اما در خصوص وابستگی حزب توده به اتّحاد شوروی موضوع متفاوت است. حزب توده یک جریان مارکسیستی بود و پرچم دار مارکسیزم و رویارویی با غرب و امپریالیزم آمریکا در آن مقطع اتحاد شوروی بود. در آن مقطع، یعنی در مقطع جنگ جهانی دوم و سالهای بعد از جنگ وبوجود آمدن نظام دو قطبی (دهه های 1940و 1950)، نگاهی که نسبت به اتّحاد شوروی بود یا نگاهی که بعداً نسبت به آن قدرت به وجود آمد خیلی فرق میکرد. در دهه 1940 که اوج قدرت و محبوبیت حزب توده بود، اتّحاد شوروی یک قدرت انقلابی، مترقی، پیشرو ، دمکراتیک، مردمی ، سوسیالیست، حامی کشورهای جهان سوم و جنبشهای آزادیبخش ضداستعماری و ضدغربی بود. نه مثل کشورهای غربی سابقه استعماری یا استعمار مردم کشورهای جهان سوم را داشت، نه قراردادهای استعماری یا کشورهای جهان بسته بود، نه سرمایهداران و شرکتهای چندملّیتی وابسته به آن سرگرم استثمار کشورهای دیگر بودند و نه هیچ یک از ویژگیهای زشت و منفی کشورهای غربی را دارا بود. به علاوه زحمتکشان در آن کشور نه تنها مثل کشورهای سرمایهداری استثمار نمیشدند، بلکه قدرت واقعی در آن کشور در دست کارگران و کشاورزان بود و بالاخره اتّحاد شوروی با ایستادگی و مبارزه قهرمانانه در جریانات جنگ جهانی دوم علیه فاشیسم، موفق به اخذ مدال دیگری در عرصه بینالمللی شده بود. نه تنها در ایران که در تمامی کشورهای دیگر هم، اتّحاد شوروی کعبه، مراد و مورد احترام و ستایش چپها، روشنفکران، دانشجویان، فعالان سیاسی و اجتماعی، نویسندگان، روزنامهنگاران و اقشار و جریانات ترّقیخواه بود. احزاب کمونیست در تمامی کشورهای دیگر از جمله در اروپا و آمریکا از حزب کمونیست اتّحاد شوروی و رهبران آن کشور حمایت میکردند. برای بسیاری از کمونیستها اول مصالح و منافع پیکار تاریخی میان سرمایهداری فاسد و رویه زوال غرب با سوسیالیسم بود. مصالح و منافع کشورهای خودشان در مرحله بعدی قرار می گرفت. حزب توده ایران و رهبران آن هم استثنایی براین قاعده نبودند. نگاه آنان به اتّحاد شوروی و مسکو نگاه به برادر بزرگتر بود که قهرمانانه پرچم پیکار علیه سرمایهداری و امپریالیزم را به دوش میکشید.
اما فرض بگیریم که هیچکدام اینها نبود و آنطور که برخی از فعالین سیاسی جناح راست میگویند هم جبهه ملّی و مجموعه جریانات لیبرال توسط آمریکا و انگلستان به وجود آمده بودند و دست راست آنها بودند (و هستند). و یک گام هم جلوتر آمده و فرض بگیریم که حزب توده هم توسط روسیه در ایران تشکیل شده بود برای جاسوسی و خدمت به منافع آن کشور. سوال اساسی آن است که آیا مردم ایران بعد از گذشت دهها سال از عملکرد این حزب و جریانات لیبرال، همچنان به فلسفه تحزّب بیاعتماد هستند و فکر میکنند که چون حزب توده و ملّیون را خارجیها در ایران به وجود آورده بودند، هر حزب و تشکّل دیگری هم که به وجود بیاید، دست راست قدرتهای بیگانه است؟ آیا محافظهکاران نظرسنجی و مطالعه جامعهشناختی مبدانی انجام داده اند و در پایان تحقیقاتشان نشان داده شده که علت رویگردانی مردم ایران از احزاب به واسطه آن دو تجربه ناموفق بوده؟ بنابراین، ادّله و استدلالهایی که موضوع را تقلیل میدهند به «ویژگیهای فرهنگی، اجتماعی، روانی یا تاریخی مردم ایران»، خیلی از پایه و اساس جدّی برخوردار هستند و نمیتوان آنها را خیلی جدّی گرفت.
گروه دوم ادّله و استدلالهایی که آوردیم، آنان که بیشتر به عوامل تاریخی- جامعهشناسی توجه دارند، به مراتب از اساس و پایه بیشتری برخوردارند. فیالمثل این استدلال که "تصلّبِ قدرت در ایران همواره مانع جدّی بر سر راه به وجود آمدن و شکلگیری احزاب و تشکّلهای سیاسی مستقل از حاکمیّت بوده"، سخن بسیار درستی است. فیالواقع ظرف یکصد سال گذشته احزاب و تشکّلهای سیاسی عمدتاً در شرایطی ظهور کردهاند که قدرت سیاسی تا حدودی مجبور به عقبنشینی شده. این امر نخستین بار در عصر مشروطه اتّفاق افتاد که منجر به وجود آمدن شمار قابل توجهی «انجمن»های قومی، صنفی، سیاسی و مذهبی شد. از انجمن آذربایجان،غیبی،آدمیت، طلاب، مجاهدین اسلام، بازار و پارچهفروشها گرفته تا انجمن ارامنه، زرتشتیها و کلیمیها. بسیاری از این انجمنها نطفههای احزاب و تشکّلهای سیاسی- صنفی در سطح ملّی را در خود حمل می کردند. اما حاکمیّت مجدّد استبداد بسیاری از آنها را در همان مرحله جنینی از میان برد. دو حزب جدی «اعتدالیون عامیون» و «اجتماعیون عامیون» که در عصر مشروطه و در جریان مجلس اول شکل گرفتند همه ویژگیهای احزاب و تشکّلهای سیاسی مدرن را که در جوامع توسعهیافته ظهور کردهاند را در خود داشتند( از جمله تقسیم بندی کلاسیک چپ و راست). اما حاکمیّت مقتدر و دیکتاتوری خشن پلیسی – امنیّتی رضاشاه به حیات همه آنها پایان داد. تجربه ظهور و فعالیّت یک دوجین احزاب و تشکّلهای سیاسی جدّی و فعال در عصر مشروطه تا به قدرت رسیدن رضاشاه، بیشترین شاهد و گواه بر باطل بودنِ نظریاتی است که معتقدند روحیه ایرانیها چنین و چنان است و ایرانیها روحیه کار دستهجمعی ندارند.