پاسخهای عمادالدین باقی به پرسشهای مهرنامه:
در تصویر رسمی از جنگ، گفته میشود گروه اجتماعی خاصی به خصوص در جنگ شرکت کرده است در سالهای بعد از جنگ هم شاهد هستیم نیروهای اجتماعی خاصی از خاطره جنگ حمایت کردهاند. در باب اینکه آیا واقعاً شرکت در جنگ به نیروی اجتماعی خاصی – طبقات فرودست جامعه – محدود است یا نه؟ پاسخ این سؤال را باید در یک نظریه عمومیتر یافت. به عبارت دیگر این پرسش مختص جنگ ایران و عراق نیست و پرسش واحدی است پیرامون همه جنگها که پاسخ واحدی را میطلبد.
جنگ گرچه رخدادی است که تمام قوای مادی و معنوی یک جامعه را به خدمت میگیرد و میتوان گفت هر جنگی به معنای هماوردی تمامیت ظرفیتهای فرهنگی، علمی، اخلاقی، ایدئولوژیک و تمدنی دو ملت است و هرکدام که شکست بخورند در واقع یک تمدن با همه خصوصیاتش شکست خورده است. اما در عین حال جنگ پدیدهای است که 1- در ذات خود زورمدارانه است.2- بخش مدیریت و فرماندهی مستلزم هوش و نبوغ کافی (نیروی عقلانی بالا) و بخش عملیاتی آن مستلزم نیروی جسمانی بالاست. رخدادی که ماهیتاً بیشتر مبتنی بر نیروی جسمانی و زور است نیازمند عناصر متناسب خود میباشد. به همین روست که به میزانی که فرد یا جامعهای فرهیختهتر باشند کمتر میجنگند و اگر جنگی در بین باشد نوع و چگونگی آن متفاوت است و بیشتر با استفاده از نیروی عقل و فناورانه است.
با توضیحی که گذشت میتوان گفت که جنگها بهطور کلی متکی به طبقه یا نیروی اجتماعی خاصی است که عمدتاً طبقه فرودست جامعه را تشکیل میدهند. لذا مروری آماری بر شهدای جنگ ایران و عراق این فرضیه کلی را تأیید میکند. توزیع فراوانی شهدای جنگ در مناطق مختلف کشور نشان میدهد که نسبت به جمعیت آمار شهدای مناطق محرومتر و دور از مرکز بیشتر بوده است. در استان اصفهان که برخلاف فرضیه مذکور فراوانی شهدای آن نسبت به جمعیت بیشتر است اما توزیع آماری شهدا به تفکیک مناطق شهری و روستایی باز هم همان فرضیه قبلی را تأیید میکند. برای مثال روستای ورزنه اصفهان در زمان جنگ کمتر از 5000 جمعیت داشت ولی بیشتر از 120 شهید دارد. البته عوامل دیگری مانند الگوسازی و هیجان و نیرومندی وجدان جمعی و عصبیتها یا همبستگی قومی در مناطق کوچکتر و روستایی نقش مهمی در شدتیابی گرایشها دارند.
در سطح سیاسی تجربه جنگ در به وجود آمدن شکافهای سیاسی بعد از دوران جنگ مؤثر بوده است. تجربه جنگ در شکلگیری ذهنیت اصلاحطلبان و اصولگرایان نیز نقش داشته است اما چگونه؟
بطور کلی جنگ یکی از منابع شکلگیری برخی از ارزشهای جدید و از بین رفتن برخی از ارزشهای گذشته است. بدیهی است که همین عامل در به وجود آوردن شکافها و مرزبندیهای سیاسی نقش تعیینکنندهای دارند. همین که در هر جامعهای جنگ به تنهایی دلیلی میشود برای اینکه به بهانه امنیت، فشار و سانسور و محدودیتهای سیاسی و اجتماعی توجیه شوند و فرصتی برای اعمال کنترل در جامعه و تداوم بخشیدن به اقتدار سیاسی کسانی که حکومت را در دست دارند به وجود میآورد خود دلیل دیگری است بر اینکه دوره جنگ و مدتی پس از آن در آرایش نیروهای سیاسی نقش تعیینکننده دارد. افزون بر این جنگ جوهر و توانایی ملی را به بوته آزمایش مینهد و لذا کامیابیها و ناکامیهای جنگ، افکار و عقاید را به میزان وسیعی تغییر میدهند. بلندپروازیها در برابر واقعیتهای سخت سر تسلیم فرو میآورند و مدیران ایدئولوژیک یا آرمانگرا و نیز خود جامعه را واقعبینتر میکند.
از طرفی ممکن است فضای عاطفی ناشی از جنگ اگر مدیریت نشود کنشهای عقلانی را به محاق برد و این همان وضعیت دوگانه و پارادوکسیکال تأثیر جنگ در ذهنیت نیروهای سیاسی و اجتماعی است. در خصوص جنگ ایران و عراق افزون بر قواعد عام پیش گفته به دلیل اینکه شعارهای قاطع و سازشناپذیری چون «جنگ جنگ تا رفع فتنه» و «جنگ تا سقوط صدام» و «جنگ تا رسیدن به قدس» و غیره مطرح بود پذیرش قطعنامه موجب شوک سنگینی شد که تنشها و حتی تمردهایی را در مناطق جنگی به وجود آورد و رهبری انقلاب ناگزیر از صدور پیام تاریخی در 29 تیر 1367 گردید و تعبیر «جام زهر را نوشیدن» و «آبروی خود را با خدا معامله کردن» در آن بکار بردند و وعده دادند که در آینده عوامل اینکه جنگ به این سان خاتمه یافت شناسایی شوند.(1) نحوه پایان جنگ با توجه به تأثیرات ذهنی و روانی که در طول 8 سال بر افکار و عقاید فردی و جمعی نهاده بود موجب ترک برداشتن ایدئولوژی در پارهای از نیروها و ایجاد تردید و تزلزل در قطعیت و حتمیت برخی آرمانها و انتظارات و وعدهها گردید که پیدایش افکار اصلاحطلبانه از عواقب آن است.
پس از جنگ برای برآورده کردن فشار طاقتفرسای اجتماعی که در پی 8 سال جیرهبندی و کنترل ناگزیر و اجباری تقاضاهای طبیعی جامعه فوران کرده بود ناگهان باید به خواستههای طبیعی جامعه واکنش مناسب داده میشد. لذا در نخستین نمازجمعههای تهران که بیانگر سیاستهای نظام تلقی میشد به جای تبلیغ قناعت و فرهنگ ضد تجمل و مصرفگرایی در خطبههای هاشمیرفسنجانی که پرشنوندهترین سخنان در ایران و میان رسانهها و سیاستمداران جهان بود ارزشهای متفاوتی تبلیغ شد که جامعه احساس کند با پایان جنگ تغییراتی به جود آمده و شرایط اضطرار از بین رفته است و این روشی بود برای عادیسازی شرایط پس از جنگ و جلوگیری از ادامه آثار تخریبی شرایط روانی و اقتصادی جنگی، در نتیجه پیشگیری از انفجار اجتماعی. علاوه بر این دلایلی که آن نحوه پایان دادن به جنگ را بر کشور تحمیل کرده بود موجب شکلگیری ایدههای تازهای در زمینه سیاست خارجی و راهبردهای نظامی شد.
گرچه عدهای هم تصور کردند یا توجیه کردند که دشمن قصد داشت از طریق نظامی جمهوری اسلامی و نظام برآمده از انقلاب اسلامی سال1357 را سرنگون کند و چون در جبهه نظامی نتوانسته به اهداف خود نائل شود جنگ را در جبهه دیگری برای رسیدن به همان اهداف ادامه میدهد. با این تئوری جریان و جناح دیگری شکل گرفت که روشهای آن کاملاً متفاوت از اصلاحطلبان بود و بلکه اصلاحطلبان را جریان استحاله شده و بریده از انقلاب معرفی میکرد. چون درباره این نیروها و عملکردها و دیدگاههایشان در طول سالهای گذشته مقالات فراوانی نوشته شده کافی است یک صورتبندی از آنها ارائه شود تا نقش جنگ در شکلگیری رویکردهای سیاسی پس از آن روشن شود.
بطور کلی در جنگها (از جمله در ایران پس از جنگ) نزاعهای سیاسی و کشمکشهای نیروهای اجتماعی و طبقاتی حول جنگ و نوسازی پس از آن شکل گرفته است. طبقات و نیروهای سیاسی با این دو اتفاق رابطه مستقیم دارند به گونهای که به نظر میرسد جنگ از آن فرودستان شهری و نوسازی و اصلاحات از آن طبقه متوسط شهری است.
در مورد ایران ارتباط کشمکشهای سیاسی و اقتصادی پس از دوره جنگ با دوره طولانی جنگ 8ساله وجوه مختلفی دارد و نمیتوان یکسره آن را با تئوریهای خاص اقتصادی یا سیاسی تبیین کرد. بخشی از آن تداوم کنشهای عاطفی دوران جنگ است. برخی از پیوندهای رفتاری نیروها با جنگ بهویژه در سالهای نخست، جنبه نوستالژیک دارد. این رویکرد هر چه از لحاظ تاریخی از آن واقعه دورتر میشویم و نسل تازهای از راه میرسند که جنگ برایشان یک واقعه تاریخی است روتینه شده و این نوع کنشها کمرنگتر میشوند. بخش دیگری از آن جنبه سیاسی دارد و برای کسب مشروعیت از میراث جنگ و دفاع مشروع است. بخش پایدارتری از آن نیز زاییده نیازها و تمایزات طبقاتی است. فاصله طبقاتی و دیدگاهی جامعه شهری و روستایی و حاشیهنشینها و مرکزنشینان، فقرا و ثروتمندان پس از جنگ وارد دوره بحرانیتری میشود زیرا بار جنگ در نظامهای مبتنی بر ارتش سنتی (و دفاع به شیوه سنتی) بیشتر بر دوش طبقات فرودست بوده و با وجود آنکه در جنگ همه طبقات آسیب میبینند اما فرودستان آسیبهای وسیعتری دیدهاند بهویژه که قربانیان بیشتری دادهاند.
با توجه به اینکه شرایط جنگی و نیاز حیاتی به نیروی این طبقات، دگردیسی پنهانی را در کاست قدرت ایجاد کرده و موجب رسوخ نیروهای بیشتری از این طبقه به داخل ساخت قدرت (خصوصاً در میان نظامیان) شده است و معمولاً جنگها سبب ارتقای موقعیت و منزلت طبقه نظامیان میشود بنابراین سطح انتظارات طبقه فرودست را نمیتوان بیپاسخ گذاشت و به استقبال نارضایتیهای تودهوار و انفجار اجتماعی رفت. همین امر موجب شکلگیری نزاعها یا به عبارت دقیقتر جدیتر شدن نزاعها حول محور طبقاتی شده و مسأله نوسازی و اصلاحات و توسعه طبقه متوسط برای وارد ساختن اقشار وسیعتری به این حلقه به ضرورتی مبرم تبدیل میشود. در صورتی که به موجب این نیاز طبقه جدید شکل گرفته ولی فساد سیستم و رانتخواری و توزیع نابرابر ثروت در اشکال تازه قدرت و نیروهای جدید وارد شده به ساخت قدرت ادامه یابد بحران پیش گفته صورتی پیچیدهتر و لاعلاجتر یافته و اقتصاد و سیاست عمومی را به سوی تباهی سوق میدهد.