پس از دو سال میدانداری عباراتی چون «فتنه 88» بر ادبیات رسمی، در دو سه ماه گذشته بار دیگر همای سعادت بر دوش «سوم تیر» نشسته، تا همچون یوماللهی سربرآورد و محور و مبنای مباحثات و صفبندیهای درون ساختار سیاسی شود. علمداران سوم تیر اما، کسانی هستند که در انتخابات دورهی نهم ریاستجمهوری از همان مرحلهی اول (27 خرداد) محمود احمدینژاد را بر دیگر راستگرایان ترجیح میدادند؛ نه آنان که در دور دوم (سوم تیر) و بعضاً با تردید با او همراه شدند و بعضی هم، سکوت را بر اعلام مواجهه با اکبرهاشمی رفسنجانی ترجیح دادند. بررسی و ارزیابی این تحول که بهویژه در دو ماه اخیر و با اعلام موجودیت «جبههی پایداری» و بروز سه جریان در جناح حاکم شدت یافته، موضوع پرونده این شمارهی «ایران امروز» است. آرمان دانش آموزی: این مطلب چند ماه پیش از انتخابات مجلس نوشته شده است و باتوجه به ندیکی انتخابات ریاست جمهوری مرور آن خالی از لطف نیست. در تحلیل و ارزیابی جریانهای سیاسی، میتوان از دو زاویه به موضوع پرداخت. اول، رویکردی که میتوان آن را «پسینی» خواند و در آن، مبانی فکری، پایگاه اجتماعی و خاستگاه تاریخی جریان بررسی میشود و دوم، ارزیابی روند و تحولات سیاسی-اجتماعی که منجر به ظهور و بروز آن جریان شده است. آن دسته از احزاب و جریانها که سابقهی تاریخی و کارنامهی سیاسی مشخصی دارند و به اصطلاح، باد و باران دیدهاند، از هر دو زاویه قابل بررسی هستند. اما در مقابل، جریانهای نوظهوری هستند که از آنان، جز نام و دیدگاه و اظهارات مؤسسان شناختی وجود ندارد و عملاً، تنها از منظر دوم میتوان به ارزیابی آنها نشست. البته، میتوان بر مبنای سابقه و کارنامهی بنیانگذاران تشکیلات، تصوری از جایگاه جریانهای جدید در عرصه سیاست به دست داد؛ اما برای توصیف دقیق آنها که بنیانگذارانشان هم کارنامهای چندان مشخص ندارند، گذر زمان و سنجیدن رفتارها و گفتارها به محک تجربهی روزگار لازم است. البته، باید توجه داشت که ظهور بسیاری از جریانهای سیاسی در سه دهه گذشته، صرفا حالتی موسمی و انتخاباتی داشته؛ اما برای برخی نیز، انتخابات صرفاً بهانهای برای ظهور و بروز بوده است. کمااینکه حزب کارگزاران سازندگی (با نام اولیه «جمعی از خدمتگذاران ایران اسلامی») و حتی مجمع روحانیون مبارز و دفتر تحکیم وحدت، در ابتدا به دلایلی ظاهراً انتخاباتی و در تعارض با جریانهای قدیمیتر شکل گرفتند؛ اما به سرعت ویژگیهای سلبی و ایجابی آنها در قبال دیگر نیروها آشکار و در عرصهی سیاسی تثبیت شدند. «جبههی پایداری» را نیز میتوان با تکیه بر همین زاویه تحلیلی، به ارزیابی نشست. بهویژه آنکه این جبهه، نخستین جریان سیاسی است که در پس تحولات و فضای برآمده از انتخابات ریاستجمهوری دورهی دهم در میان نیروهای درون ساختار سیاسی اعلام موجودیت میکند و مهمترین مبانی خود را در مرزبندی با نیروهای رقیب نیز، در تحولات دو سال گذشته تعریف کرده است. در چارچوب این رویکرد تحلیلی، سه پرسش مقدماتی و یک پرسش اصلی در این مقاله طرح و برای تبیین آن، تلاش شده است. طبعاً، امکان طرح پرسشهایی از مناظر دیگر هم وجود داشته است. 1 جناح یا سیستم؟ پرسش نخست در باب «جبههی پایداری» به تقابل آن با جریان سنتی راست برمیگردد. در دو ماه گذشته، اعلام موجودیت این جبهه در برابر «جبههی متحد اصولگرایان» که محوریت آن را محمدرضا مهدویکنی برعهده دارد، شائبهی این تقابل را جدی کرده است. اظهارات حسین صفار هرندی، از سخنگویان جریان جدید، که واکنش اسدالله بادامچیان، قائممقام مؤتلفهی اسلامی را برانگیخت، این موضوع را جدیتر و علنیتر از هرگاه نشان داد. طرح موضوع «اصولگرایان نوین» و «دفن سنتهای جناح راستی در سوم تیر» از سوی صفار هرندی(1) که از سوی بادامچیان «ضدیت با روحانیت» تحلیل شد(2)، نشانهای بود که بر مبنای آن میشد از شورش نسلی در جریان راست سخن گفت. اما آنچه در صحبتهای صفارهرندی دیده میشد و از منظر بررسی رویدادهای 15 سال گذشته نیز در ظاهر ادعایی درست مینماید، نشانی از «انقطاع» میان جریان جدید از جناح راست سنتی دارد و نه «تقابل» نسل جدید بر نسل قدیم. صفار هرندی دراینباره توضیح داده است: «گفتمان حاکم در جبههی خودی تا قبل از سوم تیر و مشخصاً تا قبل از انتخابات شورای شهر دوم در سال 81، گفتمان جناح راست بود که در این گفتمان ناکامی میبینم. این ناکامیهای پی در پی از سال 75 شروع شد، در خرداد 76 به اوج خود رسید و در مجلس ششم، شورای شهر اول و انتخابات هشتم ریاستجمهوری تکرار میشود و این، شاهدی بر شکست گفتمان مذکور است.» (3) البته دربارهی دلایل شکست جریان راست در ادوار ذکرشده، واقعیتهای آشکاری وجود دارد که صفارهرندی حاضر به تشریح آن نیست؛ چرا که در این صورت، مبنای تحلیل او برهم خواهد ریخت. اگر به پشت سر بنگریم، خواهیم دید که جریان راست سنتی تا نیمهی دههی 70 موقعیت مناسبی در جامعه داشت که میتوانست آن را بهعنوان نیرویی مؤثر و دارای پایگاه اجتماعی مشخص، تثبیت و سهم مناسبی از قدرت را به خود اختصاص دهد. اما از اواسط دههی 70، ظهور جریان راست افراطی در قالب گروههای فشار (انصار حزبالله) و همراهی یا سکوت راست سنتی در قبال آن، باعث شد تا این جناح در منظر افکار عمومی و بهویژه نسل جوان و گروههای مرجع بهعنوان «پدران معنوی» (روحانیت) یا «حامیان لجستیک و اقتصادی» (بازار) گروههای فشار شناخته شود که با روند نوسازی اجتماعی-اقتصادی دولتهاشمی و سپس، آزادیهای سیاسی دوران خاتمی معارضه میکردند. به عبارت دقیقتر، اگر قرار باشد طیفی از جناح راست خود را قربانی عملکرد (اعم از گفتمانی و رفتاری) طیف دیگر در آن سالها معرفی کند، این طیفهای سنتی و میانه هستند که باید از جریان راست افراطی که تحرکات انصار حزبالله را سازماندهی و پروژههایی چون قتلهای زنجیرهای و ترور حجاریان را تئوریزه میکرد، طلبکار باشند که رفتارهای آنها در افکار عمومی به پای اینان نوشته میشد.(4) نکتهی قابل تأمل دیگر در رد استدلالهای صفار هرندی آن است که در انتخابات ریاستجمهوری دورهی هشتم، تقریباً همهی طیفهای جریان راست دارای نامزد انتخاباتی بودند که از این بین، میتوان از احمد توکلی (بهعنوان نماد جریان نفی دولتهای هاشمی و خاتمی و مدعی شعار «دولت پاک»)، علی فلاحیان (نماد راست افراطی در آن سالها) و حسن غفوریفرد (راست سنتی) نام برد که همهی آنها در برابر خاتمی شکست خوردند؛ به طوری که جمع آرای کل نامزدهای رقیب خاتمی به آرای ناطق نوری در سال 76 نرسید. بنابراین، میتوان مدعی شد که دگرگونه شدن روند نتایج انتخابات از سال 81 به بعد، نه ناشی از تغییر گفتمان جناح راست و هژمونی راست افراطی بر دیگر طیفها که متأثر از عوامل سیستماتیک و بیرونی در دو سطح اجتماعی و سیاسی بوده است. در سطح اجتماعی، قهر بخش گستردهای از هواداران اصلاحات با صندوقهای رأی (طی سالهای 81 تا 84) و رویکرد قابل پیشبینی جامعه به رقابتهاشمیرفسنجانی (بهعنوان نماد وضع موجود) در برابر هر نامزد ناشناختهی دیگر که منجر به پیروزی احمدینژاد در سال 84 شد، از عوامل اصلی بود. در سطح سیاسی نیز، اختلافات راهبردی و تاکتیکی درون جناح اصلاحطلب (تحریم در برابر شرکت در انتخابات مجلس هفتم و تعدد نامزدها در ریاستجمهوری نهم)، پررنگتر شدن روند ردصلاحیتها در کنار رویکرد مهندسی انتخابات که از انتخابات دورهی هفتم مجلس آغاز و در ادوار بعد تداوم یافت و در ریاستجمهوری دهم به نقطهی اوج خود رسید، از مؤثرترین عوامل محسوب میشود که البته، هیچیک از آنها به مجادلات گفتمانی درون جناح راست ارتباطی پیدا نمیکند. در این میان، شاید تنها گفتهی قابل قبول صفارهرندی این نکته باشد که «جلوداران گفتمان سنتی در انتخابات شورای دوم به علامت تسلیم، دستشان را بالا بردند و یک جریان جدیدی متولد شد... که موفقیتهای جبههی اصولگرا را از سال 81 به بعد رقم زد.» (5) البته، در این قضیه نیز باید گفت که تنها راست سنتی نبود که در انتخابات دور دوم شوراها کاملاً از صندوقهای رأی قطع امید کرده بود. این، رویکردی عام در کل جناح بود و برآمدن آبادگران نیز تنها در پی خالی ماندن حوزههای اخذ رأی از شهروندان محقق شد. شاید یادآوری این نکته برای جناب صفارهرندی، بهعنوان سردبیر وقت کیهان، خالی از لطف نباشد که این روزنامه هم، در کاریکاتور توهینآمیزی در روز قبل از انتخابات، پیروزی حیوانات (منظور نیروهای اصلاحطلب پیشرو و اپوزیسیون) را پیشبینی کرده بود که به نظر، بسیار منفیتر از پیشبینی بادامچیان در باب «عدم علاقه متدینین به حضور در انتخابات شوراها» میآید و به عبارتی، این طیف هم دستهایش را به علامت تسلیم بالا برده بود! بر این مبنا، میتوان مدعی شد که ظهور و بروز «جبههی پایداری» یا به تعبیری «اصولگرایی نوین»، نه ریشه و سابقهای در تحولات سیاسی درون جناح راست دارد و نه برآمد طبیعی نیرویی نو از کالبدی کهنه و فرسوده و حتی تولد گفتمانی تازه را گواهی میدهد. در واقع، ظهور و بروز این طیف که خود را در قالب رویداد «سوم تیر» توصیف میکند، صرفاً بر مبنای تحولی سیاسی قابل تعریف است که اتفاقاً از سوم تیرماه 84 به منصهی ظهور رسید. جریان حذف و تضعیف هاشمی رفسنجانی در ساخت سیاسی، به عنوان مهمترین نماد باقیمانده از دوران سازندگی و اصلاحات، پروژهای است که مراحل نهایی خود را طی میکند و در این میان، ظاهراً تنها نیروی مقاومت باقیمانده جریان راست سنتی است. در ماههای اخیر نیز دیدار سران مؤتلفه با هاشمی و نیز یادداشت هشدارآمیز هاشمی رفسنجانی در سالروز انقلاب مشروطه در باب جریان ضدروحانیت(6) (که با سخنرانی مهدویکنی در همین باب(7) همزمان شد)، نمونههای بارزی از همسویی راست سنتی با هاشمی را در اختیار جریان جدید قرار داده تا آن را به ابزاری برای طرد این جریان از قدرت، تبدیل کند. این، همان نکتهای است که در جدال لفظی صفارهرندی و بادامچیان نیز خودنمایی کرد. صفار هرندی دیدار مؤتلفه با هاشمی را «تعریض به گفتمان نوین اصولگرایی» نامید و بادامچیان «توطئهی کثیف جریان ضدروحانیت» را در پس گفتههای صفار، علنی کرد. (8) 2 صفبندی یا تصفیه؟ اگر در مورد جریان راست سنتی، بحث همسویی و همداستانی آنها با هاشمی رفسنجانی درست باشد (که هست) و همین مطلب، بهانهی مناسبی برای تقابل در اختیار جریان جدید قرار دهد، آنچه دور از ذهن مینماید اما در عمل تحقق یافته، مرزبندی جریان جدید با نماد دیروز خود (محمود احمدینژاد) آن هم با تعریف وی و حامیانش در چهارچوب گفتمانی و حتی حمایتی هاشمی رفسنجانی است! شاید چنین صورتبندی در بادی امر، عجیب به نظر آید؛ اما واقعیت آن است که در چند ماه گذشته و با مطرح شدن موضوعی تحت عنوان «جریان انحرافی»، یکی از خطوط اصلی تحلیلی-توجیهی جریان موسوم به «اصولگرایان نوین» ایجاد این-همانی میان حلقهی پیرامونی احمدینژاد با نیروهای مخالف سیاسی بوده است. تحلیلهای متعددی که از «همسویی جریانهای فتنه و انحرافی»، «ظهور کارگزاران جدید»، «اتحاد در قضیهی دانشگاه آزاد»، «مفاسد اقتصادی و اجتماعی مشابه» و «تکرار تجربهی فائزه هاشمی در حوزهی حجاب توسط ویژهنامهی جنجالی روزنامه ایران» از سوی رسانهها و سخنگویان متنوع این طیف منتشر شده، همگی تلاشهایی در این جهت به شمار میرود. (9) برای تبیین بحث باید گفت که دو ماجرای انتصاب مشایی بهعنوان معاون اول دولت دهم و عزل وزیر اطلاعات که شائبهی نافرمانی احمدینژاد از رهبری نظام را در نزد نیروهای حامی دولت شکل داد و سپس دامنهدار شدن موضوع تا جایی که طیف احمدینژاد به «ضدیت با ولایت فقیه از طریق انتساب خود به امام غایب» متهم شد، این چالش را جدیتر کرد و بحرانی ایدئولوژیک را در این طیف ایجاد کرد و به گفتهی روحالله حسینیان (10)، این پرسش را در نزد آنان شکل داد که «چیست یاران طریقت، بعد از این تدبیر ما؟» طبعاً، پاسخ پایهگذاران «جبههی پایداری» به این پرسش نمیتوانست اذعان به روش و رویکرد اشتباه حاکم بر ساختار سیاسی طی سالهای گذشته مبنی بر ترجیح دادن چهرههای ناشناخته و باندهای قدرت بر نیروهای دارای شناسنامهی سیاسی و ساختار تشکیلاتی باشد که نتیجهی آن، لانه کردن «جریانهای انحرافی» در مصادر مهم اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و حتی امنیتی دولت و به تعبیر یکی از رسانههای همسو، «شکلگیری دولت نامرئی در درون دولت» (11) باشد. ایدئولوگهای جریان جدید به جای ارائه چنین تحلیلی، به عقب برگشتند و با جدا کردن «انحراف» از «مسیر اصلی» که همانا گفتمان ارائهشده در سوم تیرماه 84 از سوی احمدینژاد در برابر هاشمی رفسنجانی بود، کوشیدند تا به تعبیر حسینیان، «خلاء» ناشی از ماجرای احمدینژاد را پر کنند و «تشکیلاتی غیرحزبی که به سازمان نیروها بپردازد» را شکل دهند. حاصل این روند، اعلام موجودیت جبههی پایداری بوده است. جبههای که کل مرزبندیهای سیاسی آن، در قالب تحولات دو سال گذشته تعریف میشود: «ما از فتنهگران چه آنهایی که فتنه را رهبری و مدیریت کردند، چه آنهایی که همراهی و میدانداری و حمایت کردند و در دفتر یا خانه خود با سران فتنه نشستند و آنها را تحریک کردند و چه کسانی که سکوت کردند و در واقع، حق و ولیشان را یاری نکردند و فتنه را خوار نکردند و چه آنهایی که روزی بر میخ میکوبیدند و روزی بر نعل، متنفریم و اعلام برائت میکنیم. بین ما و آنها خط سرخی به رنگ خون تا قیامت کشیده شده است... ما همچنین، از منحرفین اعلام برائت و با آنها اعلام جنگ میکنیم (12)». به عبارت روشنتر، آرایش جدید عرصهی سیاسی از نگاه این طیف در قالب مثلث «ولایتمداران، فتنه و منحرفان» تعریف میشود و هیچ منطقهی خاکستری و همپوشانی هم میان آنها وجود ندارد. چرا که به تعبیر حسینیان، هر نیروی سیاسی که بهنوعی در حوادث سال 88 در چهارچوب ایدهآل این جریان نگنجد، نه تنها از سوی آن طرد میشود، که تنها «خط سرخ شهادت» منطقهالفراق بین آنها را پوشش میدهد. در کنار آن، احمدینژاد و حامیان او هم، تحت عنوان «منحرفین» صورتبندی میشوند و به آنها نیز، اعلام جنگ شده است. به این ترتیب، باید گفت که آنچه این جریان جدید پیگیری میکند، تصفیه گستردهی سیاسی است و نه صرفاً، صفبندی یک نیروی جدید در برابر سایر نیروها. گرچه قطعاً در همین جریان نیز، همهی نیروها و چهرهها از جنس حسینیان نیستند که چنین آشکارا از «جنگ و خون» بگویند؛ اما رویکرد کلی حذف و تصفیه طیفهای دیگر حاضر در ساخت سیاسی، از اصول مشترک در جبههی پایداری است و در این بین، هاشمی رفسنجانی و اسفندیار رحیممشایی، دو پیراهن عثمانی هستند که با این هدف، بر سر بیرق کردهاند. 3 موسمی یا دائم؟ اما در کنار این دو بحث که بیشتر به وضعیت امروز جبههی پایداری یا «اصولگرایان نوین» برمیگردد، پرسشی که رو به آینده دارد، در این باب است که آیا این جبهه، جریانی صرفاً انتخاباتی و موسمی است یا دائم و روبه آینده؟ هرچند دراینباره، چندان نکتهای از سوی سخنگویان جریان جدید عنوان نشده، اما به نظر میرسد جبههی جدید، تشکیلاتی دائمی با اهداف چندگانه باشد که در شرایط کنونی ساختار سیاسی، نیاز به وجود آن احساس میشود. در این باب، روزنامه کیهان مدتی پیش در سرمقالهای (13) از ضرورت تشکیل «سازمان اصولگرایی پیشرو» سخن گفته و تأکید کرده بود: «موضوع سازمان، محدود به انتخابات نیست» و اینکه، «افق هدفگذاری سازمان اصولگرایان، بسیج حداکثری و دائمی ظرفیتها و استعدادها و توانمندیهای موجود» است. گرچه در ادامهی سرمقالهی کیهان، بیشتر اهداف این سازمان سیاسی عنوان شده بود، اما به نظر میرسد آنچه بیش از هرچیز در قالب این سازمان قابل پیگیری خواهد بود، همین کارکردهای سیاسی-تشکیلاتی مشابه حزبی سراسری است. آنچه تاکنون و به گفتهی مخالفان سیاسی، توسط نهادهای شبهنظامی صورت میگرفت و حال، قرار است حالتی سیاسیتر (و البته نه حزبی و دموکراتیک) پیدا کند. در واقع، شکلگیری این سازمان سیاسی نه احساس نیازی دموکراتیک و مبتنی بر خواست نیروهای بدنهی جریان که «تدبیری از بالا» با اهدافی از این دست محسوب میشود: الف. در مورد نیروهای موجود: کنترل و ضابطهدار کردن ظهور و بروز نیروهای سیاسی مورد حمایت و بررسی صلاحیتها و بهویژه وفاداری آنها در یک دورهی زمانی نسبتا بلندمدت. تجربهی احمدینژاد و سربرآوردن ناگهانی وی و نهایتاً تقابل و فضای فرسایشی موجود، در این محور تعیینکننده به نظر میرسد. ب. در مورد نیروهای جدید: تربیت و کادرسازی با هدف «رویش» نسل جدید نیروها در ساختار سیاسی. تاکنون، این نیروها در قالبهایی چون مراکز خاص حوزوی، دانشگاهی و بسیج به شکل عام تربیت میشدند، اما به دلیل فقدان یک سازمان سیاسی، بهنوعی پل ارتباطی نیروهای پرورشیافته با مسوولیتهای سیاسی و اجرایی وجود نداشت که میتوان از طریق این سازمان، بر این ضعف غلبه کرد. ج. در مورد عموم جامعه: ارائهی سازمان سیاسی بهعنوان الگوی مطلوب و مؤثر در روند تحولات و گفتمانسازی با هدف مقابله با نیروهای مخالف و جذب نیروهای پراکنده و سرگردان در بدنهی حامی؛ با تکیه بر ابزارهای مختلف در اختیار. 4 پرسش اصلی: گسست یا تداوم؟ اما پرسش اصلی که از پس سه پرسش قبلی سربرمیآورد، آن است که آیا جریان موسوم به «اصولگرایان نوین» گسستی از روند تحولات پیشین در ساختار سیاسی محسوب میشود یا در تداوم آن است؟ در مقام جمعبندی مباحث پیشگفته، میتوان مدعی شد که این جریان، تداوم طبیعی روندهای پیشین در ساخت سیاسی (و نه جناح سیاسی) است که مبتنی بر اقتدارگرایی و حذف تدریجی نیروهای رقیب و درعینحال، برآوردن نیروهای جدید برای مقابله با بحرانهای مشارکت، رقابت و مشروعیت بوده است. با این حال، به نظر میرسد نقطهی تمایز سربرآوردن نیروی جدید با نیروهایی که پیش از این در روند تحولات پس از انقلاب متولد شدهاند، تکیهی صرف این نیرو به منابع قدرت سیاسی و بهاصطلاح، «ایستاده بر سر» بودن آن است. به عبارت دقیقتر، در تجارب پیشین، شکلگیری نیروهای سیاسی جدید ناشی از تحول دیدگاه یا رویکرد نیروی ضعیفتر و جوانتر در برابر نیروی قوی بوده و تکیهگاه و نقطهی امید نیروی جدید نیز عمدتاً معطوف به جامعه و شکلگیری روندهای جدید فکری و اجتماعی بوده است. (14) اما در تجربهی اخیر، اتفاقاً این نیروی جدید است که از موضع قدرت با جریانهای قدیمیتر (راست سنتی و طیف دولت) سخن میگوید. رویکرد از بالای این طیف در سهمخواهی از ائتلاف راستگرایان، با جنس سهمخواهیهایی از جنس مثلاً کارگزاران سازندگی از جامعهی روحانیت در انتخابات مجلس پنجم قابل مقایسه نیست. در واقع، «جبههی پایداری» از این جهت که پایهی خود را در روند تحولات ساخت سیاسی محکمتر از سایر نیروها میداند، نه تنها نیازی به تقسیم کیک قدرت نمیبیند که با تکیه بر همین پایگاه، مبانی و خاستگاه آنها را مورد هجمه و کنایه و تردید قرار میدهد. فراتر از این، «جبههی پایداری» همچون برخی جریانات پیش از انقلاب که خود را نوک پیکان تکامل عمل انقلابی مینامیدند؛ خود را نوک پیکان تکامل نیروهای پس از انقلاب میبیند و بر این اساس، میکوشد به سازمان سیاسی تراز جمهوری اسلامی و تشکیلاتی سراسری با هدفگذاریهای برآمده از رأس سیستم تبدیل شود پی نوشتها: 1. گفتوگوی حسین صفار هرندی، مشاور فرهنگی سپاه، با خبرگزاری فارس، اول تیرماه. 2. سخنرانی اسدالله بادامچیان در اولین کنگرهی مجمع هماهنگی پیروان امام و رهبری، سوم تیرماه، خبرگزاری مهر. 3. سخنرانی صفار هرندی در جلسهی اعضای سازمان بسیج مهندسین استان اصفهان، 7 تیرماه، خبرگزاری مهر. 4. جالب توجه است که بدترین نقطهی منفی کارنامهی جریان راست در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال 76، پس از اقدامات راست افراطی (انتشار ویژهنامههای توهینآمیز شلمچه و یالثارات و راهاندازی غائله عصر عاشورا) شکل گرفت که حتی بخشهایی از نیروهای سنتی را به انتقاد از این رویکرد واداشت. همچنین، انتقادهای جریان اصلاحطلب از هاشمی رفسنجانی در جریان انتخابات مجلس ششم، زمانی بالا گرفت که وی از مرزبندی با جریان راست خودداری کرد و در مورد عملکرد بخشی از دولت خود، حاضر به پاسخگویی نشد. 5. سخنرانی صفار هرندی، همان. 6. پایگاه اطلاعرسانی هاشمی رفسنجانی، 14 مردادماه. در بخشی از نوشته هاشمی آمده: «طراحان آن نقشههای شوم که شواهد بسیاری از خون دلخوردنهای آیتالله بهبهانی، آیتالله مدرس، آیتالله طباطبایی، شیخ محمد خیابانی و دیگر علما و روحانیون بزرگ را در تاریخ مشروطه داریم، در این سالها دست به کار شدهاند تا با سوءاستفاده از اختلافات سلیقهای داخلی و ادبیات به ظاهر ارزشی بعضیها، برنامهی روحانیتستیزی خویش را کامل کنند. چرا که آنان بهتر از همه میدانند، در طول تاریخ هر جا که یک ظالم داخلی یا خارجی تسمه از گردهی جامعه کشید، روحانیت ملجأ و مأمن مردم بوده است». 7. مراجعه کنید به سخنرانی مهدوی کنی در نشست جبههی متحد اصولگرایان، 13 مردادماه، خبرگزاری مهر.(خلاصهای از این سخنان در پرونده همین شماره درج شده است.) 8. برای اطلاع از جزییات ماوقع به منابع خبری ذکرشده در پینوشتهای 1 و 2 مراجعه فرمایید. 9. ابعاد این فضاسازی تا جایی رفت که دفتر رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام در اطلاعیهای ارتباط هاشمی با جریان انحرافی را تکذیب کرد، خبرگزاری مهر، 9 خردادماه. 10. روحالله حسینیان، سخنرانی در اولین همایش جبههی پایداری، خبرگزاری ایسنا، 6 مردادماه. 11. حسین ملکیراد، پایگاه خبری روزنامه جوان، 28 اردیبهشت ماه. 12. حسینیان، همان. 13. محمد ایمانی، روزنامه کیهان، شنبه 18 تیرماه، صفحه 2. 14. این رویکرد در جدا شدن مجمع روحانیون مبارز از جامعه روحانیت در دههی 60 و کارگزاران سازندگی از راست سنتی در دههی 70، قابل مشاهده است.
در این پرونده تلاش شده، ضمن تبارشناسی جریان راست مذهبی در ایران، روند تحولاتی که منجر به ظهور جبههی جدید و مرزبندی آن با راست سنتی شده، ارزیابی شود. همچنین، از آنجا که محور و نماد رهبری جریان جدید (جبههی پایداری)، محمدتقی مصباحیزدی است و وی در مقام ایدئولوگ و از مؤسسان این جبهه ظاهر شده، در گفتوگویی مشروح با محمدجواد حجتی کرمانی که سابقهی مناظره و مکاتبه و نیز شناختی 50 ساله از مصباح دارد، به بررسی مبانی فکری و رویکردهای سیاسی مصباح یزدی و نسبت آن با تحولات اخیر پرداخته ایم.