول اقدام به پخش برنامه خنده بازار کرد.


البته پس از سیل انتقادات، فردای آن روز صداوسیما تغییر رویه داد و تمامی برنامه های شاد را تعطیل کرد ، گزارش های مکرر از زلزله زدگان پخش کرد و حتی بازیگران و عوامل خنده بازار را به میان زلزله زدگان فرستاد و تصاویرش را مکرر پخش کرد تا آلام و احساسات مردمی را کمی التیام داده باشد.

اما کنداکتور بخش های مختلف خبری در شب وقوع زلزله چگونه بود؟


خبر ساعت 19 شبکه اول سیما:


اولین بخش خبری که تصمیم گرفت خبری از زلزله به مردم ایران بدهد، اخبار ساعت 19 شبکه اول بود. اما این بخش خبری زلزله آذربایجان را با زلزله خفیف 4 ریشتری کهنوج هم ردیف قرار داد. این خبر نشان می دهد بر خلاف ادعای مدیران صدا و سیما خبرنگاران آن رسانه از وقوع و شدت زلزله مطلع نبودند.
گوینده خبر 19 خبر زلزله آذربایجان را اینگونه به اطلاع بینندگان رساند: « زلزله ای به بزرگی 6 و 2 دهم ریشتر آذربایجان شرقی را لرزاند. براساس اعلام  موسسه ژئو فیزیک دانشکده تهران این زلزله ساعت 16 و53 دقیقه و 15 ثانیه درعمق10 کیلومتری زمین درشهرستان اهر به وقوع پیوست و دربیشتر شهرهای این استان و نیز در استانهای آذربایجان غربی ، اردبیل ، زنجان وگیلان هم احساس شد.

شدت زلزله به اندازه ای بود که موجب وحشت مردم و هجوم آنان به خیابانها شد.امروز همچنین زلزله ای به قدرت 3/9 دهم ریشتر شهرکهنوج در استان کرمان را لرزاند.نیروهای امدادی به مناطق زلزله زده اعزام شده اند. خسارتها وتلفات احتمالی این زمین لرزه ها تاکنون گزارشی نرسیده است. »


خبر ساعت 20:30 شبکه دوم سیما:


اما تمام آنچه که بخش خبری20:30 درباره زلزله مهیب آذربایجان مخابره کرد در حد چند دقیقه و به صورت گذرا بود و جالب این است که هنوز خبری از تلفات جانی و سهمگین بودن این زلزله به بینندگان داده نشده است. متن کاملی که از زبان گوینده این بخش خبری، پخش شد بدین شرح است: « خبرهای امشب رو با زمین لرزه شش ریشتری  شروع می‌کنم مرکز این زلزله روستایی اطراف اهر و ورزقان اذربایجان شرقی بوده که حوالی 5 بعدازظهر دوبار با شدت 6و 2 دهم و 6 ریشتر خودنمایی کرد. علت‌این زمین لرزه،حرکت‌گسل غرب رشته کوه های تالش اعلام‌شده.


خبر رسمی و اولیه از میزان تلفات 5کشته[بدون استفاده از عباراتی محترمانه تری همچون جان خود را از دست دادند یا ابراز تاسف از درگذشت و مجروح شدن عده ای از هموطنان ] و صد زخمی بوده. هلال احمر از اعزام تیم امداد هوایی به مناطق زلزله زده آذربایجان شرقی خبر داده و گفته مجروحین به سرعت در حال انتقال به مراکز درمانی هستن. طبق اطلاعات رسیده ترکیدگی لوله های گاز هم حادثه ساز بوده. زمین لرزه عصر امروز در تبریز احساس و باعث خروج مردم از ساختمانها شد.اهالی استان‌های آذربایجان غربی،زنجان،اردبیل وگیلان هم با شدت کمتری این زلزله رو احساس کردن.  زلزله علاوه بر قطع برخی راهای ارتباطی روستایی در سیستم خطوط تلفن ثابت و همراه تبریزی‌ها هم اختلال به وجود آورده. برای اطلاع از اخبار جدیدتر ارتباطی داریم  با اقای ساعی مدیرکل ستاد حوادث غیر مترقبه استان اذربایجان شرقی

  • آقای ساعی سلام خبرهای تکمیلی از میزان خسارت و تلفات  دارید ؟
  • س: درباره وضع مجروحین و نحوه کمک رسانی هم توضیحاتی بفرمایید؟ »


خبر ساعت 21 شبکه اول سیما:


بخش خبری 21 نیز با «نسبتا شدید» خواندن یک زمین لرزه 6.2 ریشتری به عمد قصد کوچک نشان دادن ای زلزله را داشت. تعمدی که معلوم نیست مبنای آن برای استفاده گوینده از کلمه نسبتا شدید چیست؟ و یا اینکه به نظر تحریریه این بخش خبری زمین لرزه شدید باید چه قدرتی داشته باشد؟ 
و البته تمام آنچه که گوینده خبر این بخش خبری خواند همین چند خط زیر است:

«زمین لرزة نسبتا شدید در آذربایجان شرقی؛ 

زمین لرزه‌ای به قدرت  شش و دو دهم، ساعت 16 و 53 دقیقه  در هفده کیلومتریِ اهر به وقوع پیوست. یازده دقیقه بعد زلزله‌ای شش ریشتری ، منطقه‌ای در اطراف ورزقان را لرزاند. گزارشهای اولیه حاکیست به برخی ساختمانها در این مناطق خساراتی وارد شده. مردمِ مناطق زلزله زده ، از بیم پس لرزه ها از خانه‌های خود خارج شده اند. زمین لرزه در تبریز و بقیه مناطق استان آذربایجان شرقی هم احساس شد. در پی این زلزله ارتباط تلفنی ثابت و همراه استان دچار اختلال شد.  زلزله تاکنون چندین پس لرزه داشته. زلزله در چهار استانِ آذربایجان غربی ، اردبیل ، گیلان و زنجان نیز احساس شد. امدادگران در اولین دقایق پس از زمین لرزه خود را به مناطق زلزله زده رساندند.


برای اطلاع از جزئیات این زلزله، گفتگو می کنم با آقای ساعی ، مدیرکل مدیریت بحران استان آذربایجان شرقی.

  • آقای ساعی ، با عرض سلام ، از‌ آخرین وضع مناطق زلزله زده و خسارات مالی و جانی احتمالی برای بینندگان ما بفرمائید؟
  • . پاسخ..
  • . وضع امداد رسانی در این مناطق چگونه است؟
  • پاسخ»

اما یکی از سخیف ترین اطلاع رسانی توسط شبکه سوم و بخش خبری 22 این شبکه انجام شد. کل خبری که در مورد این حادثه ناگوار در خبر22 شبکه سوم منتشر شد از چند خط تجاوز نکرد و البته قضاوت درباره ادبیات خبر را باید به خوانندگان واگذار کرد.


خبر ساعت 22 شبکه سوم سیما:


« شمال غرب کشورمون امروز چند بار لرزید. دو زلزله، یکی با شدتِ شیش و دو دهم ریشتر،ساعت چهار و پنجاه‌وسه دقیقة بعدازظهر و اون یکی، یازده دقیقه بعد، با قدرت شیش ریشتر، شهرستان‌های اَهَر و وَرْزَقان رو به لرزه درآورد که توی شهرای دیگة آذربایجان شرقی و همچنین استان‌های آذربایجان غربی، اردبیل و گیلان هم احساس شد. مردم برای در امون موندن از خطرات احتمالی، توی فضای باز و پارک‌ها اُتراق کردن. توی این زلزله‌ها که با چند پس‌لرزه همراه بوده، متاسفانه [اولین ابراز تاسف بخش های خبری از تلفات جانی زلزله] تاحالا حدود هشتادوهفت نفر از هموطنانمون کشته و ششصد نفر زخمی شدن. به چندین خونه روستایی هم آسیب وارد شده. نیروهای امدادی و پزشکی از همون ساعات‌ اول تو مناطق زلزله زده حضور پیدا کردن. »


اما بخش خبری 22:30 هم عملکرد بهتری نسبت به سایر بخش ها نداشت و خبر زلزله بعدازظهر شنبه را نه در صدر اخبار خود بلکه در حد یک خبر حاشیه ای به آن پرداخت و این درحالی بود که بسیاری از خبرگزاریها و سایتهای خبری و حتی وبلاگها به مخابره لحظه به لحظه این زلزله پرداختند و هنوز مدیران این سازمان تصمیم نداشتند مردم را نسبت به عمق این حادثه تاسف بار  آگاه کنند البته خواندن متن خبر مخابره شده توسط این بخش خبری خالی از لطف نیست:‌


« زمین لرزه‌ی  شش و دو دهم ریشتری  در چند  شهر  آذربایجان شرقی/

بر اثر این زمین لرزه، متاسفانه چندین تن از هموطنان جان خود را از دست داده اند.

مدیرکل مدیریت بحران آذربایجان شرقی گفت : ‌بیش از  300 زخمیِ زلزله هم  به بیمارستان های تبریزمنتقل شده اند. این زمین لرزه  ساعت 16 و 53 دقیقه امروز،  در هفده کیلومتری اَهر به وقوع پیوست. یازده دقیقه بعد، زلزله‌ای شش ریشتری ، منطقه‌ای در اطراف وَرزَقان را لرزاند. این زلزله تاکنون چندین پس لرزه داشته است . امدادگران در اولین دقایقِ پس از زمین لرزه، خود را به مناطق زلزله زده رساندند.

هم اکنون ارتباط ما با آقای ساعی ، مدیرکل مدیریت بحران استان آذربایجان شرقی برقرار شده تا از  آخرین  خبرهای  زلزله امروز  مطلع بشیم  . آقای ساعی  بفرمائید.
پاسخ:

باتشکر از اقای ساعی، ارتباطی هم داریم با سرهنگ مهماندار  رییس پلیس راه کشور و اعمال محدودیت های ترافیکی در منطقه اذزبایجان.

پاسخ: ....

 

جالب توجه اینکه تمامی کم توجهی ها به زلزله آذربایجان در حالی صورت گرفت که حداقل 3 بخش خبری در همان شب خبر سقوط یک اتوبوس به دره و کشته شدن 14 نفر در هند را پخش کردند.


نهایتا اینکه زلزله آذربایجان یکی از مواردی است که در زمان حضور ضرغامی در صداوسیما مورد انتقاد جدی قرار گرفت و البته باید منتظر ماند تا شاید این انتقادات، سبب افزایش نظارتها بر عملکرد بخش های مخلف این سازمان از جمله بخش های خبری شود.

رهبر کره شمالی هم به تهران می‌آید

شانزدهمین اجلاس کشورهای عضو جنبش غیرمتعهد از روز پنجم شهریور ماه در تهران آغاز خواهد شد و نشست سران کشورها در روزهای نهم و دهم شهریور ماه در سالن اجلاس سران کنفرانس اسلامی با سخنرانی مقام معظم رهبری برگزار می‌شود.آنگونه که سخنگوی این اجلاس گفته است 41 کشور تاکنون اعلام کرده‌اند که در سطح عالی در این اجلاس حضور پیداکنند.

سخنگوی شانزدهمین اجلاس سران غیرمتعهدها تاکنون اسامی سران کشورهایی را که در جریان برگزاری شانزدهمین اجلاس سران غیرمتعدها به تهران سفر می‌کنند به صورت رسمی اعلام نکرد و در توجیه این رفتار، به مشی کشورهای غربی در اعمال فشار به سران این کشورها در بازنگری نسبت به سفر به تهران اشاره کرد، موضوعی که اخیرا در مورد سفر بان کی مون به تهران کم و بیش شاهد آن بودیم. با وجود تمهیدات اندیشده شده و تلاش غرب برای منصرف کردن مهمانان اجلاس تهران که باهدف منزوی کردن ایران صورت می‌گیرد، گزارش پیش‌رو، نام برخی از کشورهایی را که در حد سران در این اجلاس شرکت می‌کنند، منتشر کرده است. بر اساس این گزارش تعدادی از کشورهای منطقه که در سطح عالی در این اجلاس حضور پیدا می‌کنند عبارتند از امیر کویت، رئیس‌جمهور پاکستان، امیر قطر، رئیس‌جمهور ترکمنستان، رئیس جمهور تاجیکستان، پادشاه عمان، رئیس‌جمهور افغانستان، رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین (محمود عباس)، نخست‌وزیر هند، رئیس‌جمهور عراق، رئیس مجلس لیبی، رئیس‌جمهور مصر و.... بر اساس این گزارش شنیده شده که برخی از کشورهای آمریکای لاتین چون کوبا، ونزوئلا و اکوادور، بولیوی و... نیز در این اجلاس در سطح سران شرکت می‌کنند. یکی از کشورهای عضو این جنبش که در حال حاضر بیشتر توجهات را در عرصه جهانی به خاطر تحولاتی که در آن در حال رخ دادن است، به خود جلب کرده سوریه است که جهت شرکت در این اجلاس از بشار اسد رئیس‌جمهور این کشور دعوت به عمل آمد، گرچه اعلام شده که حضور وی در اجلاس تهران بستگی به شرایطی دارد که در کشورش حاکم است، البته عده‌ای از تحلیلگران معتقدند که این اجلاس تریبون مناسبی است برای بشار اسد که بتواند مواضع کشورش را در حضور نمایندگان بیش از 120 کشور اعلام کند. با توجه به سفر هفته گذشته رئیس‌جمهور به عربستان نیز این انتظار وجود دارد که این کشور نیز در سطح مناسب در این اجلاس شرکت کند.همچنین خبرهایی به گوش می‌رسد که اردن و امارات نیز در سطح عالی در این اجلاس حضور داشته باشند.از سران دو کشور ترکیه و روسیه نیز جهت حضور در این اجلاس به عنوان میهمانان ویژه دعوت به عمل آمده که به نظر می‌رسد روسیه در سطح وزیر خارجه شرکت کند، گرچه سطح شرکت ترکیه در این اجلاس به صورت قطعی مشخص نشده است.به گزارش ایسنا، تاکنون حضور نمایندگان 100 کشور در این اجلاس قطعی شده است. روز گذشته سفیر جمهوری اسلامی ایران در دهلی گفت: نخست وزیر هند 8 شهریور و وزیر امور خارجه این کشور 7 شهریور ماه برای شرکت در اجلاس عدم تعهد وارد تهران خواهند شد. مهدی نبی زاده، سفیر جمهوری اسلامی ایران در هند در گفت وگو با مهر درباره حضور هیأت هندی در اجلاس عدم تعهدها در تهران گفت: از طرف هند هیأتی در سطح سران با ریاست مان موهان سینگ نخست وزیر هند، هیأتی در سطح وزیر امور خارجه و هیأتی نیز در سطح کارشناسی حضور پیدا خواهند کرد. هیأت همراه نخست وزیر هند شامل وزیر امور خارجه، دبیر شورای امنیت ملی و دونفر از معاونین نخست وزیر این کشور و همچنین کارشناسان مختلف خواهند بود.نبی زاده با اشاره به اینکه کارشناسان از روز اول اجلاس حضور خواهند داشت، بیان کرد: وزیر امور خارجه 7 شهریور ماه و نخست وزیر هند نیز 8 شهریور ماه وارد تهران خواهند شد.وی با اشاره به اینکه هیأت هندی که به تهران سفر می‌کنند حدود 150 نفر خواهند بود، تصریح کرد: بخشی از وزارت خارجه و نخست وزیری در سطوح سیاسی و اقتصادی هستند و حدود 40 نفر نیز از رسانه‌ها نخست وزیر را همراهی خواهند کرد. همچنین حسین نوش آبادی، سفیر جمهوری اسلامی ایران در مسقط گفت که هیأت 27 نفره ای از کشورعمان به ریاست رئیس مجلس این کشور و با حضور نماینده وِیژه سلطان قابوس و وزیر امور خارجه عمان در اجلاس عدم تعهد شرکت خواهند کرد.. از سوی دیگر به گفته فرقانی سخنگوی اجلاس، 21 کشور نیز در سطح وزیر خارجه و پنج کشور نیز در سطح فرستاده ویژه رئیس‌جمهور، دو کشور نیز در سطح وزیر (غیر از وزیر خارجه) شرکت می‌کنند.فرقانی همچنین اعلام کرده است: دیگر کشورها نیز در سطوح مختلف از جمله قائم مقام وزیر خارجه، معاون وزیر خارجه،‌ مدیرکل، سفیر و یا نماینده این کشورها در سازمان ملل حضور خواهند داشت.حدود یک هفته به زمان برگزاری شانزدهمین اجلاس سران غیر متعهدها باقی مانده، باید تا روزهای نزدیک به زمان برگزاری اجلاس صبر کرد تا آمار دقیقی از کشورهای شرکت‌کننده و سطح حضورشان به صورت رسمی اعلام شود.
رهبر کره شمالی هم به تهران می‌آید
محمدرضا فرقانی سخنگوی ستاد برگزاری اجلاس جنبش عدم تعهد در رابطه با اخباری مبنی بر حضور کیم جونگ اون رهبر کره شمالی در تهران، به سایت نیمروز گفت:«کره شمالی در سطح سران در این اجلاس شرکت خواهد کرد و رهبر کره شمالی برای شرکت در اجلاس عدم تعهد، به تهران سفر میکند.» چندی پیش برخی از رسانه‌ها از احتمال سفر وی به چین خبر دادند که این سفر هنوز انجام نشده است. در صورت حضور رهبر کره شمالی به تهران، این اولین سفر خارجی کیم جونگ اون در دوران حاکمیتش محسوب میشود. کیم ایل سونگ اولین رهبر جمهوری کره شمالی بود که ایدئولوژی خودکفایی و استقلال را به عنوان ایدئولوژی رسمی حکومت برگزید. پس از مرگ وی، پسرش کیم جونگ ایل رهبری کشور را برعهده گرفت، با مرگ کیم جونگ ایل در سال 2011 میلادی کوچکترین پسرش کیم جونگ اون رهبری این کشور را به عهده گرفته است. کیم جونگ اون، پسر رهبر سابق، با لقب”وارث کبیر" جانشین پدر شده‌است. وی سومین پسر کیم جونگ ایل است. او در سوئیس تحصیل کرده و تا سال 1988 با یک نام مستعار در مدرسه‌ای انگلیسی زبان در برن سوئیس درس می‌خوانده‌است. گفتنی است او با 28 سال سن جوان ترین رئیس کشور در جهان محسوب میشود. با حضور اون در راس قدرت، اصلاحاتی در زمینه‌های مختلف اجتماعی در کره شمالی صورت گرفته است. با وجود اختلافات کره و امریکا، بدون شک سفر رهبر کره به تهران با واکنش کاخ سفید همراه خواهد بود. فرقانی در رابطه با نتایج سفر کیم جونگ اون میگوید: «همواره روابط ایران و کره در سطح بسیار مناسبی است. و حضور ایشان در تهران نشان دهنده ضرورت روابط دوجانبه و همکاری‌های دو کشور است.و همچنین نشان از تاکید دو کشور در سیاست‌های ضد آمریکائی و یک جانبه گرایانه غرب دارد.» ویکتوریا نولاند سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا روز دوشنبه در واکنش به برگزاری نشست اجلاس عدم تعهد در تهران با حضور بیش از 130 کشور جهان از رهبرانی که در این نشست شرکت می‌کنند خواست تا به مقامات ایران تعهدات بین‌المللی در زمینه برنامه هسته ای را یادآور شوند. نولاند با ادعای اینکه ایران استحقاق میزبانی این نشست را ندارد، گفت که تهران تلاش می‌کند از برگزاری این نشست به عنوان یک سرپوش برای عدم انجام تعهدات بین‌المللی در چارچوب سازمان ملل و آژانس بین‌المللی انرژی هسته ای بهره ببرد. گفتنی است اجلاس سران کشورهای عضو جنبش غیرمتعهدها با شعار”صلح پایدار؛ در سایه مدیریت مشترک جهانی" در هفته آینده ادر تهران برگزار خواهد شد و ایران برای دوره ای سه ساله ریاست آن را برعهده خواهد گرفت.