آرمان دانش آموزی

موضوعات تخصصی علوم انسانی و اجتماعی

آرمان دانش آموزی

موضوعات تخصصی علوم انسانی و اجتماعی

چرا در ایران تحزب موفق نبوده:مروری برفعالیت های حزبی در ایران مع

قسمت سوم 

 می‌‌رسیم به دلیل چهارم که عبارت است از مخالفت قدرت سیاسی با احزاب و جریانات سیاسی مستقل از حکومت. طرفداران این نظریه معتقدند که به دلیل تداوم طولانی حاکمیّت استبداد و اساساً اقتدار و سلطه دولت در ایران، احزاب و جریانات سیاسی مستقل از حکومت نتوانسته‌‌اند در ایران شکل بگیرند و همچون جوامع توسعه‏یافته دیگر نهادینه شوند. ساختار متصلب و نیرومند قدرت در طول تاریخ ایران اساساً اجازه نداده که جریانات سیاسی مستقل از حاکمیّت بتواند همچون جوامع توسعه یافته رشد کنند و آنقدر نیرومند شوند تا بتوانند دولت‌های جدّیدی را به روی کار آورند.

          دلیل پنجم به سر وقت «طبقه» و عدم وجود آن در ایران به عنوان علت زیربنایی پا نگرفتن احزاب می‌‌رود. طرفداران این نظریه استدلال می‌کنند که پا گرفتن احزاب نیرومند در جوامع توسعه‌یافته معلول به وجود آمدن طبقه یا درست‌‌تر گفته باشیم طبقات در آن جوامع می‌بوده. این طبقات به دنبال وقوع انقلاب صنعتی و پیدایش اقشار و لایه‌های متعدد و در عین حال معارض با یکدیگر از نظر اقتصادی در جوامع مغرب زمین به وجود آمدند. یعنی انقلاب صنعتی مناسبات اقتصادی جدّیدی را در جوامع غربی ایجاد نمود و این مناسبات جدّید با خود طبقات و لایه‌های اجتماعی متفاوت و در عین حال جدیدی را به وجود آورد. احزاب و تشکّل‌های سیاسی در حقیقت به نمایندگی و برای تأمین منافع این اقشار و لایه‌های جدّید به تدریج شکل گرفتند. هر یک از این طبقات جدّید بالطبع به دنبال کسب منافع اقتصادی بیشتر برای خود و کسب قدرت بیشتر در حاکمیّت سیاسی جوامعشان بودند. از طریق شرکت در انتخابات و داشتن نمایندگان بیشتر در پارلمان و به اشکال دیگر، احزاب به نمایندگی از طبقات رقیب شکل گرفته و نهادینه شدند. چنین تحوّلی نه در ایران قرن نوزدهم و نه حتّی در قرن بیستم اتفاق نیفتاد. بنابراین، طبقات جدّید و مدرن که در جوامع صنعتی و توسعه‌یافته غربی از نیمه دوم قرن هجدهم (که انقلاب صنعتی اتفاق افتاد) به وجود می آیند، در ایران به وجود نیامدند. مدرنیته‌ای که در ایران اتفاق افتاد چه در عصر مشروطه و چه بعداً در عصر پهلوی‌ها، یک شکل ظاهری بیشتر نداشت و منجر به شکل‌گیری یا پیدایش اقشار و لایه‌‌های جدّید نشد. به تبع به وجود نیامدن طبقات جدّید، احزاب و تشکّل‌های سیاسی هم بالطبع شکل نگرفتند. در جوامع غربی، دولت‌ها بنمایندگی از طرف احزابی که در انتخابات اکثریت آورده‌‌اند، تشکیل می‌شوند. احزابی که نمایندگی اقشار و طبقات مختلف، و در عین رقیب را برعهده دارند. اما در ایران حاکمیّت همواره ثابت بوده بدون آنکه چرخشی در قدرت در آن اتفاق بیفتد.

          پیرامون این پنج دسته دلیل که در خصوص ناکارآمدی و یا درست‌‌تر گفته باشیم، عدم موفقیت تحزّب در ایران ارائه شده اند چه می‌‌توان گفت؟ آیا ما ایرانی‌ها به واسطه دلایل روانشناختی – اجتماعی فردگرا هستیم و در رفتارهای اجتماعی‌‌مان خیلی علاقه‌‌ای به کارهای گروهی و دسته‌جمعی از جمله فعالیّت‌‌های حزبی نداریم؟ آیا روحیّات و خلقیّات ما ایرانی‌ها به واسطه یک‏سری دلایل تاریخی که به شیوه مناسبات اجتماعی و اقتصادی‌‌مان بازمی‌گردد، خیلی از فعالیّت‌های سیاسی – اجتماعی دسته جمعی استقبال نمی‌‌کنیم؟ آیا ما ایرانی‌‌ها بیشتر به فکر مصالح و منافع فردی خودمان هستیم تا مصالح و منافع جمعی؟ آیا احزاب در ایران وابسته به قدرت‌های خارجی بوده‌‌اند و در نتیجه مردم نسبت به آنها بدگمان و بدبین هستند و در نتیجه تحزّب در ایران نتوانسته موفق شود؟ آیا چون احزاب در ایران فقط به فکر رسیدن به قدرت بوده‌‌اند، لذا مردم خیلی به آنها اعتمادی ندارند؟ آیا از آنجا که مدرنیته (انقلاب صنعتی و...) و در نتیجه پیدایش طبقات جدّید در ایران صورت نگرفته، لذا احزاب به نمایندگی از طبقات و لایه‌‌های جدّید چندان کاربردی در ایران پیدا نکرده‌‌اند فلذا فعالیّت حزبی در ایران خیلی باب نیست؟ آیا حاکمیّت تاریخی استبداد و تمرکز قدرت در دست حکومت سبب شده تا احزاب و جریانات سیاسی مستقل از حاکمیّت‌ها نتوانند در ایران پا بگیرند؟ آیا کارکرد نهاد مذهب و نقشی که روحانیت به‏عنوان راهنمای سیاسی – اجتماعی مردم در ایران برعهده داشته باعث شده که دیگر ضرورتی به نهادی به نام حزب در ایران پیدا نشود؟ آیا به راستی این دلایل بوده که مانع از شکل‌گیری حزب در ایران معاصر شده؟

در پاسخ می‌بایستی گفت یقیناً در مقایسه با بسیاری از کشورهای هم‌ردیف ایران از نظر توسعه سیاسی، اجتماعی و حتی اقتصادی در ایران تحزّب خیلی کم‌‌رنگ و تقریباً نقشی در تعاملات سیاسی ندارد. در پاکستان، ترکیه یا مصر، تحزّب بعد از مجموعه ارتش و قوای مسلحه مهمترین رکن تعاملات سیاسی را تشکیل می‌دهد. در ترکیه که ظرف یک دهه گذشته، احزاب توانسته‌اند ارتش را هم کنار زده و همچون جوامع توسعه‌یافته بدل به قدرت سیاسی شوند. "بهار عرب" و روند جنبش دموکراسی‌خواهی در جهان عرب یقیناً سبب خواهد شد که بسیاری از کشورهای خاورمیانه هم به همان مسیر ترکیه و کشورهای توسعه‌یافته بروند. بنابراین، کشورهای توسعه‌‌یافته که جای خود دارند، تحزّب در ایران حتی از کشورهای هم‌ردیف خودمان همچون ترکیه، پاکستان، آرژانتین، برزیل، مصر و غیره هم به مراتب عقب‌تر و درست‌تر گفته باشیم توسعه‏نیافته‌‌تر است. بنابراین، نفسِ سوال درست است و واقعاً می‌توان پرسید که چرا تحزّب در ایران اینقدر توسعه‌‌نیافته بوده و چرا تحزّب در ایران جایگاهی ندارند؟

            پنج دسته نظریه و اساساً مجموعه دلایلی را که در خصوص عقیم بودن فعالیّت‌های حزبی در ایران ارائه شده را می‌توان به دو دسته اصلی تقسیم کرد. دسته اول توضیحات و توجیهاتی هستند که پاسخ را در «خلقیّات»، «روحیّات» و «فرهنگ» ما ایرانی‌ها جست‌‌وجو می‌کنند و دسته دوم بیشتر بر روی دلایل تاریخی و جامعه شناسی تکیه می کنند. بگذارید کار را با دسته اول یعنی "فرهنگ" و "خلقیات اجتماعی" ما ایرانیان شروع کنیم. در خصوص این دسته از دلایل می‌بایستی خیلی قرص و محکم گفت که آنها از هیچ پایه و اساس علمی، تاریخی و جامعه‌شناسانه‌‌ای برخوردار نیستند. اینکه ایرانی‌ها از «روحیّه»ای خاص برخوردارند که این روحیّه خیلی تمایلی به فعالیّت‌های سیاسی – اجتماعی دسته جمعی یا گروهی ندارد، حرف بی‌پایه و اساسی بیش نیست. از بابت تمایل به فعالیّت‌های گروهی و دسته‌جمعی از جمله تحزّب و تمایل به فعالیّت‌های حزبی و تشکیلاتی، هیچ تفاوتی میان ما ایرانی‌ها با اقوام و ملل دیگر وجود ندارد. به بیان دیگر، میزان تمایل و علاقه ما ایرانی ها به فعالیّت‌های اجتماعی و دسته‌جمعی از جمله فعالیّت‌های حزبی همان مقداری است که در ملت‌های دیگر است. ما ایرانی‌ها به فعالیّت‌های حزبی و تشکیلاتی همانقدر علاقه داریم که دیگران دارند. تشکیل حزب توده ایران در سال 1320 بهترین دلیل فرق نداشتن ما با دیگران در فعالیّت‌های حزبی است. چه از نظر اعتقاد به یک حزب و تشکّل سیاسی، چه از نظر وفاداری به آرمان های آن، چه از نظر احساس مسوولیت و آمادگی برای ایثار و فداکاری در راه یک حزب و آرمان‌های حزبی انصافاً اعضا و طرفداران حزب توده مثال‌زدنی بودند. حاجت به گفتن نیست که برای ما مسائل ایدئولوژیک و عملکرد حزب توده به هیچ روی مطرح نیست. مراد ما بیشتر نشان دادن آن است که وقتی پای یک حزب جدّی به میان آمده، مردم ما از نظر تمایل به فعالیّت‌های حزبی و کار گروهی هیچ تفاوتی با ژاپنی‌ها، ترک‌‌ها، پاکستانی‌ها، هندی‌ها و سایر ملت‌ها نداشته‌‌اند. برای بسیاری از اعضا و طرفداران حزب توده، اوّل حزب و آرمان‌های حزبی می‌آمد و بعداً مصالح و منافع فردی و شخصی خودشان.‌ پدیده حزب توده بارها و بارها در قالب سازمان‌ها و تشکّل‌های کوچکتر هم اتفاق افتاده. این مثال‌ها - باز هم تکرار می‌کنیم صرف‌نظر از آنکه ما با جهت‌گیری‌ها، آرمان‌ها و افکار و عقاید آن سازمان ها و تشکلها چقدر موافق یا مخالف باشیم و صرف‌نظر از آنکه از منظر سیاسی این احزاب، تشکّل‌ها و سازمان‌‌ها چقدر موفق بوده‌‌اند- نفس شکل گیری و بوجود آمدن آنان مبیّن این واقعیت است که در مقایسه با سایرین، ایرانیان به هیچ روی فردگرا، خودمحور و فاقد روحیه کار دسته‌‌جمعی نیستند. بنابراین اگر تحزّب در ایران نتوانسته پیشرفتی داشته باشد، به واسطه دلایل دیگری می‌بایستی بوده باشد و خیلی ارتباطی به مفاهیمی همچون "نداشتن روحیه کار جمعی"، "فردگرایی ایرانیان"،"در ایران هر کس سعی می کند گلیم خودش را از آب بگیرد" و غیره پیدا نمی‌کند. ایضاً این استدلال که «مردم ما نسبت به احزاب مثل انسان‌های مارگزیده هستند، چون احزاب در ایران در بسیاری از موارد وابسته به قدرت‌ها و کشورهای خارجی بوده‌‌اند»؛ هم خیلی گزاره یا استدلال درستی نیست. اصولاً کسانی که این نظریه را مطرح می‌کنند، بیشتر مُرادشان همان حزب توده و جریانات سیاسی ملّی‌گرا ست. حزب توده را می‌گویند که وابسته به اتّحاد شوروی بوده و ملّی‌‌گرایان (اعم از سکولار یا ملّی – مذهبی) را می‌گویند وابسته به آمریکا هستند. اینکه جبهه ملّی و احزاب و دسته‌جات مرتبط با آن بالاخصنهضت آزادی و مجموعه ملّی– مذهبی‌ها آمریکایی بوده‌اند یا وابسته به آمریکا بوده‌اند، آنقدر بی‌پایه و اساس است که انسان نمی‌داند از کجا شروع کند تا واهی بودن آن را نشان دهد. این نظریّه که جبهه ملّی وابسته به آمریکا و یا در خط آمریکاست ، نخستین بار در دهه 1320 توسط حزب توده که مارکسیست و طرفدار اتّحاد شوروی می‌بود، مطرح شد. حزب توده جبهه ملّی را ساخته و پرداخته آمریکایی‌ها می‌دانست که برای رویارویی با نفوذ کمونیسم و حزب توده در ایران به وجود آمده. در مقطعی رژیم شاه هم همین استدلال را در مورد جریانات ملّی‌گرا از جمله دکتر علی امینی به کار گرفت تا رسیدیم به انقلاب اسلامی. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هم این تفکر مجدداً احیاء شد و بالاخص بعد از اشغال سفارت آمریکا در 13 آبان 1358 و به راه افتادن سریال افشاگری از سوی دانشجویان مسلمان خط امام (اینکه اسناد و مدارکی در داخل سفارت آمریکا پیدا کرده‌اند که نشان می‌دهد ملی ها و ملّی – مذهبی‌ها با آمریکایی‌ها بوده‌اند و برای آنها جاسوسی می‌کرده‌اند). مجموعه ملّی – مذهبی‌ها به همراه بسیاری از سران جبهه ملّی ایران در زمره پاک‌ترین،متدین ترین، شریف‌ترین و میهن‌پرست‌‌ترین چهره‌‌ها و شخصیت‌های تاریخ معاصر ایران بوده‌‌اند. این اتهام که این نیروها وابسته به آمریکا یا انگلستان هستند، همانقدر اعتبار و ارزش دارد که اتهام حزب توده به جبهه ملّی اعتبار داشت.

ادامه دارد...

جنگ موجب ترک برداشتن ایدئولوژی شد

پاسخ‌های عمادالدین باقی به پرسش‌های مهرنامه:

در تصویر رسمی از جنگ، گفته می‌شود گروه اجتماعی خاصی به خصوص در جنگ شرکت کرده است در سال‌های بعد از جنگ هم شاهد هستیم نیروهای اجتماعی خاصی از خاطره جنگ حمایت کرده‌اند. در باب اینکه آیا واقعاً شرکت در جنگ به نیروی اجتماعی خاصی – طبقات فرودست جامعه – محدود است یا نه؟ پاسخ این سؤال را باید در یک نظریه عمومی‌تر یافت. به عبارت دیگر این پرسش مختص جنگ ایران و عراق نیست و پرسش واحدی است پیرامون همه جنگ‌ها که پاسخ واحدی را می‌طلبد.

جنگ گرچه رخدادی است که تمام قوای مادی و معنوی یک جامعه را به خدمت می‌گیرد و می‌توان گفت هر جنگی به معنای هماوردی تمامیت ظرفیت‌های فرهنگی، علمی، اخلاقی، ایدئولوژیک و تمدنی دو ملت است و هرکدام که شکست بخورند در واقع یک تمدن با همه خصوصیاتش شکست خورده است. اما در عین حال جنگ پدیده‌ای است که 1- در ذات خود زورمدارانه است.2- بخش مدیریت و فرماندهی مستلزم هوش و نبوغ کافی (نیروی عقلانی بالا) و بخش عملیاتی آن مستلزم نیروی جسمانی بالاست. رخدادی که ماهیتاً بیشتر مبتنی بر نیروی جسمانی و زور است نیازمند عناصر متناسب خود می‌باشد. به همین روست که به میزانی که فرد یا جامعه‌ای فرهیخته‌تر باشند کمتر می‌جنگند و اگر جنگی در بین باشد نوع و چگونگی آن متفاوت است و بیشتر با استفاده از نیروی عقل و فناورانه است.

با توضیحی که گذشت می‌توان گفت که جنگ‌ها به‌طور کلی متکی به طبقه یا نیروی اجتماعی خاصی است که عمدتاً طبقه فرودست جامعه را تشکیل می‌دهند. لذا مروری آماری بر شهدای جنگ ایران و عراق این فرضیه کلی را تأیید می‌کند. توزیع فراوانی شهدای جنگ در مناطق مختلف کشور نشان می‌دهد که نسبت به جمعیت آمار شهدای مناطق محروم‌تر و دور از مرکز بیشتر بوده است. در استان اصفهان که برخلاف فرضیه مذکور فراوانی شهدای آن نسبت به جمعیت بیشتر است اما توزیع آماری شهدا به تفکیک مناطق شهری و روستایی باز هم همان فرضیه قبلی را تأیید می‌کند. برای مثال روستای ورزنه اصفهان در زمان جنگ کمتر از 5000 جمعیت داشت ولی بیشتر از 120 شهید دارد. البته عوامل دیگری مانند الگوسازی و هیجان و نیرومندی وجدان جمعی و عصبیت‌ها یا همبستگی قومی در مناطق کوچکتر و روستایی نقش مهمی در شدت‌یابی گرایش‌ها دارند.

در سطح سیاسی تجربه جنگ در به وجود آمدن شکاف‌های سیاسی بعد از دوران جنگ مؤثر بوده است. تجربه جنگ در شکل‌گیری ذهنیت اصلاح‌طلبان و اصول‌گرایان نیز نقش داشته است اما چگونه؟

بطور کلی جنگ یکی از منابع شکل‌گیری برخی از ارزش‌های جدید و از بین رفتن برخی از ارزش‌های گذشته است. بدیهی است که همین عامل در به وجود آوردن شکاف‌ها و مرزبندی‌های سیاسی نقش تعیین‌کننده‌ای دارند. همین که در هر جامعه‌ای جنگ به تنهایی دلیلی می‌شود برای اینکه به بهانه امنیت، فشار و سانسور و محدودیت‌های سیاسی و اجتماعی توجیه شوند و فرصتی برای اعمال کنترل در جامعه و تداوم بخشیدن به اقتدار سیاسی کسانی که حکومت را در دست دارند به وجود می‌آورد خود دلیل دیگری است بر اینکه دوره جنگ و مدتی پس از آن در آرایش نیروهای سیاسی نقش تعیین‌کننده دارد. افزون بر این جنگ جوهر و توانایی ملی را به بوته آزمایش می‌نهد و لذا کامیابی‌ها و ناکامی‌های جنگ، افکار و عقاید را به میزان وسیعی تغییر می‌دهند. بلندپروازی‌ها در برابر واقعیت‌های سخت سر تسلیم فرو می‌آورند و مدیران ایدئولوژیک یا آرمانگرا و نیز خود جامعه را واقع‌بین‌تر می‌کند.

از طرفی ممکن است فضای عاطفی ناشی از جنگ اگر مدیریت نشود کنش‌های عقلانی را به محاق برد و این همان وضعیت دوگانه و پارادوکسیکال تأثیر جنگ در ذهنیت نیروهای سیاسی و اجتماعی است. در خصوص جنگ ایران و عراق افزون بر قواعد عام پیش گفته به دلیل اینکه شعارهای قاطع و سازش‌ناپذیری چون «جنگ جنگ تا رفع فتنه» و «جنگ تا سقوط صدام» و «جنگ تا رسیدن به قدس» و غیره مطرح بود پذیرش قطعنامه موجب شوک سنگینی شد که تنش‌ها و حتی تمردهایی را در مناطق جنگی به وجود آورد و رهبری انقلاب ناگزیر از صدور پیام تاریخی در 29 تیر 1367 گردید و تعبیر «جام زهر را نوشیدن» و «آبروی خود را با خدا معامله کردن» در آن بکار بردند و وعده دادند که در آینده عوامل اینکه جنگ به این سان خاتمه یافت شناسایی شوند.(1) نحوه پایان جنگ با توجه به تأثیرات ذهنی و روانی که در طول 8 سال بر افکار و عقاید فردی و جمعی نهاده بود موجب ترک برداشتن ایدئولوژی در پاره‌ای از نیروها و ایجاد تردید و تزلزل در قطعیت و حتمیت برخی آرمان‌ها و انتظارات و وعده‌ها گردید که پیدایش افکار اصلاح‌طلبانه از عواقب آن است.

پس از جنگ برای برآورده کردن فشار طاقت‌فرسای اجتماعی که در پی 8 سال جیره‌بندی و کنترل ناگزیر و اجباری تقاضاهای طبیعی جامعه فوران کرده بود ناگهان باید به خواسته‌های طبیعی جامعه واکنش مناسب داده می‌شد. لذا در نخستین نمازجمعه‌های تهران که بیانگر سیاست‌های نظام تلقی می‌شد به جای تبلیغ قناعت و فرهنگ ضد تجمل و مصرف‌گرایی در خطبه‌های ‌هاشمی‌رفسنجانی که پرشنونده‌ترین سخنان در ایران و میان رسانه‌ها و سیاستمداران جهان بود ارزش‌های متفاوتی تبلیغ شد که جامعه احساس کند با پایان جنگ تغییراتی به جود آمده و شرایط اضطرار از بین رفته است و این روشی بود برای عادی‌سازی شرایط پس از جنگ و جلوگیری از ادامه آثار تخریبی شرایط روانی و اقتصادی جنگی، در نتیجه پیشگیری از انفجار اجتماعی. علاوه بر این دلایلی که آن نحوه پایان دادن به جنگ را بر کشور تحمیل کرده بود موجب شکل‌گیری ایده‌های تازه‌ای در زمینه سیاست خارجی و راهبردهای نظامی شد.

گرچه عده‌ای هم تصور کردند یا توجیه کردند که دشمن قصد داشت از طریق نظامی جمهوری اسلامی و نظام برآمده از انقلاب اسلامی سال1357 را سرنگون کند و چون در جبهه نظامی نتوانسته به اهداف خود نائل شود جنگ را در جبهه دیگری برای رسیدن به همان اهداف ادامه می‌دهد. با این تئوری جریان و جناح دیگری شکل گرفت که روش‌های آن کاملاً متفاوت از اصلاح‌طلبان بود و بلکه اصلاح‌طلبان را جریان استحاله شده و بریده از انقلاب معرفی می‌کرد. چون درباره این نیروها و عملکرد‌ها و دیدگاه‌های‌شان در طول سال‌های گذشته مقالات فراوانی نوشته شده کافی است یک صورت‌بندی از آنها ارائه شود تا نقش جنگ در شکل‌گیری رویکردهای سیاسی پس از آن روشن شود.

بطور کلی در جنگ‌ها (از جمله در ایران پس از جنگ) نزاع‌های سیاسی و کشمکش‌های نیروهای اجتماعی و طبقاتی حول جنگ و نوسازی پس از آن شکل گرفته است. طبقات و نیروهای سیاسی با این دو اتفاق رابطه مستقیم دارند به گونه‌ای که به نظر می‌رسد جنگ از آن فرودستان شهری و نوسازی و اصلاحات از آن طبقه متوسط شهری است.

در مورد ایران ارتباط کشمکش‌های سیاسی و اقتصادی پس از دوره جنگ با دوره طولانی جنگ 8ساله وجوه مختلفی دارد و نمی‌توان یکسره آن را با تئوری‌های خاص اقتصادی یا سیاسی تبیین کرد. بخشی از آن تداوم کنش‌های عاطفی دوران جنگ است. برخی از پیوندهای رفتاری نیروها با جنگ به‌ویژه در سال‌های نخست، جنبه نوستالژیک دارد. این رویکرد هر چه از لحاظ تاریخی از آن واقعه دور‌تر می‌شویم و نسل تازه‌ای از راه می‌رسند که جنگ برایشان یک واقعه تاریخی است روتینه شده و این نوع کنش‌ها کمرنگ‌تر می‌شوند. بخش دیگری از آن جنبه سیاسی دارد و برای کسب مشروعیت از میراث جنگ و دفاع مشروع است. بخش پایدارتری از آن نیز زاییده نیازها و تمایزات طبقاتی است. فاصله طبقاتی و دیدگاهی جامعه شهری و روستایی و حاشیه‌نشین‌ها و مرکزنشینان، فقرا و ثروتمندان پس از جنگ وارد دوره بحرانی‌تری می‌شود زیرا بار جنگ در نظام‌های مبتنی بر ارتش سنتی (و دفاع به شیوه سنتی) بیشتر بر دوش طبقات فرودست بوده و با وجود آنکه در جنگ همه طبقات آسیب می‌بینند اما فرودستان آسیب‌های وسیع‌تری دیده‌اند به‌ویژه که قربانیان بیشتری داده‌اند.

با توجه به اینکه شرایط جنگی و نیاز حیاتی به نیروی این طبقات، دگردیسی پنهانی را در کاست قدرت ایجاد کرده و موجب رسوخ نیروهای بیشتری از این طبقه به داخل ساخت قدرت (خصوصاً در میان نظامیان) شده است و معمولاً جنگ‌ها سبب ارتقای موقعیت و منزلت طبقه نظامیان می‌شود بنابراین سطح انتظارات طبقه فرودست را نمی‌توان بی‌پاسخ گذاشت و به استقبال نارضایتی‌های توده‌وار و انفجار اجتماعی رفت. همین امر موجب شکل‌گیری نزاع‌ها یا به عبارت دقیق‌تر جدی‌تر شدن نزاع‌ها حول محور طبقاتی شده و مسأله نوسازی و اصلاحات و توسعه طبقه متوسط برای وارد ساختن اقشار وسیع‌تری به این حلقه به ضرورتی مبرم تبدیل می‌شود. در صورتی که به موجب این نیاز طبقه جدید شکل گرفته ولی فساد سیستم و رانت‌خواری و توزیع نابرابر ثروت در اشکال تازه قدرت و نیروهای جدید وارد شده به ساخت قدرت ادامه یابد بحران پیش گفته صورتی پیچیده‌تر و لاعلاج‌تر یافته و اقتصاد و سیاست عمومی را به سوی تباهی سوق می‌دهد.

شوخی با ایدئولوگی جدی/ وقتی دکتر شریعتی دستمایه هجو می‌شود!

مهسا جزینی
تصویر اول: قطار که به ایستگاه نزدیک می‌شود بلندگو اعلام می‌کند؛ «شریعتی». بغل دستی‌ام یاد چیزی می‌افتد با آرنج به پهلوی دوستش می‌زند، گوشی همراهش را نشانش می‌دهد و می‌پرسد «راستی این جوک را شنیده‌ای؟»

 

تصویر دوم: بهمن ماه۱۳۹۰، جلسه دفاع از رساله‌ای در باب آرای دکتر علی شریعتی، دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران. احسان شریعتی که به عنوان داور رساله صحبت می‌کند با فروتنی خاصی می‌گوید: این روز‌ها در حالی که شما با جدیت به سنجش آرای دکتر می‌پردازید باب شده است که عده‌ای هر سخن هجوی را به تمسخر به نام دکتر شریعتی برای هم ارسال می‌کنند.

 

قضیه شبیه ماجرای مرغ و تخم‌ مرغ شده است. کسی نمی‌داند اولین پیامک‌ها از کجا آمدند. شاید همه چیز با شبکه‌های اجتماعی و وبلاگ‌ها شروع شد و بعد سر از گوشی‌های همراه ما درآورد، شاید هم برعکس. خیلی‌ها آن را کار نسل سومی‌ها و مصداق اسطوره‌زدایی از شخصیت‌ها یا حتی اسطوره‌ستیزی دانستند، می‌گویند انتقامی است که این نسل با همه خواست‌ها و ویژگی‌های خودش کم‌کم از نسل‌های قبل می‌گیرد؛ آن هم بدون اینکه پای هیچ نیت عامدانه یا کینه‌توزی شخصی در کار باشد، می‌گویند همه چیز مثل یک شوخی ساده است. آن‌ها کاری به آرمان‌ها و اسطوره‌های نسل پیش ندارند این هم شبیه یکی از چندین موج اجتماعی هجو یا جوک‌سازی است که هر از گاهی درباره شخصیتی به راه می‌افتد. دیگران اما آن را نه یک شوخی ساده که مصداق توهین دانستند و تمسخری این چنینی را برنامه‌ریزی شده با هدف تخریب شخصیت و کمرنگ ساختن تاثیر اجتماعی سیاسی علی شریعتی در بین چندین نسل قلمداد کردند. از نظر آنان این کار نمی‌تواند خودجوش باشد و حتما اهدافی پشت قضیه هست. سخن این دسته از آن ناشی می‌شود که معتقدند این موج یک تفاوت عمده و محسوس با موارد قبلی هم دارد اینکه برای نخستین بار دست به نبش قبر کسی زده می‌شود که بیش از ۳۰ سال از حذف فیزیکی‌اش می‌گذرد. اگرچه سخنانش دست به دست می‌گردد، کتاب‌هایش باز نشر می‌شوند، مرید و نقاد می‌پرورد و تاثرات اندیشه‌ای‌اش هنوز محل مناقشه بین عوام و روشنفکران است. می‌گویند کار از آنجا خراب شد که برخی سخنان نغز، جملات شیرین و مطایبه‌های پندآموز را بدون سند و مدرک به علی شریعتی منتسب کردند و این طرف و آن طرف نشر دادند، این سخنان گاه جالب اما کم محتوا کم‌کم فضا را به سمت هجو و تمسخر پیش برد، عده‌ای هم که مترصد بودند دست به کار شدند و بازار تمسخر یا جوک داغ شد.

 

 

فقط برای لبخند

 

دریک جست‌وجوی ساده گوگلی به لینک‌های سایت‌ها و وبلاگ‌هایی برخورد می‌کنید که نوشته‌هایی را با مضامین «جوک دکتر علی شریعتی» باز نشر داده‌اند. دریک شبکه اجتماعی معروف هم نزدیک به چند صفحه و گروه با عنوان‌هایی چون طنز و جوک دکتر علی شریعتی ساخته شده است. اگرچه تعداد اعضا یا دوستداران این صفحات یا گروه‌ها در مقابل صفحات هواداران علی شریعتی ناچیز می‌نماید اما این‌ها هم طرفداران خاص خود را دارند. از صفحه‌ای با تعدادی کمتر از انگشتان دست تا حتی نزدیک به هزار دوستدار. در شناسنامه یکی از این‌ها آمده است: «ساختن این گروه با تمام ارادت قلبی است که به مرحوم دکتر شریعتی و افکار ایشان دارم و فقط برای جمع‌آوری مطالب طنزی است که دوستان خوش‌ذوق به این بزرگوار و اطرافیانشان نسبت می‌دهند و مطالب نوشته شده فقط برای به وجود آوردن لبخندی بر لبان شما است و نه توهین یا تمسخر ایشان و افکارشان.» در بالای صفحه دیگری نوشته شده: «این صفحه قصد توهین به شخصیت والای دکتر علی شریعتی را ندارد و صرفا جهت سرگرمی ساخته شده است.» از مسوول یکی از این صفحات سوال کردم انگیزه شما برای ساختن این صفحه چه بوده؟ فکر می‌کنید شبکه‌های اجتماعی در اینترنت آغازگر رواج این نوشته‌ها بودند یا اینکه صرفا باز نشر دهنده موجی بودید که در بیرون وجود داشت؟ به نظر شما این کار مصداق توهین نیست؟ پاسخی که دریافت کردیم این بود «من تقریبا ۱۰۰ صفحه در پروفایل شخصی‌ام لایک کردم، بعضی از آن صفحه‌ها جوک‌های دکتر شریعتی را می‌گذاشتند و من هم آن‌ها را در یک فایل ورد کپی کردم و خواستم یک صفحه داشته باشم، بعد از اینکه این صفحه را درست کردم دیدم که چند صفحه دیگر مثل صفحه من وجود دارد، دلیل و انگیزه خاصی ندارد، همین جوری گفتم کمی بخندیم، همین.» البته او نیازی نمی‌بیند به سوال آخر ما پاسخی بدهد گرچه به نظر می‌رسد پاسخ ما‌‌ همان «همین» است!

 

 در کامنتی که زیر یکی از همین جوک‌ها در یک تارنما گذاشته شده به این جملات بر می‌خوریم «جوک‌های دکتر شریعتی می‌گذاریم، می‌گویید به بزرگان بی‌احترامی نکنید! جوک‌های غضنفر این‌ها را می‌گذاریم، می‌گویید به قوم‌های کشور توهین می‌کنید. جاستین بیبر را مسخره می‌کنیم، می‌گویید حسودی می‌کنید...! پس خودتان بگویید ما چه کار کنیم؟» یک وبلاگ‌نویس هم با اینکه از ساختن این جوک‌ها و رواجش دلخور است؛ اما می‌نویسد: «شاید حق با بچه‌های نسل جدید باشد. شاید شریعتی حرف جدیدی برای آن‌ها ندارد. شاید همه دل‌خوشی‌های ما در آن روز‌ها بیخود بود...» دیگری می‌نویسد: «گیر بی‌خود ندهید جوک‌هایی با محتوای شریعتی الان مد شده هر بار چیزی مد می‌شود و طرفدار پیدا کند بلافاصله در اینترنت پخش می‌شود و در شبکه‌های اجتماعی صفحه و گروه پیدا می‌کند. خب شریعتی زیاد حرف زده است درباره همه چیز و همه‌کس، حرف‌های خوبی هم زده است. حالا چه اشکال دارد اگر برخی حرف‌هایش دستمایه جوک قرار گیرد؟»

 

 

یک حرکت سازماندهی شده

 

در کنار این‌ها اما به صفحاتی هم برخورد می‌کنید که بعد از رواج جوک‌ها و در پاسخ به هجویه‌ها به وجود آمده‌اند با عنوان‌هایی چون «تحریم جوک‌های دکتر شریعتی و شخصیت‌های برجسته» یا صرفا «تحریم جوک‌های دکتر شریعتی». این صفحات اما هنوز نوپا هستند و تعداد دوستدارانشان اندک. در پست یا عنوان آغازین یکی از این صفحات آمده است: «جدیدا مد شده هر جفنگ و مزخرفی به دهن هر کس می‌آید یک «دکتر شریعتی» به آن می‌چسباند. نمی‌دانم اسم نسل پرادعای خودمان دهه شصتی‌ها را چی بگذارم (به کسی بر نخورد لطفا). نسلی طلبکار از عالم و آدم که وقتی پای منافع خودش پیش می‌آید پشت پا می‌زند به همه آن چیزهایی که به خاطرش مدعی بوده و سینه سپر می‌کرده است. حتی حاضر نیست برای یک لحظه هم که شده به حرفی که می‌زند یا کاری که می‌کند فکر کند که شاید، گاهی، روزی، لحظه‌ای ممکن است خیلی هوشمندانه و مرموزانه از نقطه ضعفش برای زیر سوال بردن تمام خواسته‌هاش و آرمان‌هاش طوری استفاده کنند که خودش هم به ریش خودش بخندد. این نسل که به این راحتی شخصیت‌های مورد احترام خودش را به سخره می‌گیرد، اصلا نمی‌تواند نسل سرنوشت ساز و آینده‌سازی باشد.»

 

در صفحه دیگری با عنوان «من جوک با درون مایه علی شریعتی نمی‌فرستم» مسوول صفحه طی نوشته‌ای به علت‌یابی پدیده تمسخر و جوک‌سازی برای شریعتی پرداخته. او معتقد است این حرکت ناپسند از آنجا شروع شد که تعدادی از دوستان بدون آگاهی و البته به خاطر علاقه به دکتر شریعتی شروع به پخش جملاتی بدون ذکر منبع از دکتر شریعتی نمودند، «این نوع جملات سخیف و زننده که بی‌شک حاصل فکر بیمار دشمنان دکتر علی شریعتی است نمی‌تواند ذره‌ای به شخصیت ادبی، سیاسی و انسانی ایشان ضرری برساند، آنچه آسیب می‌بیند فرهنگ ماست...» یک نفر هم در همین صفحه نوشته است: «با تشکر از حرکت بسیار به جایی که انجام دادید... ولی من فکر می‌کنم این حرکت سازماندهی شده و برنامه‌ریزی شده از طرف عده‌ای است و خیلی بعید است که حرکتی به این شکل اتفاقی و خودجوش بوده باشد.» نویسنده یک وبلاگ هم شاکی است از اینکه: «زمانی وقتی می‌خواستیم یک پیامک دلنشین برای دوستی بفرستیم سراغ گفته‌های دکتر شریعتی می‌رفتیم. وقتی کسی دلش گرفته بود و نیاز به راهنمایی و کمک داشت از حرف‌های دکتر شریعتی استفاده می‌کردیم؛ اما حالا آن‌ها را جوک کرده‌ایم برای هم می‌فرستیم و با هم می‌خندیم. ما کم جوک قومیتی داریم حالا هم که جدیدا برای دکتر شریعتی جوک می‌سازند. کسی که مهم‌ترین دغدغه زندگی‌اش همین مردم بودند لااقل برای باورهای دیروز، امروز و فردای خودمان ارزش قائل باشیم.» باز در پای نوشته‌ای در تارنمای دیگری می‌خوانیم «شریعتی دوست دارد بخندی؛ ولی نه به دیگران نه به ارزش‌ها نه به قومیت‌ها نه به مشاهیر چقدر ما بی‌بها شدیم...»

 

«دکتر شریعتی دست‌مایه طنز نیست» هم عنوان مطلبی است که «میرزاعلی آیت‌اللهی» چندی قبل در صفحه شخصی خود در خبر آنلاین نوشته است. او با اشاره به اینک شریعتی مجبور بود به طور همزمان در سه جبهه علیه رژیم پهلوی، مارکسیست‌ها و التقاطیون مذهبی و متحجرین و انجمن حجتیه مبارزه کند، می‌نویسد: «از‌‌ همان زمان کینه دکتر شریعتی به دل هر سه گروه یادشده ماند و در دانشگاه‌ها شاهد تخریب بی‌امان شخصیت این بزرگوار بودیم... من فکر می‌کنم هیچ‌گاه دشمنان دکتر شریعتی از مبارزه با او منصرف نشدند و اینک سال‌ها پس از رحلت این دانشمند گران‌مایه باز هم سعی خواهند کرد با تخریب شخصیت و اندیشه‌های او گذشته محو شده خود را احیا کنند و رنگ و لعابی تازه ببخشند.» آیت‌اللهی با اشاره به اینکه عده‌ای از مردم ما در طنز‌پردازی ید طولایی دارند و آن را از نان شب واجب‌تر می‌دانند، می‌نویسد: «مدتی به قوم لر و ترک می‌پردازند و روزگاری اصفهانی و شیرازی و... ولی اگر روزی فقط در مورد یک قوم هجوم شدید لطیفه و جوک آغاز شود آن روزیست که باید اندیشید چه کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است...اینک هجوم وسیع در مورد دکتر شریعتی و اینکه نام این بزرگوار دستمایه لطیفه‌های بی‌مایه و بی‌محتوا قرار گرفته، نگران‌کننده است و از دو حالت خارج نیست. یا اینکه پشت پرده این کار فکر و اندیشه‌ای وجود دارد و ستاد فرماندهی تشکیل شده و جوک می‌سازد و پیامک می‌دهد و در این میان اکثریت هم با غفلت و مسامحه دنباله‌رو این جریان شده‌اند یا اینکه بدون هیچ پیشینه فکری و به دنبال یک مزاح فردی این حرکت آغاز شده و ادامه یافته است؛ در صورتی که فرضیه اول درست باشد جای تاسف و حساسیت بیشتری وجود دارد و در غیر این صورت توجه به فرهنگ عمومی ضرورت خود را نشان می‌دهد. در هر صورت باید بدانیم سخنان دکتر شریعتی جمله به جمله با فکر و اندیشه بوده و پر مغز و با معناست ولو اینکه مورد نقد یا اشتباه باشد.»

 

محمد قائد، روزنامه‌نگار هم در یادداشتی که ماه گذشته در سایت خود منتشر کرده این پرسش را مطرح می‌کند که: «چرا جماعت ناگهان به سخنران فقید بند کرده‌اند، پیله‌ کرده‌اند یا گیر داده‌اند؟ و از سوی دیگر هواداران «دکتر» در ستایشش مطالبی در اینترنت هوا ‌کرده‌اند یا به چاپ داده‌اند، تقریبا همه چنان پرشور که گویی سخنرانی‌هایش تازه ایراد شده؟» قائد مردد مانده که کدام یک علت است و کدامیک معلول؟: «آن مضمون‌ کوک کردن‌ها واکنشی است به تجدید غلیان شور مریدان؟ یا این هورا کشیدن‌ها برای مقابله با لطیفه‌های تند و تیز است؟» و در ‌‌نهایت به این می‌رسد که: «در هر حال، ستایش‌های انشاوار مریدان وقتی با مطایبه‌های هجوآمیز طاعنان همزمان شود نتیجه شاید این باشد که شمار خوانندگان بالقوه مطالب سخنران فقید را کم و کمتر کند. می‌گویند اثر کلاسیک یعنی کتابی که درباره‌ آن بسیار حرف بزنند اما کمتر کسی مایل باشد بخواند. حالا اگر آدمی مشهور موضوع لطیفه‌هایی شود بیشتر خواننده پیدا می‌کند؟ خواننده‌ جدید را متون باقیمانده از سخنران فقید احتمال دارد کسل کند در حالی که بعضی از لطیفه‌ها او را به پوزخند یا حتی قهقهه بیندازد.»

 

 

تصویر آخر

 

سراغ موزه خانه شریعتی رفتم تا گپی با مسوولان موزه و بازدیدکنندگان بزنم به خصوص نظرشان را درباره همین جوک‌ها جویا شوم؛ اما با برخورد عجیب و غریب متصدی موزه روبه‌رو شدم که اجازه گفت‌وگو با بازدیدکنندگان را به من در مکان موزه نداد. بعد هم به دنبال حبس کردنم در ساختمان موزه بود تا جلو خروج یادداشت‌هایی را که برداشته بودم، بگیرد..!!

 

 

منبع: روزنامه دنیای اقتصاد

خاتمی: نظرم به اجماع میان اصلاح طلبان است

 

سیدمحمد خاتمی: نظرم به اجماع میان

اصلاح​طلبان است/اسامی مطرح شده به عنوان کاندیدای اصلاح‌طلبان در حد گمانه زنی است 

انتخابات - ایسنا نوشت:








حجت‌الاسلام سید محمد خاتمی در دیدار اعضاء شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران و علوم پزشکی تهران درباره انتخابات آتی ریاست جمهوری گفت: نظر من رسیدن به اجماع در میان اصلاح طلبان است. مباحثی که در فضای کنونی مطرح می شود و نام هایی که به میان می آید بیشتر در حد گمانه زنی است.
خاتمی گفت: باید تلاش کنیم تا بتوانیم گامی به جلو برداشته و تغییراتی هرچند کوچک را رقم بزنیم.
رییس بنیاد باران با تأکید بر لزوم اجرای بدون تنازل و بی‌کم و کاست قانون اساسی، خاطرنشان کرد: باید به ظرفیت های معطل مانده و اجرا نشده قانون اساسی توجه و برای اجرای کامل آن تلاش کرد.
رئیس بنیاد باران در تبیین جریان اصلاحات گفت: ما در چارچوب جمهوری اسلامی و با پای بندی به اسلام عمل می کنیم و با سکولاریزم از یک سو و خشونت طلبی و جزم گرایی از سوی دیگر مخالفیم. ما اصولی داریم. اسلام، قانون اساسی و جمهوری اسلامی، اما این منافاتی ندارد با این که به بعضی امور انتقاد داشته باشیم. از جمله اصول ما این است که ما از حقوق کسی که با ما نیست، ولی برانداز هم نیست، دفاع می کنیم. اگر کسی برانداز نبود باید در عین مشخص کردن مرزهای هویتی از حقوقش دفاع کرد.

وقتی دلار و سکه تقلبی در بازار جولان می دهند


با وجود دستورات و ابلاغیه های گاه و بی گاه ارزی بازار ارز همچنان با روزهای آرامش فاصله دارد. دلار همچنان روند افزایشی قیمت را طی می کند، محتکرین دست به کار شده‌اند، صرافان به دلالی روی آورده‌اند و دلار به کالای قاچاق تبدیل شده است. در ماه‌های گذشته اما با نوسانات قیمت دلار ...
شفاف: با وجود دستورات  و ابلاغیه های گاه و بی گاه ارزی بازار ارز همچنان با روزهای آرامش فاصله دارد.

دلار همچنان روند افزایشی قیمت را طی می کند، محتکرین دست به کار شده‌اند، صرافان به دلالی روی آورده‌اند و دلار به کالای قاچاق تبدیل شده است.

در ماه‌های گذشته اما با نوسانات قیمت دلار در بازار و تغییرات سینوسی نرخ ارز در هر هفته، اخبار متفاوتی از این بازار مانند قاچاق دلار و ورود دلارهای تقلبی به بازار نیز منتشر شده است.
 

ورود دلار‌های تقلبی در بازار ارز، زمزمه‌ای بود که از اواخر سال گذشته در این بازار منتشر شده بود و حکایت از آن داشت که دلارهای تانخورده‌ای در بازار پخش شده‌اند که غیرحرفه‌ای‌ها قادر به شناخت و تشخیص آن‌ها نیستند.

همچین بر اساس شنیده‌ها در آن زمان، شناسایی این اسکناس‌های تقلبی حتی برای برخی از کهنه‌کاران بازار ارز هم امکان پذیر نبوده و به‌راحتی معامله می‌شد زیرا در بین اسکناس‌های واقعی به مردم فروخته می‌شد.

بر اساس همین اخبار شنیده شده، دلارهای تقلبی دارای نخ هستند و فقط برخی از قدیمی‌های بازار ارز قادر به شناسایی آن‌ها بوده‌اند.

هرچند مقدار ارز دلار جعلی که وارد بازار شده، به میزان قابل توجهی نیست، اما فعالان بازار ارز را به دلیل نوع اسکناس تقلبی که با ظرافت جعل شده است، نگران می کند، دلار که به کالایی پر سود تبدیل شده است، شاید با ورود اسکناسهای تقلبی به ابزاری برای از بین بردن سرمایه برخی ها تبدیل شود.

این شایعات همچنان در بازار ارز ادامه داشت تا اینکه هفته گذشته «سید شمس الدین حسینی» سخنگوی اقتصادی دولت با اعلام خبر ورود دلار‌های تقلبی به بازار، آنرا به طور رسمی تایید کرد.

وی در مورد وجود دلارهای تقلبی در بازار گفت: همواره و همیشه نگران حضور هیجانی غیر حرفه‌ای‌ها در بازارهایی هستم که حرفه‌ای‌ها در آن حضور دارند.

وی افزود: نگرانی‌ایی که اخیرا افزوده شده این است که برخی سوء استفاده کرده و دلارهای تقلبی را در بازار منتشر می‌کنند. البته دستگاه‌های مسوول از جمله دستگاه‌های امنیتی ونظارتی فعال هستند و با سر منشاء این تخلفات برخورد می‌کنند، ولی توصیه من به مردم این است که اساسا تامین منابع مورد نیاز ارزی خود را در چارچوب‌های مشخص بانک مرکزی و کانال‌هایی که بانک مرکزی معرفی می‌کند، انجام دهند.

وزیر امور اقتصادی و دارایی با اشاره به احتمال متضرر شدن بخشی از مردم گفت: مسوولان دستگاه‌های امنیتی و نظارتی کار خود را دنبال می‌کنند، ولی دلار تقلبی در بازار وجود دارد و ممکن است از طریق کانال‌های غیر رسمی یا در گوشه خیابان‌ها مبادله شوند؛ بنابراین مردم مراقب باشند و ازچنین معاملاتی پرهیز کنند.

اما هنوز مدت زمان چندانی از این اعتراف وزیر اقتصاد نگذشته که بانک مرکزی وجود ارز و حتی سکه تقلبی در بازار را تلویحا تایید کرده است.

بانک مرکزی اعلام کرده: در پی بروز برخی شایعات مبنی بر وجود دلارو سکه‌های تقلبی در بازار ، از کلیه هموطنان عزیز درخواست می‌شود که به منظور ارتقاء سطح ایمنی در مبادلات روزمره و جلوگیری از ضرر و زیانهای احتمالی ، برای خرید ارز و سکه‌های خود به بانکها و صرافیهای مجاز مراجعه نمایند.

شایان ذکر است به منظور حفاظت از سکه‌های خود ، هموطنان می‌توانند از صندوق امانات بانکها و همچنین برای حفاظت از ارز از روش سپرده‌گذاری ارزی در بانکها استفاده نمایند.

به این ترتیب احتمال حقیقت داشتن شایعه ارز و سکه تقلبی در بازار که سال گذشته توسط هیچ یک از مسئولین تایید نشد قوت گرفته و سرمایه گزاری در این بازرها را به خصوص برای غیر حرفه ای مشکل تر از قبل کرده است.

برای حل این مشکل اما بسیاری از فعالان و کار‌شناسان بازار ارز معتقدند که بهتراست غیر حرفه‌ای‌ها برای تهیه دلار مورد نیاز خود به صرافی‌های رسمی و بانک‌ها مراجعه کنند که البته در این میان مشکلات دریافت ارز از این مراجع رسمی را نیز نباید از یاد برد.

عرض اندام جامعه مدنی

مفاهیم تاریخ‌ساز و فرهنگ‌ساز سال 88

احسان شریعتی:

قسمت اول


 

* برخی مفاهیم در تاریخ ایران به لحاظ سیاسی و اجتماعی جریان‌ساز شدند و می‌توان آنها را مفاهیم تاریخ‌ساز و فرهنگ‌ساز نامید به نظر شما در سال 88 چه مفاهیم جریان‌سازی وارد عرصه زندگی عمومی شد که این نقش را ایفا کرد؟

 

پیش از ورود به این وادی باید بگویم که نگاه من نه از زاویه دید بازیگران سیاسی بلکه از منظر روشنگری مفاهیم و معیارها و پدیدارشناسی اجتماعی است (هرچند از نوع متعهد و نه صرفا آکادمیک). در این روش "توصیف" مدّنظر است و نه "تجویز".

مهمترین رخداد سال 88 مسلماً ماجرای انتخابات و پیآمدهای او بود. روند حوادث و وقایعی که در این سال شروع شد، هنوز تمام نشده و نمی‌توان گفت که حرکت عمومی و اعتراضی پس از انتخابات به کجا می‌رود و چه نتایج قطعی و نهایی در‌‌بر‌خواهد‌داشت. چراکه هم به لحاظ سیاسی-اجتماعی و هم به لحاظ مفهومی-ایدئولوژیک هنوز "قوام" لازم را نیافته است. حوادث پس از انتخابات چنان پیاپی وسریع و خیره‌کننده رخ‌دادند که هنوز مجال تفسیر همه‌جانبه آن فراهم نشده‌است.

همه دیدیم که سرنوشت انتخابات در این دوره در قیاس با دوره‌های پیش تفاوت‌های چشمگیری داشت. اولین ویژگی آن خروج بخش گسترده‌ای از مردم از بی‌تفاوتی نسبی گذشته نسبت به امر "جمهوری" و "ریاست" بر آن بود. به این معنا که این‌بار برای مردم این‌که چه‌کسی این مقام را در ایران و جهان نمایندگی کند بیش از پیش اهمیت یافته‌بود.  بحث‌های خیابانی بی‌نظیر و "مناظره"‌های تلویزیونی که از سوی مردم استقبال شد، نشان می‌داد که مردم جداً خواستار "شفافیت" هستند. خود این مفهوم شفافیت نشان‌دهنده‌ی این‌است که مردم خواستار نظامی هستند که در آن بتوانند آینده‌شان را پیش‌بینی کنند و سرنوشت‌شان را حداقل در حدود حقوق شهروندی، در دست بگیرند. و این نشانگر ‌وجهی از جنبش شهروندی است که در تاریخ ایران بیش از صد سال سابقه و دوام یافته‌است. از زمان مشروطه تا کنون ملت ایران خواستار تحول بزرگی در ساختارهای حقوقی، سیاسی و اجتماعی بوده‌اند. برخی از گرایشات سیاسی دست راستی سابق و لاحق گاه جنبش‌ها و سرفصل‌های تاریخ‌ معاصر ما از صدر مشروطه تاکنون(تنباکو، مشروطه، جنگل و جنبش‌های‌منطقه‌ای، ملی‌شدن نفت، تا انقلاب بهمن و..) را در برابر هم قرار می‌دهند و ماهیت متفاوتی برای هریک قائل‌اند؛ حال آن‌که همه‌ی این حرکت‌ها در یک راستا و دارای یک یک ماهیت‌اند: رشد و توسعه‌ی عمومی در راستای استقلال و آزادی و عدالت.

یک ملت و یک حوزه تمدنی - فرهنگی که ما باشیم، یعنی ایران و اسلام، بعد از چند قرن رخوت، رکود و عقب‌ماندگی ، خواستار یک تحول و توسعه بزرگ است و در زمینه حقوقی و سیاسی خواستار برقراری حاکمیت قانون و سیادتِ مردم است .این حاکمیت قانون مثلاً در شکل ابتدایی آن در  دوران مشروطه در قالب خاصِ شعار "عدالتخانه" و بنحو عام مطالبه "مشروط شدن به قانون‌اساسی"مطرح شد. منظور از عدالت‌خانه تأسیس نظام قضایی مستقل از دولت، مبتنی بر تفکیک قوا، و برقراری حاکمیت "قانون-بنیاد" بود در برابر "سلطنتِ مطلقه"ی فرا-قانونی. (در اینجا یک خلط مفهومی هم پیداشد چرا که وقتی مفاهیم غربی به شرق می‌آید و به‌زبان ایرانی اسلامی بیان می‌شود، ممکن است کژتابی‌های تقلیل‌گرایانه‌ای هم صورت بگیرد. مثلا خلط مفهوم "شرت" فرانسوی(برگِ عهدنامه)به "شرط" عربی (در برابر مطلقه).

حالا چرا به مشروطه به‌عنوان سرآغاز اشاره می‌کنیم، چون هم در حرکت فعلی و هم پس از انقلاب ما یک بازگشت به مشروطه را داریم. پس از پیروزی انقلاب 57(که برخلاف نظر سلطنت‌طلبان و برخی اصول‌گرایان مسلمان، خصلتِ "اسلامی" آن نافی آرمان‌های مشروطه نبود)، مشکلی اساسی‌ای که داشتیم و در خاطرات مسولین و شخصیت‌های سیاسی انقلاب خوانده‌ایم، بویژه در زمینه‌ی نظام قضایی بود.

میدانیم که در ایران نهادهای مدنی بتدریج پس از مشروطیت و دوران رضاخانی شکل گرفته بودند: مانند دیوانسالاری دولتی و ارتش مدرن، نظام آموزشی نوین و دانشگاه، نظام حقوقی-قضایی عرفی و دادگستری. البته در مجموع دولتی که در دوران رضاخان در ایران به وجودآمد، برخلاف تصور رایج "دولت-ملتِ" دموکراتیک مُدرن نبود بلکه نوعی تمرکزگرایی اقتدارگرایانه با هدف حفظ تمامیت ارضی بود و فاقد شناسایی حقوق بشر-و-شهروند. به تقلید از آتاتورک بخش‌هایی از مدرنیته‌ی غربی را گرفته بود که به کار دیوانسالاری وفن‌آوری دولتی و نظامی بخورد. خلاصه، نوعی نوسازی ناقص و وابسته به بیرون و تحمیلی از بالا. پس از انقلاب و در واکنش بلندمدتِ تاریخی، ما از این وابستگی مستقل شدیم اما آیا توانستیم از دور و تسلل سنت-مدرنیته فرابالیم و به سنت نگرائیم و به نهادهای پیش‌مدرن بازنگردیم؟ خواه در زمینه نظامات قضایی، خواه آموزش-و-پروشی و خواه سیاسی-اجتماعی.

چه نوع نظام قضایی، آموزشی، سیاسی-اقتصادی جایگزینی را می‌خواستیم؟ در معضله‌ای مثل انقلاب فرهنگی که هنوز ادامه دارد هم همین پرسش مطرح‌است. اگر هر سنّتی تجدد خاص خود را دارد، محتوا و مضمون این نوزایی و نقّادی چه ست و سویی دارد؟

در نظر روشنفکران انقلابی و ترقی‌خواه، بویژه شاخه‌ی مسلمان ایرانی، پاسخ روشن بود: نیل به توسعه علمی-فنی همه جانبه بویژه، با برپایی سیادت مستقل و مردمی و قانون‌-بنیاد، جمهوری و مردمسالاری و شناسایی حقوق انسانی و شهروندی و عدالت اجتماعی-اقتصادی، و اینهمه، در بینشی تراز توحیدی و با نوعی فرهنگ‌سازی بومی، ملی و مذهبی نوزاده و پیراسته.

در سوی دیگر هویّتگرایی سنت‌گرا یا اصول‌انگار را داریم که بظاهر و در بهترین حالت، صوری‌انگاری یا فُرمالیسم دینی را بجای محتوا می‌گیرد. یعنی بر نظم و نظامات سیاسی-طبقاتی پیشین یا موجود جامه و توجیه شرعی می‌پوشاند. در بدترین حالت هم که امر بر خودش مشتبه شود، یعنی واقعاً دست به تأسیس بزند، بسمت نظامات پیش-مدرن شبه تئوکراتیک و وسطائی و ..، یا به‌نوعی دیگر، شبه‌مدرن تمامت‌خواه و اقتدارگر فرومی غلتد.

و از آنجاکه وجه چیره‌ی فرهنگ ما در ایران دینی بوده‌است  و نهاد رسمی متولی در این حوزه فرادستی  داشته، طبعاً از نظر ایدئولوژیک نظام پسا-انقلاب باید یکی از چشم‌اندازهای فوق را بر سر دوراهی‌ها برمی‌گزید.

البته این گزینه‌ها چشم‌اندازهای اصولی و باصطلاح ایدئل-تیپیک‌اند. در عمل اما معمولا دولتمردان مصلحت‌اندیش و پراگماتیست بوده‌اند. و مثلا دیده‌ایم همان اصول‌گرایان سابق اصلاح‌طلبان لاحق‌شده‌اند؛ چون بدون رفرم‌های انطباقی در عمل، "فقه سنتی" نمیتوانسته ظرفیت و امکان تحقق و حاکمیت یابد. با اینهمه، در هر سه زمینه‌ی قضایی، و سیاسی- اقتصادی و فرهنگی نهادهای "مدرن" پیش-انقلاب تا حدود زیادی بلحاظ نظری زیر سوال رفته‌اند، بی‌آنکه نظم نوینی جایگزین شود و یا کاملا به نظام سنتی و اسطوره‌ای عصر طلایی بازگردیم. این پدیده اساس ساختاری بحران‌زایی ادواری دورانِ ماست.

 اما در عرصه‌ی سیاسی با توجه به اینکه پیش از انقلاب در ادبیات انقلابی جهانی و چپ مبارز مبحث حقوق بشر و دموکراسی‌خواهی درکی لیبرالی تلقی می‌شد و جاذبه جدی نداشت، پس از انقلاب این مقوله مورد توجه عمومی روشنفکران و نیروهای سیاسی قرار گرفت. چون با مشاهده موارد نقض سیستماتیک حقوق بشر و شهروند به تدریج به این نتیجه رسیدند که باید این مطالبه را محور یا سرنمون گفتمان‌های مبارزاتی خود قرار دهند. بنابراین بر محور مردمسالاری و حقوق بشر که البته از نظر نیروهای چپ آغاز راهی است بسوی عدالت اجتماعی، تاکیدشد. در دوران اصلاحات همین نوع مفاهیم مانند "جامعه مدنی"، آزادی بیان و مطبوعات و حقوق شهروندی و ..، البته این‌بار در سطح ساختار نظام سیاسی مورد تاکید قرار گرفت که در واقع یک خواست عمومی اجتماعی بود که به بالا و در سطح نظام بازتاب می‌یافت.

و با توجه به اینکه نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن از روز اول دو جنبه داشته‌است: یکی جنبه پذیرش جمهوری و پارلمان و ..، و دیگر، صبغه دینی و فقاهتی ، این دوجنبه با روایت‌های أخص حاکم بر هریک، بصورت مرمن تنش‌هایی را ایجاد کرده است. مثلاً در آغاز انقلاب بحث جناین "متخصصص و مکتبی مطرح شد تا به امروز که به شکل‌گیری دو جناح اصلا‌ح‌طلب و اصول‌گرا انجامید و در صورت حذف "اصلاحیون" در آینده باز شاهد جناح‌بندی میان "اصولیون" خواهیم بود! همه این‌ها به این دلیل است که از نظر ساختاری-حقوقی اگر عمیق‌تر نگاه کنیم در خود قانون اساسی امکانات به ظاهر پارادوکسیکال و متناقض‌‌نمایی هست که باعث می‌شود دو جریان و دو نهاد در مقابل هم قرار گیرند و هراز چندی اگرچه نه دو دولت، که دو قطب و گرایش بوجود آید؛ یکی دولت منتخب و یکی منتصب. یکی بنام جنبه‌ی عقیدتی-دینی و دیگری بنام جنبه‌ی مدنی-ملی.

پس عجیب نیست اگر در این سال 88 نمردیم و دیدیم که همه‌ی رؤسای جمهور و نخست‌وزیران پیشین نظام "سران فتنه"بوده یا شده‌اند و ملت خبر نداشته‌است!

ریشه‌ی این مشکل هرچند ظاهر حقوقی-ساختاری داشته‌باشد، در عمق به دوگانه‌انگاری سنت‌گرایانه یا مدرنیستی میان حقوق خدا و مردم (یا نمایندگانی که "بنام" آنها حرف می‌زنند)، بازمیگردد وراه‌حلی ندارد مگر در "نواندیشی دینی" انسانی-مردمی.

 با توجه به مشکلات ما در زمینه‌ی حقوقی-قضایی که (با نقل به مضمون از خاطرات برخی از مسوولان و مراجع روحانی) "بدلیل بی‌تجربگی مجبور شدیم عده‌یی را به نقاط دیگر جهان بفرستیم که آموزش‌های لازم را ببینند، می‌بینیم که از همان آغاز انقلاب یک‌رشته اجحاف‌هایی پدید آمد از اعدام‌های بی‌رویه‌ی زمان مرحوم خلخالی به‌بعد، که از همان روز اول با دولت قانونی وقت اصطکاکاتی پیداشد تا شیوه‌های دهه‌ی شصت و خودسری‌های دهه‌ی هفتاد. تا آنکه در دهه 70 نوعی تجدیدنظر و اصلاح‌طلبی پیداشد که در سطح ساختار به محدودیت‌ها و بن‌بست‌هایی ‌برخورد. مثلاً فرض کنید از نظر مردم سیستم انتخابات به دلیل نظارت استصوابی، کاملاً آزاد نبوده و حتی نامزدهای مقبول قبلی هم "أمسوا و أصبحوا" ‌فتّان‌های بعدی! با این‌همه رفتار مردم در انتخابات‌ نشان داد که می‌خواهند در همین میدان بازی هم وارد شوند و از امکانات محدود موجود برای احقاق حقوق شهروندی‌خویش استفاده کنند. پس به‌خلاف تصوری که در این چهار سال گذشته وجود داشت که اصل اصلاح‌طلبی از میان رفته،این خواست‌ها و مطالبات از بین نرفته بلکه تنها کاستی‌های آن شکل وشیوه‌ی هشت سال گذشته موجب عدم توفیق بوده است.

به نظر شما در چه زمینه‌هایی اصلاحات ناموفق بود و در  حرکت سال 88 به چه  شکل بروز یافت؟

یکی از انتقادات از دولت مستعجل اصلاحات تداوم سیاست اقتصادی نو-لیبرالی پس از جنگ موسوم به "سازندگی" بود که موجب تعمیق شکاف طبقاتی می‌شد و جناح مقابل بر بُعد "عدالت" تکیه کند و بخش‌هایی از جامعه را به برنامه خود امیدوار یا متوهم سازد. این یک نقطه ضعف جنبش اصلاحی بود.

زیرا چه بسا در مجموع، "نهادها"ی جناح مقابل مسئولیت بیشتری در اوضاع نابسامان اقتصاد رانتی-دلّالی و استثماری داشته‌اند.

یکی دیگر از محدودیت‌های اصلاح‌طلبان محدودانگاری قانونگرایی حکومتی به اشکال مسالمت‌آمیز صوری قانونی بود. در حالی که یکی از مطالبات اجتماعی سال گذشته خواستِ تغییر و اصلاح قانونی خود قوانین بود.

بطورکلی محدودیتهای بینش نو-لیبرال متأثر از گرایشی از "روشنفکری دینی" موجب محافظه‌کاری سیاسی و اجتماعی می‌شد. هرچند از نظر این روشنفکران  رگه‌ها و بقایای سنت-و-اصول‌گرایی موجب سستی رهبران در عمل می‌شده‌است!

شما گفتید که مردم خواستار یک نوع شفافیت و تغییرات بودند ،این تغییرات شامل چه مواردی می شود؟

 این تغییرات از ساده‌ترین‌ها و حداقل‌ها شروع می‌شود، مثلاً مردم خواستار شفافیت و نظارت عمومی در انتخابات بودند و می‌خواستند بدانند که رأیی که داده‌اند چطور لحاظ شده و یکی از شعارها هم همین بود که «رای من کو؟».

و این نشان دهنده  نارضایتی از نحوه‌ی برگزاری و اعلام نتایج بود که مناقشات گسترده‌ای برانگیخت . البته باز در اینجا نه از زاویه سیاسی و حقوقی(که بحث مستقلی است)، بلکه بلحاظ فرهنگی و مفهومی می‌خواهیم نگاه کنیم.

در واقع این نشان می‌دهد مردم خواستار یک نوع شفافیت و یک نظام قانون‌ بنیاد انتخاباتی کلی هستند که جلوه‌ای از جنبش شهروندی و مدنی است. بنابراین  در اینجا مفهوم "شهروندیت" برجسته می‌شود و نسبت به دوره قبلی اصلاحی رادیکالیزه می‌شود. چرا که در دوره اصلاحات تنها در سطح حاکمیت این مسائل مطرح بود، اما در سال 88 در سطح مردم و شارع عام و سپهرعمومی مطرح شد. در سال گذشته چندین شکاف و گسل در درون‌ ساختار نظام اجتماعی سر باز کرد: یکی گسل در درون نظام، دیگر میان ملت و حاکمیت و آخر، گسل میان خود ملت. دیدگاه‌های مختلفی که به شکل اصولگرایی و اصلاح‌طلبی و یا میان خود اصولگرایان  یااصلاح طلبان (و تعاریف مختلفی که از اصول دینی و ملی و اصلاح امور، عدالت و آزادی، و .. شنیده‌شد). گویی در سال گذشته همه این گسل‌ها دهان باز کردند و به شکل زلزله‌ای سیاسی درآمد. در این جا  چون  بحث ما از بُعد فرهنگی است، باید روی واژه‌ها تأمل ‌کنیم: مثلاً رنگ "سبز نماد چه می‌تواند باشد؟ سبز در سطح جهانی‌ نماد جنبش محیط زیستی  و اکولوژیک و نشان‌دهنده‌ی نشو و نمو زندگی است.

نکته قابل ذکر دیگر این که اتفاقاًروشنفکران تحلیل و ابتکار لازم را در صحنه عمل نداشتند و در نتیجه، این حرکت چه قبل از انتخابات در قالب شعارهای خیابانی و رقابت‌های انتخاباتی،  و چه بعد از آن، با اینکه کُنشگران عموماً از اقشار متوسط ،روشنفکران، دانشجویان و جوانان بودند، اما بالاخص روشنفکران در این میان و میدان،  نتوانستند  شعارهایی ارائه کنند که هم مردمی، قابل فهم، صریح و روشن باشد و هم مبنای فکری و ایدئولوژیک قوی داشته باشد .این یکی از ضعف‌هایی بود که می‌شد از لحاظ فرهنگی به آن اندیشید. لذا گاه سطح شعارهای مردمی و مطالباتی در دوران انتخابات پایین بود(ایول این و ایول آن!)؛ و بعد از انتخابات که فضا  رادیکالیزه شد گاه به مراتب بدتر شد(مرگ‌برآن و مرگ بر این).

ادامه دارد...

ایجاد مانع بر سر راه مطبوعات ناشی از کج فهمی است



انتقادات دلسوزانه از سوی برخی محافل افراطی تحمل نمی‌شود/جامعه مطبوعاتی در حال حاضر با مشکلات عدیده‌ای به لحاظ مالی، حقوقی ، امکانات و برخوردهای سلیقه‌ای روبروست.

رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام در دیدار جمعی از اعضای «انجمن روزنامه‌های غیردولتی» با تسلیت سالروز ضربت خوردن مولای متقیان علی(ع)، شهادت این بزرگوار را نتیجه جهل و تندروی خوارج خواند و تصریح کرد: علی‌رغم وقوف مسلمانان به جایگاه حضرت علی(ع) در علم و عدالت و تقوا، اما دیدیم که جهل و تعصب و تنگ‌نظری نسبت به دین و معارف اسلام چگونه تجلّی کامل اسلام را شهید و برای فرزندان بزرگوارش حسن و حسین(ع) آن دشواری و سختی‌ها را به وجود آوردند. 


به گزارش ایلنا، آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در ادامه با تبریک روز خبرنگار به جمع حاضر و تمامی اهالی رسانه و مطبوعات کشور، حرفه خبرنگاری و فعالیت مطبوعاتی را به خصوص در برهه حساس کنونی بسیار سخت و مشقت‌آور خواند و گفت: جامعه مطبوعاتی در حال حاضر با مشکلات عدیده‌ای به لحاظ مالی، حقوقی و امکانات و نیز فشارهایی روبروست و کسانی که متعهدانه و امیدوارنه در این حرفه قلم می‌زنند، باید مورد تشویق باشند. 


رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، ایجاد مشکل و مانع بر سر راه فعالیت‌های رسانه‌ای و مطبوعاتی حقیقت‌جو و اخلاقی در عصر انفجار اطلاعات را ناشی از کج‌فهمی و بعضاً غیرقانونی و سلیقه‌ای خواند و تأکید کرد: اگر تابع دیدگاه رهبری معظم انقلاب باشیم باید از انتقادات کارشناسانه اهالی رسانه استقبال کنیم، اما همین مقدار انتقادات دلسوزانه اهالی رسانه برای تضمین سلامت مسیر انقلاب نیز از سوی برخی محافل افراطی تحمل نمی‌شود. 


آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در پاسخ به درخواست و پرسش‌های برخی از حاضران برای حضور فعال‌تر مجمع تشخیص مصلحت نظام و نیز شخص ایشان برای حل مشکلات و معضلات کنونی جامعه، برداشت‌ها و توقعات اقشار گوناگون و بعضاً نخبه کشور از وظایف و جایگاه، این نهاد را نادرست خواند و گفت: برداشت ناصحیحی در میان برخی از مردم و حتی نخبگان وجود دارد که مجمع می‌تواند برای حل هر مشکل و معضلی ورود پیدا کند، اما نگاهی به وظایف قانونی مجمع تشخیص مصلحت در قانون اساسی نشان می‌دهد که این نهاد تنها در محدوده وظایف سه‌گانه خود یعنی «حل اختلاف میان مجلس و شورای نگهبان»، «تدوین سیاست‌های کلی در بخش‌های مختلف» و ارجاع آن به رهبری جهت تصویب و ابلاغ و نیز «ورود به معضلاتی که از سوی رهبری معظم انقلاب به مجمع ارجاع می‌شود»، می‌تواند عمل کند و حتی در وظیفه نظارتی که رهبری معظم انقلاب به مجمع محول کرده‌اند نیز فاقد ابزار مناسب و اجرایی است.البته اگر به سیاست های کلی ابلاغ شده عمل شود، بسیاری از مشکلات موجود به تدریج برطرف خواهد شد. 


رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام در ادامه به توقعات جامعه از شخص ایشان برای ورود بیشتر به مسائل سیاسی و ارائه راهکار و دیدگاه برای حل مشکلات اشاره کرد و افزود: هر کسی که دلش برای انقلاب، نظام و مردم می‌تپد، علاقمند حضور و فعالیت برای گشایش بیشتر فضا و نیز حل معضلات جامعه است، اما وضع خاص کشور و مقطع حساسی که به لحاظ داخلی و بین‌المللی در آن قرار داریم ایجاب می‌کند بر اختلافات و تنش‌ها در کشور نیفزاییم و با ترغیب مسئولان، جریان‌ها و شخصیت‌های دلسوز کشور به اتحاد و همدلی، دشمنان را در اهداف پلیدشان که هر روز در رسیدن به آن امیدوارتر می‌شوند، ناکام گذاریم. 


آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در پایان با تأکید بر لزوم حفظ استقلال مطبوعات و رسانه‌ها، وضعیت مطبوعات غیردولتی را به لحاظ جذب مخاطب و کیفیت مطالب امیدوارانه خواند و افزود: مطبوعات غیردولتی در حال حاضر علی‌رغم جذابیت بیشتر با مشکلات عدیده مالی و برخوردهای سلیقه‌ای روبرو هستند و همین امر ایجاب می‌کند برای جلوگیری از بحران هزینه‌ها در مطبوعات، مسئولان امر تمهیداتی جدّی و سریع اتخاذ کنند. 

در ابتدای این دیدارکواکبیان مدیر مسئول روزنامه مردم‌سالاری به نمایندگی از جمع حاضر با تبریک روز خبرنگار به تشریح عملکرد و اهداف «انجمن روزنامه‌های غیردولتی» پرداخت و گفت: این انجمن تنها یک جمع صنفی و حرفه‌ای، به دور از خط و خطوط سیاسی است و تلاش می‌کند منافع صنفی و حرفه‌ای مطبوعات و روزنامه‌نگاران را پیگیری کند. 


وی مشکلات پیش روی اهالی مطبوعات را روزافزون خواند و گفت: در حال حاضر مطبوعات به خصوص مطبوعات غیردولتی از کمبود منابع مالی، تورم، گرانی کاغذ، نبود قانون جامع رسانه‌ها، برخوردهای سلیقه‌ای و خارج از قانون، خودسانسوری و دیگر مشکلات به شدت رنج می‌برد و لازم است دست‌اندرکاران اقداماتی جدّی در این زمینه مبذول دارند. 


همچنین دکتر محمد علی وکیلی مدیر مسوول روزنامه ابتکار و نیز دکتر جلالی سردبیر روزنامه افکار به بیان نقش و جایگاه مجمع تشخیص مصلحت نظام و نیز شخص آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در کشور پرداخته و با بیان توقعات و انتظارات جامعه از مجمع و آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، مقبولیت اجتماعی و پایگاه مردمی رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام را رو به گسترش خواندند.

پایان پیام 

شخصیت امام خمینی ( ره) در مصاحبه با سید حسن خمینی

شخصیت و کلام امام خمینی(ره) درگفت‌وگوی قرآنی سپیده آفرین با حجةالاسلام والمسلمین حاج سید حسن خمینی(دامت توفیقاته)

دیدار با حجة‌‌الاسلام و‌المسلمین حاج سید حسن خمینی ـ‌حفظه‌الله‌ـ یادآور سیمای پرصلابت و درخشان و استوار بنیان‌گذار جمهوری اسلامی ایران،حضرت امام خمینی(س) است. چه کسی شایسته‌تر از نوه گرامی آن بزرگوار و فاضل اندیشمندی همچون ایشان است،که درباره آن شخصیت کم‌نظیر تاریخ شیعه و آثار و افکار و اندیشه‌های آن بزرگِ مرد سخن بگوید. همو که در دامان پرمهر و محبّت پدر و جدّ خویش پرورش یافت و اکنون به شایستگی در جایگاه عالمی با فضیلت، بر کرسی دروس حوزوی تکیه زده و طلاب فراوانی را از فیوضات علمی خویش بهره‌مند می‌سازد.

نشریه سپیده آفرین به عنوان تنها نشریه قرآنی ویژه نابینایان عزیز کشور، شایسته دید که با گفت‌وگویی قرآنی، خوانندگان ارجمند خود را، با این جنبه فراموش شده شخصیت حضرت امام ـ‌رحمة‌الله‌علیه‌ـ  آشنا سازد. امید است این عزیزان را سودمند افتد و گامی کوچک در آستان قرآن عزیز باشد، ان شاء الله.

#سپیده آفرین: جناب عالی ـ‌که از نزدیکان حضرت امام بوده و انس خاصی با آن بزرگوار داشتید‌ـ شخصیت قرآنی ایشان را چگونه ترسیم می‌کنید؟

در آغاز لازم می‌دانم قبل از پاسخ سوال شما یادآور شوم که برای این جانب موجب مسرت است که برای نابینایان و کم بینایان عزیز، بتوانم اهمیت قرآن کریم را نزد حضرت امام خمینی(ره) و شخصیت قرآنی آن جناب شرح دهم و لذا با تقدیم سلام و احترام و اکرام نسبت به این قشر عزیز مطالبی را به عرض می‌رسانم: شناخت شخصیتِ چند بعدی امام خمینی(ره)، نیازمند بررسی همه جانبه و نیز، احاطه بر همه ابعاد وجودی ایشان است.از آن‌جا که حضرت امام به عنوان شخصیتی سیاسی شناخته شده، به ابعاد دیگرِ شخصیت ایشان کمتر و یا هیچ توجهی نشده، زیرا بعد سیاسی ـ اجتماعی این شخصیت بزرگ، ما را از شناختِ ابعاد دیگرِ روحی و معنوی ایشان بازداشته است.

درباره شناختِ شخصیت منحصر به فردِ حضرت امام خمینی(ره)،دو عامل، حجاب یا مانع شناختِ درست ایشان است. نخست، حجابِ هم عصر بودن است و دیگری حجابِ سیاست. زیرا همین که فردی تأثیرگذار از دنیا می‌رود، سرآغازِ بازخوانی آن شخصیت آغاز می‌شود. همواره، دوست و دشمن، تنها به مواضع سیاسی و اجتماعی آنِ شخصیتِ بزرگ می‌نگرند. دوستان در مدح و ثنا می‌کوشند و دشمنان، عناد و دشمنی نسبت به مواضع و رفتار سیاسی وی را آغاز می‌کنند، چنانکه این نکته درباره حضرت امام، به روشنی دیده می‌شود.
نکته دیگری که درباره شخصیت ویژه حضرت امام(س) پنهان مانده و مانع شناخت شخصیت ایشان شده، همانا شور انقلاب و دوران حماسه و جنگ بود. در آن شرایط، فرصتی پدیدار نگشت، تا همگان بتوانند در فضایی معنوی و علمی، ابعاد وجودی ایشان را بشناسند.

شناختِ چهره قرآنی حضرت امام، نیز به دلائل یاد شده، برای همگان پوشیده ماند. لکن گفتنی است که با طرحِ محورهای سه گانه زندگی ایشان، یعنی گفتار، رفتار و آثار حضرت امام، در می‌یابیم که ایشان، انسانی بوده که شخصیتش با قرآن ساخته و عجین شده است. باید دانست که این نکته‌ی بسیار مهم و پیچیده‌ای است؛ زیرا بیش از پنجاه سال توجه به قرآن و معارف و آموزه‌های آن، از وی، انسانی قرآنی و شخصیتی ربّانی پدید آورده است. بی‌گمان، نوع رفتارهای ما بر اساس عادت بوده و ملاحظات فراوانی، از جمله، جاه و مقام در رفتار ما تاثیر دارد. امّا اگر، در رفتارِ حضرت امام ژرف‌نگری کنیم، می‌توان به این نتیجه دست یافت که بسیاری از رفتارهای ایشان، مصداق آیه‌ای از آیات قرآن کریم است،که در این‌باره، الگوی بسیار مناسبی به شمار می‌آید.

#سپیده آفرین: با توجه به نکته‌ای که فرمودید، ترسیمِ آیات قرآن در سخنان حضرت امام، چگونه نمود پیدا می‌کرد؟

تجلی قرآن در کلمات افراد به دو گونه است. گاه، به صورت معمول در آغاز می‌آید و گاه در ضمنِ گفتار، آیاتی از قرآن را تلاوت کرده و سپس، مضمونِ آن را توضیح داده و تفسیر می‌کنند. در کلماتِ حضرت امام، گونه نخست که یاد شد، کمتر مشاهده می‌شود؛ زیرا ایشان، بسیاری از آیات و لطایفِ آن را در ضمن گفتار خود آورده است.

نوع دیگرِ استفاده از قرآن، بدین گونه است که در کلامِ گوینده، هیچ تصریحی به آیات قرآن دیده نمی‌شود، ولی بیانات وی، پرتویی از آیات قرآن است. یعنی، حرف خودشان را در پرتو آیات قرآن توضیح می‌دهند. این گونه بهره گرفتن از قرآن، در گفتارهای امام فراوان است.به نظر می‌آید،که این مطلب، می‌تواند موضوعِ پژوهش‌های مستقل قرار گیرد. اگر، صحیفه امام با این نگاه مطالعه شود، تسلط ایشان بر قرآن و فهم و شناختِ آیات آن به چشم می‌خورد. در واقع، می‌توان گفت، که در بسیاری از این گفتارها، شعاعی از قرآن کریم وجود دارد، گرچه تصریحی به آیه یا آیاتی از قرآن نشده است و من فکر می‌کنم این عدم تصریح ناشی از این بوده است که امام از هر نوع خودنمایی ابا داشته‌اند و نمی‌خواستند با آوردن آیه و شعر و امثال ذلک خودنمایی کنند.

#سپیده آفرین: به نظرِ حضرت‌عالی، این‌گونه جلوه قرآنی، در آثار مکتوب ایشان به چه صورتی است؟

درمیان آثار مکتوب امام، افزون بر کتبِ فقهی ‌ـ‌ اصولی، آثار فراوان عرفانی و اخلاقی به چشم می‌خورد که عمیق‌ترین مباحث قرآنی در این دست از آثار متجلی است. زیرا امام در این‌گونه آثار، با فراغت خاطر و آمادگی علمی و هم چنین با تأمل به بیان و تفسیر آیات پرداخته است.

برای آشنایی با نظرگاه‌های دقیق و عمیقِ حضرت امام، مراجعه به این‌گونه آثار ضروری است. جای شکر دارد که تمام مطالب تفسیری و قرآنی امام، در مجموعه‌هایی، از سوی مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام گردآوری شده است. از جمله، می‌توان از تبیان‌ ـ‌دفتر سیزدهم‌‌ـ با عنوانِِ «قرآن،کتاب هدایت» و هم‌چنین «تفسیر و شواهد قرآنی» یاد کرد که آثار تفسیری ایشان در آن گردآوری شده است.
در این آثار، محورهای قرآنی فراوانی دیده می‌شود که می‌توان، در عنوان‌های زیر دسته‌بندی کرد:

1ـ موضوعات قرآنی، مانند: توبه، توکل، ایمان، اخلاص، صبر، ذکرخدا، لقاءالله و تفسیر سوره توحید و حمد و قدر. با پژوهش در  این آثار، مفهوم واقعی برخی مفاهیم یاد شده به دست می‌آید. زیرا، امام با احاطه کامل و با دیدگاه اجتهادی به آن‌ها پرداخته است.

2ـ موعظه‌های قرآنی: امام در ضمن آثارشان، برای بیداری انسان‌ها از خواب غفلت، مطالبی را با زبانِ قرآن به صورتِ موعظه‌وار بیان کرده،که ابتکاری بوده و ایشان در عمل، به حقیقتِ آن رسیده است.باید بر این همه افزود که استادی ایشان، در جایگاه معلم اخلاق، در حوزه علمیه و تاثیرگذاری این گونه مباحث و شیوه استفاده ایشان از قرآن، به خوبی موثر و راهگشا بوده است. چرا که ایشان، اخلاق را نسخه‌پیچی ندانسته، بلکه مباحث اخلاقی باید خود درمان باشد. به نظر ایشان زمانی گفتارهای اخلاقی می‌تواند مشکل‌گشا و درمان‌کننده باشد که با زبان قرآن بیان شود، زیرا قرآن شفا است.

3ـ دستورالعمل‌های قرآنی: دستورالعمل، همان دستور سیر و سلوک انسانی است که برای حرکت و شوق رسیدن به خدا انگیزه ایجاد می‌کند. دستورالعمل، یعنی برنامه حرکت تا دست یافتن به مقصود و مقصد. حضرت امام، برای این که انسان‌ها در سیر و سلوک معنوی، دچار دام‌های شیطان نشوند، دستورالعمل‌هایی را از قرآن، استخراج کرده و به تشنگان معنویت ارائه داده است. برای نمونه، در کتاب چهل حدیث، از قول استادشان چنین آورده: «جنابِ عارف بزرگوار و شیخ عالی‌مقدار ما [مرحوم شاه آبادی]می‌فرمودند،که مواظبت به آیات شریفه آخر سوره حشر، از آیه شریفه: «یا ایهاالذّین آمنوا اتّقوااللّه و لتنظر نفس ما قدّمت لغد» تا آخر سوره مبارکه، با تدبّر در معنی آنها، در تعقیب نمازها، خصوصاً در اواخر شب که قلب فارغ البال است، در اصلاح نفس خیلی مؤثر است».

#سپیده آفرین: موضوعاتی را ـ‌که امام، به عنوان مطالب و مباحث قرآنی به آن پرداخته‌اند‌ـ چه محورهایی را در برمی گیرد؟

بخشی از مطالب قرآنی حضرت امام، مربوط به تفسیر و توضیح پیرامونِ برخی آیات قرآن است. این دست از آثار، گاهی در ضمنِ نوشته‌های ایشان آمده و به مناسبت، تفسیر شده است،که آنها را می‌توان در کتابِ «تفسیر و شواهد قرآنی» جستجو کرد.

بخش دیگر، نکاتی است که درباره خود قرآن کریم بوده و یا به برخی مباحث علوم قرآنی اشاره دارد که این بخش، در تبیانِ سیزدهم، با عنوان «قرآن، کتاب هدایت» چاپ شده است.
در این بخش، مطالب و نکات فراوانی یادآوری شده که همگان به آن‌ توجه نکرده‌اند، مثل پرداختن به تفسیر قرآن و این‌که تفسیر واقعی قرآن، چگونه تفسیری است؟ یا در بحث تفسیر به رأی، نظر خاص و متمایزی را مطرح کرده‌اند. و هم‌چنین، در سایر مباحث که پاره‌ای از آن‌ها منحصر بفرد است.

#سپیده آفرین: به نظر حضرت عالی، دیدگاه قرآنی حضرت امام، چه تأثیری در نهضت اسلامی و رهبری ایشان داشته است؟

با توجه به حضور جدّی و همه جانبه قرآن در وجود حضرت امام باید گفت که، این مسأله، تأثیر اساسی در تشکیل حکومت اسلامی و نیز، در نهضت داشته است. اگر، نگاهی گذرا به سخنان ایشان بیفکنیم، می‌توان دریافت که هدف و مقصدی جز احیای ارزش‌های قرآنی نیست. به برخی از مطالب ایشان، در این باره توجه کنید: «مقصد ما اسلام است.نهضت، برای حاکمیت قوانین قرآن است. ما امروز مفتخریم که می‌خواهیم مقاصد قرآن و سنّت را پیاده کنیم. قیام برای احیای قرآن است. کشور ما تحت رهبری قرآن است. ما در راه اجرای احکام قرآن آمادگی شهادت داریم. ما در مقام حفظ قرآن و کشور خود هستیم. پیروزی ملت ایران به برکت گرایش به قرآن بوده است. تا پرچم قرآن بر فراز سر ملت ماست، ملت پیروز است. اتکای ما به قرآن، سبب پیروزی ملّت ماست و...».

بنابراین، آشکار می‌گردد که چون ایشان، ارزش‌های قرآنی را در جامعه پایمال شده نگریسته و بیم نابودی آن را داشته است، قیام و حرکتی را برای احیای ارزش‌های قرآنی آغاز کرد. بی‌تردید، تمام فداکاری‌ها، جانبازی‌ها و شهادت‌ها در همین راه بوده است. پس، اصلِ قیام و نهضت و تشکیل جمهوری اسلامی و نیز، ادامه آن برای حفظِ معارف قرآن و در راه اجرای مقاصد قرآن است.

#سپیده آفرین: در مجموع، چنین برداشت می‌شود که امام، صاحبِ نگرش خاص و ممتازی نسبت به قرآن بوده است. جناب عالی، این دیدگاه را چگونه تحلیل می‌کنید؟

این نکته‌ی بسیار اساسی است، زیرا نوعاً مردم کوچه و بازار و نیز اهل علم و فضل به قرآن، به عنوان کتابی می‌نگرند که خداوند نازل کرده و خواندن آن باعث برکت و رحمت بوده و ثواب فراوانی دارد. این نگرش، در درون انسان، اندک اندک راه پیدا کرده و موجب تحوّل اساسی می‌شود. لکن باید دانست که ایشان، قرآن را ضمن این‌که کتابِ خواندن، ثواب بردن و برکت و رحمت دانسته، آن‌را دستورالعمل اساسی و بنیادین برای ساختن افراد می‌داند. یعنی، ایشان بر این باور بود که در پرتو وحی، می‌توان «انسانِ تراز قرآن» و هم چنین «جامعه تراز قرآن» را ساخت.

بی‌شک، از منظر حضرت امام، هدف از نزول قرآن، انسان سازی بوده است. این کتاب، مخصوص مسلمانان صدر اسلام نبوده و همچون خورشیدی است که همواره بر تمام زوایای زندگی ما می‌تابد و جنبه روشنگری و هدایت دارد. تلاوتِ آیات آن، تنها برای جنبه تبرک و ثواب نیست، بلکه کتابِ عمل و ساخته شدن است.

به نظر حضرت امام،همان طور که باید به آیات نماز،روزه و حج و سایر احکام توجه کرد،باید به آیات اجتماعی قرآن،مانند:آیاتِ هجرت،جهاد،انفاق در راه خدا و تلاش برای دفع ظلم و ستم نیز،توجه و عمل کرد.
این آیات، برای احیای ارزش‌های قرآنی بوده و باید به آن‌ها عمل شود. این دیدگاه نسبت به آیات قرآن بود که امام را از موقعیت یک مرجع عادی خارج کرد و او را به پیشوایی انقلابی و آسمانی تبدیل کرد که بتواند نهضتی با این عظمت را پایه‌ریزی کند.

#سپیده آفرین: ضمن تشکر از حضرت عالی، اگر نظری درباره نشریه سپیده آفرین دارید بیان کنید.

کار شما، کار بسیار ارزنده و قابل تقدیر است. در واقع، کاری است ابتکاری، که جای آن خالی بوده است. جای شگفتی دارد که تاکنون به آن، توجه جدی نشده. نابینایان طبق آماری که دادید، کم نیستند. متأسفانه، در جامعه و به ویژه در مجامع علمی و در جهت برطرف کردن نیازهای علمی آن‌ها غفلت به چشم می‌خورد. گامی که شما برداشتید، بسیار مبارک بوده و امید است که منشأ خیرات و برکات فراوانی گشته و دیگران نیز، به این سمت و سو نزدیک شوند.

#سپیده آفرین: پیشنهاد ما این است که کتاب‌های حضرت امام، به ویژه آن‌ها ـ‌که جنبه عمومی و اخلاقی داشته و تخصصی نیست‌ـ برای این قشر از جامعه، به صورت گویا عرضه شود. نظر حضرت عالی، در این‌باره چیست؟

کار بسیار با ارزش و خوبی است. ما استقبال و کمک می‌کنیم که این کار انجام شود. از همین فرصت استفاده کرده و از مؤسسه می‌خواهم که با شما همکاری کند. این حرکت از قم آغاز شود، تا در مراحل بعدی، همه کتاب‌های حضرت امام، برای نابینایان عرضه گردد.پیشنهاد من این است که آقای پویا، این کار را پیگیری کنند. از کتاب‌های کوچک‌تر، مثل جهاد اکبر و یا نامه‌های عرفانی امام شروع کنید. حتما، این کار با استقبال خوبی مواجه می‌شود و حتّی، افراد دیگر، از این سی‌دی‌ها، استفاده می‌کنند. خداوند، به شما جزای خیر بدهد که به کارهای بر زمین مانده و نیز کار برای اقشار خاص پرداخته و آنها را زنده می‌کنید. ان‌شاء‌الله موفق باشید.

#سپیده آفرین: با تشکر و تقدیر فراوان از این فرصتی که در اختیار ما قرار دادید. امیدواریم بتوانیم، گام‌های خوبی در این زمینه برداریم.

سیاست و دولت از منظر مارتین هایدگر

 

 

سیاست یا پولیتیک از منظر هایدگر روی مفهوم شهر بنا شده است و شهر نزد هایدگر عبارت از آن قرارگاهی است که تمام تاریخ یک قوم در آن رخ می‌دهد، منظور از قوم نیز جماعت، امت یا کسانی است که جهان مشترکی دارند و این جهان مشترک در طول تاریخ از طریق نمادها و از همه مهم‌تر زبان تحقق می‌یابد. بنابراین پولیس یک قرارگاه تاریخی یا تقدیر تاریخی است.


احسان شریعتی درباره مناقشه‌برانگیزترین فیلسوف غربی در میان ایرانیان رساله دکترا نگاشته است و این نشانگر آن است که او همچون پدرش اگرچه در اروپا تحصیل کرده اما رویکردی انتقادی نسبت به اندیشه غربی دارد.

 تفسیر او از هایدگر اما ربطی به گرایش‌های ارتجاعی و مدرن‌ستیز فیلسوف غربی ندارد و می‌کوشد سویه‌های رهایی‌بخش نقد او از مدرنیته به طور خاص و متافیزیک غربی به طور عام را برجسته سازد. این رهیافت به وضوح در متن حاضر که حاصل سخنرانی او در موسسه پرسش درباره «سیاست از نگاه هایدگر» است، آشکار است: 

بحث من درباره مفهوم مرکزی فلسفه سیاسی مدرن، یعنی حاکمیت (sovereignty) است. در عصر جدید نهاد بوروکراتیک دولت به وجود می‌آید که از نهاد جامعه مدنی جدا می‌شود زیرا در مفهوم دولتشهر یونانی، جامعه و دولت یکی بودند اما چنان که برخی سیاست‌شناسان جدید تاکید کرده‌اند، مدرنیته سیاسی با جدایی دولت از جامعه مدنی تعریف می‌شود. 
 
پیش از آن لازم است که از «حاکمیت» تعریفی به دست داد، این مفهوم از واژه لاتینی supreme یعنی برتر بودن آمده است، یعنی وقتی از supreme صحبت می‌کنیم، از اقتداری صحبت می‌کنیم که بالاتر از آن قدرتی نیست و قدرت لایزال و علی‌الدوام است. 

خود این قدرت در ترجمه دچار مشکلاتی می‌شود، مثلا هانا آرنت میان اتوریته یا مرجعیت (اتوریتاس) با قدرت تمایز می‌گذارد زیرا قدرت با کسب اجازه‌ از مقامی بالاتر، اعمال می‌شود اما بالاتر از مرجعیت یا اتوریته چیزی نیست و الزاما زور را به کار نمی‌برد و ممکن است بدون زور فیزیکی، مرجعیت و مشروعیت داشته باشد. بنابراین وقتی از مرجعیت و مشروعیت و قدرت سخن می‌گوییم از مفهومی مرکزی به نام «حاکمیت» بحث می‌شود. 
 
همان‌طور که در فلسفه جدید از سوبژکتیویته یا فاعلیت امر شناسا صحبت می‌کنیم، در حوزه سیاست نیز از supremity به معنای فاعلیت سوژه سیاسی بحث می‌شود، یعنی دولت در حوزه اجتماعی از قدرت‌های خارج از سرزمین جدا می‌شود، چنان که دولت- ملت‌ها بعد از معاهده وستفالی از واتیکان در سال 1648 جدا شدند. 

همین طور دولت از جامعه و کلیسا نیز جدا می‌شود و نهادی مستقل از جامعه را تشکیل می‌دهد. این اصل حاکمیت را ژان بدن فرانسوی در قرن شانزدهم به این صورت تعریف کرده است: «حاکمیت همان قدرت مطلق و دائمی یک دولت یا جمهوری (رس پوبلیکا) است». البته «رس‌پوبلیکا» چنان که از کتاب افلاطون برمی‌آید، همان «پولیتئیا»ی یونانی است. 

این «پولیتکیا» چند معنا دارد، از جمله قانون اساسی، نظام سیاسی و... که همه مربوط به مفهوم «پولیس» یا دولتشهر هستند. باید توجه داشت که ترجمه پولیتیک به سیاست نیز چندان دقیق نیست، زیرا سیاست در فرهنگ ما یعنی تربیت و پرورش در حالی که پولیتیک بیشتر به معنای شهرگردانی و مدیریت شهری است. 
 
بعد از رخداد عصر پسامدرن که با نیچه شروع می‌شود، یکسری از مفاهیم مثل قدرت، حقیقت و دانش زیر سوال می‌روند. مثلا نیچه نشان می‌دهد توانش یا قدرت با دانش یکی است. بعدا همین مفهوم را میشل فوکو پرورانده و نشان می‌دهد که قدرت منتشر و پیچیده است و در گفتار ما و نهادها نیز حضور دارد. 
 
اما هایدگر بعد از نیچه تعریف جدیدی از سیاست ارائه می‌کند. او یکی از بزرگ‌ترین متفکرین قرن بیستم است که به غیرسیاسی بودن مشهور بود، اما وقتی انقلاب ناسیونال سوسیالیستی در آلمان به راه افتاد، او نیز دچار شور شد و با هر انگیزه‌یی که در نظر بگیریم، از جمله تاثیر گذاشتن یا اشتباهی که افلاطون در سیراکوس کرد، به سیاست پیوست.

 در این باره بحث‌های زیادی شده است. این امر شکنندگی محدوده فلسفه را نشان می‌دهد که چگونه یکی از بزرگ‌ترین فیلسوفان اشتباهی به این بزرگی می‌کند. خود او توضیح می‌دهد که «آن که بزرگ می‌اندیشد، بزرگ هم گمراهی می‌کند.» 
 
از اندیشه هایدگر می‌توان دو قرائت داشت: نخست قرائت محافظه‌کارانه که خودش داشت و طبق آن عمل و احساس کرد در نهضت ناسیونال سوسیال یک حرکت درونی هست که از عمق تاریخ آلمان برخاسته و آلمانی‌ها یک ملت متافیزیکی همچون یونانی‌ها هستند و ما باید آغازی نو از یونان بیاغازیم و تمام سرنوشت غرب را که دچار نهیلیسم به تعبیر نیچه شده، دوباره آغاز کنیم اما قرائت دیگری هم از هایدگر امکان‌پذیر است که کمتر به زندگی او و بیشتر به مفاهیمی که او در آن زمینه اندیشیده ارتباط پیدا می‌کند. 
 
او خود از مفهوم پولیس آغاز می‌کند و می‌گوید «معمولا پولیس را به دولت (Staat) یا دولتشهر (Stadt) ترجمه می‌کنند. این برگردان اما معنای کامل را نمی‌رساند. پولیس بیشتر به معنای قرارگاه یا جایگهی است که دازاین (بر-جا-هستی یا انسان در فلسفه هایدگر) در آن و به آن موجودی تاریخی است.» 

یعنی سیاست یا پولیتیک از منظر هایدگر روی مفهوم شهر بنا شده است و شهر نزد هایدگر عبارت از آن قرارگاهی است که تمام تاریخ یک قوم در آن رخ می‌دهد، منظور از قوم نیز جماعت، امت یا کسانی است که جهان مشترکی دارند و این جهان مشترک در طول تاریخ از طریق نمادها و از همه مهم‌تر زبان تحقق می‌یابد. بنابراین پولیس یک قرارگاه تاریخی یا تقدیر تاریخی است. ما در تاریخ با دوره‌ها سر و کار داریم و در هر دوره تقدیر یا پیامی ارسال می‌شود.

 پس «پولیس قرارگاه تقدیر تاریخی است، جایی که با عزیمت از آن و معطوف به آن تاریخ رخ می‌دهد، خدایان، معابد، روحانیون، جشن‌ها، بازی‌ها، شعرا، متفکران، شاه، شورای ریش سفیدان، مجلس مردم، نیروی رزمی و دریایی به این قرارگاه تعلق دارند.» 
 
این پایگاه که تاریخ در آن رخ می‌دهد، به تعریفی ارتباط دارد که انسان یونانی از خودش دارد. انسان همان‌طور که در بیت 370 آنتیگونه سوفوکل عجیب‌ترین (دیمون) موجودات است، هایدگر هم این مفهوم دیمون را عجیب و غریب یا ترسناک یا ستایش‌برانگیز ترجمه می‌کند. 

او می‌گوید انسان در آن واحد هم مدنی‌ترین موجود و هم موجودی غیرمدنی است که باید از شهر طرد شود. او این دو مفهوم را «مشرف بر قرارگاه» و «محروم از قرارگاه» ترجمه می‌کند اما چرا انسان محروم از قرارگاه است؟ زیرا اعجاب‌آورترین یا غریبه‌ترین موجود است. او بی‌وطن‌ترین و ناآشناترین موجود جهان است. 

پس از نظر هایدگر اینکه ارسطو انسان را به حیوان مدنی یا سیاسی تعریف می‌کند، ناقص است؛ زیرا اولا انسان حیوان نیست و فرق انسان و حیوان در آن است که حیوان از جنس طبیعت (فوزیس) نیست، در حالی که انسان با وجود نسبتی برقرار می‌کند و به دنبال یافتن معنایی از وجود خودش است. انسان برخلاف حیوان سقط نمی‌شود، بلکه می‌میرد، یعنی با مرگ نسبتی برقرار می‌کند، نسبت او با مرگ، نسبت با خودش به معنای صمیمی‌ترین امری است که از آن «من» است. 

پس تعریف درست یونانی از انسان آن است که انسان بی‌قرارترین یا ناآشناترین موجود در عالم است که دچار بیگانگی اضطراب‌آور می‌شود که در شهر قرار می‌یابد. لذا شاهدیم که بر خلاف مشهور از هایدگر سیاسی‌تر امکان‌پذیر نیست، زیرا تمام محصولات فرهنگ و تاریخ در پولیس قرار می‌یابد. پولیس در زمینی متجلی می‌شود که بر آن دنیایی بنا می‌شود. هایدگر در «خاستگاه اثر هنری» می‌گوید اثر هنری دنیایی است که در زمین و خاکی بنا شده است و میان این دو چالش و تنشی برقرار است. 

زمین به تعبیر میشل هار فرانسوی چهار معنا دارد؛ نخست مواد و مصالحی که در اثر هنری به کار بسته می‌شود، دوم قرارگاهی که اثر هنری بر آن بنا می‌شود، سوم طبیعت یا فوزیس که به معنای نمو و رشد و برآمدن همه‌چیز است مثل آفتاب و باد و زمین و... و چهارم زمین نماد امری است که پنهان می‌شود و به عنوان ذخیره‌یی خود را پنهان می‌کند. بر خلاف دنیا که می‌خواهد خودش را در اثر هنری آشکار کند. این آشکار شدن از طریق به کار گرفتن هستی رخ می‌دهد، در نهایت این حقیقت است که خودش را می‌خواهد در اثر هنری یا اثر سیاسی به کار بگیرد. 

پس تعریف اثباتی هایدگر از سیاست به تعریف او از انسان ارتباط دارد. زیرا انسان پیش از آنکه سخن بگوید، موجودی است که ابتدا با وجود یا هستی فاصله‌یی برقرار می‌کند و نطق یا لوگوسش هم از همین جا نشات می‌گیرد. یعنی لوگوس از نسبتی که انسان با هستی دارد پیدا می‌شود. بعد از لوگوس، پولیس پدید می‌آید. همان‌طور که ارسطو گفته میان پولیس (شهر) با لوگوس (قدرت تکلم) ارتباطی هست، زیرا در شهر یا آگورای یونانی است که سخن گفته می‌شود. 
 
نکته‌یی که هایدگر به آن اشاره نمی‌کند، این است که وقتی ارسطو از لوگوس و رابطه‌اش با پولیس صحبت می‌کند، منظورش بحث حق و باطل است، یعنی ما در پولیس امر مشترک سیاسی یا «رس‌پوبلیکا» یا مصلحت عمومی را به نقد می‌گذاریم. اصلا بحث سیاست چنان که عنوان کتاب افلاطون نیز هست، درباره عدالت است. 

اما هایدگر با ترجمه پولیس، به جای آنکه آن را با پولموس و چندگانگی و نزاع ربط دهد، با پلاین یا قطب تعریف می‌کند. یعنی نزد هایدگر پولیس جایی است که قدرت در آن متمرکز می‌شود و وحدتی به وجود می‌آید و لوگوس می‌کوشد تمام چندگانگی را از بین ببرد و یک اراده واحد به وجود بیاورد. از این رو دست به خشونت می‌زند. انسان موجودی است که پیش از بنا گذاشتن شهر غیرسیاسی است، اما بنیانگذار شهر است با خشونت.

 بنابراین عجیب‌ترین چهره نزد او مرد سیاسی یا دولتمرد است، زیرا با خشونت تمام یک دولتمردی را بنا می‌کند. این جنبه منفی اندیشه هایدگر است. اما اگر از این جنبه منفی بگذریم و به وجه مثبت اندیشه هایدگر بپردازیم به نقد سیاست سوژه یا سیاست مدرن می‌رسیم. 

از نظر هایدگر سیاست در دوره جدید یکی از تبعات تکنیک است. تکنیک هم یک امر تکنولوژیک نیست، بلکه ذاتش امری متافیزیک است، یعنی نوع نگاه انسان به عالم و آدم است. این نگاه در یک کلمه در مفهوم «گشتل» یا چیدمان یا نگاه جدولی یا معارضه‌جویی یا حسابرسی یا احراز هویت خلاصه می‌شود. یعنی انسان در دوران جدید به عالم و آدم به عنوان منبع انرژی می‌نگرد و معتقد است که باید از این انرژی بهره‌برداری کرد. انسان دوران جدید به رودخانه راین نگاه شاعرانه ندارد بلکه به آن به عنوان منبع انرژی برق می‌نگرد. 
 
سیاست هم اعمال نظارت و قدرتی است که فوکو نشان داده روی همه‌چیز حتی بدن‌ها و در همه عرصه‌ها رخ می‌دهد. ریشه این نگاه در تحلیل هایدگر از عقل مدرن است که به ضد خودش تبدیل می‌شود، یعنی اگر مشابه نگاه مارکس به الیناسیون (بیگانگی) به قضیه بنگریم، جای سوژه و ابژه عوض می‌شود و تکنیک که محصول انسان است به امری خودبنیاد بدل می‌شود و انسان در خدمت تکنیک قرار می‌گیرد و مسخ و از خودبیگانگی صورت می‌گیرد. 

تمام پرونده‌های سیاهی که در دوران مدرن از بردگی گرفته تا امپریالیسم، فاشیسم، توتالیتاریسم و... وجود دارد، ریشه در این نقد هایدگر به مدرنیته و سوبژکتیویته دارد. فوکو هم جایی اشاره می‌کند که بحث من قدرت نیست، بلکه خود سوژه است. 
 
لذا خوانش درست و خوب از هایدگر توسط فرانسوی‌ها صورت گرفته است. البته ما هایدگرهای متعددی داریم، مثل هایدگر فرانسوی، هایدگر آلمانی، هایدگر ژاپنی و... متاسفانه در ایران هایدگر توسط مرحوم فردید شناخته شد و قرائت خاصی از او صورت گرفته است، بدون اینکه به متون اصلی دسترسی داشته باشیم. در حالی که تفکر هایدگر همچون ارتش آلمان گام به گام به فرانسه آمد و حوزه علوم انسانی را اشغال کرد.

 اما به تدریج مقاومتی شکل گرفت و الان در حال خارج شدن از فرانسه است. ضمن آنکه می‌توان نشان داد که تفکر او بر تمام متفکران فرانسوی از گورویچ و ریمون آرون تا هانری کربن تاثیر گسترده‌یی داشته است. قرائتی که فرانسوی‌ها و آرنت از هایدگر داشتند، مثبت است. منظور از مثبت انسانی، آزادیخواهانه و عدالت‌طلبانه در برابر محافظه‌کارانه است. 
 
در تفکر هایدگر همچون بقیه انقلابیون محافظه‌کار گونه‌یی پارادوکس وجود دارد. این پارادوکس در متفکران دیگری چون کارل اشمیت و ارنست یونگر نیز دیده می‌شود. یعنی این متفکران وقتی نظام موجود را نقد می‌کنند، وجوهی مثبت دارند اما آلترناتیوی که ارائه می‌دهند، می‌تواند بدتر از وضع موجود باشد. 

قرائت مثبت از هایدگر در نقد رادیکال او از عقلانیت مدرن و مدرنیته است، این نقد به این معناست که تمام توهمات ایدئولوژیک از میان می‌رود و هر چیز سر جای خودش قرار می‌گیرد، او نشان می‌دهد که بنا به معیارهای عقلانی این پروژه مدرن، تبعاتی فاجعه‌آمیز نسبت به اکولوژی و محیط زیست داشته است و ما می‌توانیم به شکلی رادیکال این پروژه مدرن را به نقد بکشیم.

 او معتقد به نوعی اکولوژی عمیق یعنی درکی از هستی است که انسان را به عنوان «رخداد از آن خودکننده» در نظر می‌گیرد و تعلق خاطری را که انسان و هستی در بعد سیاسی و تاریخی به هم دارند، نشان می‌دهد. اهمیت تفکر هایدگر در آن است که راجع به خود زمان و خود تاریخ است و به عنوان یک فیلسوف اگزیستانس راجع به خود «من» است. بنابراین بر اساس این معیار هایدگر را می‌سنجیم و با تعبیر هابرماس، با هایدگر علیه هایدگر می‌جنگیم.

منبع: روزنامه اعتماد 

دامگه تاریخ‌سازی- سید علیرضا حسینی بهشتی


«دامگه حادثه»، نام کتابی است که اخیرا در خارج از کشور منتشر شده و در آن، عرفان قانعی‌فرد در مصاحبه مفصلش با پرویز ثابتی به عنوان مدیر امنیت داخلی ساواک، سعی در ارایه زوایای پنهان تاریخ معاصر ایران از زبان یک مسئول امنیتی صاحب نفوذ و مهم دارد. در این کتاب مطالبی هم درباره مرحوم شهید بهشتی آمده است که در این نوشتار کوتاه، سعی در بررسی آن خواهم داشت. اما پیش از پرداختن به آن، لازم است به یک نکته اساسی توجه شود که مربوط به جایگاه و میزان اعتبار مطالبی است که در قالب تاریخ شفاهی منتشر شده و می‌شود.

 

از جمله منابع تاریخی که اخیرا مورد توجه قرار گرفته، مصاحبه با کسانی است که به شکلی در جریانات تاریخی حضور داشته‌اند. این حضور می‌تواند به صورت حضور مؤثر باشد و یا صرفا به عنوان شاهد، و قرار گرفتن در هر یک از این موقعیت‌ها بر اعتبارسنجی داده‌ها تأثیر می‌گذارد. این تا حدودی درباره خاطرات خودنوشت هم صادق است. نکته مهم این است که چه در مورد مصاحبه‌های تاریخ شفاهی و چه در مورد خاطرات خودنوشت، اعتبارسنجی مطالب عنوان شده با استفاده از ابزارهای مناسب، کاری بس ضروری است. به عنوان یکی از راه‌های سنجش اعتبار، می‌توان به اسناد موثق مراجعه کرد یا از طریق بررسی مطالب مرتبط در مصاحبه‌ها یا زندگینامه‌های خودنوشت دیگر، بررسی تطبیقی به عمل آورد. پرداختن به اهمیت و ارزش تاریخ شفاهی، که این روز‌ها مباحث روش‌شناختی و روش تحقیق مربوط به این حوزه از تاریخ‌نگاری به صورت یکی از شاخه‌های تخصصی علم تاریخ درآمده، هم در سطح دانش تخصصی و هم در سطح دانش مطبوعاتی و رسانه‌ای، بیش از پیش ضرورت پیدا کرده است. (نشریه «یاد»، که توسط بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی منتشر می‌شود، در چند شماره اخیر خود گام‌های شایان توجهی در این زمینه برداشته است.)

 

در میان ایرانیان، مطالعه کتب تاریخی و به ویژه منابعی که خاطرات اشخاص در آن آمده، همواره مورد توجه بوده و طی سال‌های اخیر، میزان استقبال عمومی از این گونه آثار رشد کرده است. تاریخ شفاهی در این میان از جایگاهی ویژه برخوردار است و مشتاقان زیادی را، اعم از متخصصان و خوانندگان عادی، به خود مشغول ساخته است. علت یا علل این اقبال گسترده (در مقایسه با میزان مراجعه به منابع تاریخی تحلیلی) خود می‌تواند مورد بررسی و تحقیق قرار گیرد، اما شاید روانی بیان و عاری از پیچیدگی‌های محققانه بودن ادبیات تاریخ شفاهی را بتوان به عنوان یکی از علل گستردگی توجه به آن از سوی خوانندگان ایرانی برشمرد؛ چیزی شبیه آنچه از سوی برخی متخصصان جامعه‌شناسی ارتباطات کشورمان با عنوان خو گرفتن ذهن اکثریت ایرانیان به دانش شنیداری مطرح شده است. همین امر باعث شده تاریخ شفاهی در ایران امروز در کانون توجه قرار گرفته و در سایه کمبود قابل توجه منابع تاریخی تحقیقی، از اهمیت و اثرگذاری بیش از اندازه‌ای برخوردار شود. می‌گویم «بیش از اندازه»، چون به تدریج به عنوان منبع انحصاری در شکل دادن به دانش تاریخی خوانندگان عام تبدیل گشته است. در نتیجه، و نیز به واسطهٔ موانع مهمی که بر سر راه تدوین و انتشار تاریخ تحلیلی و تحقیقی وجود دارد، تاریخ شفاهی و در درجه پس از آن خاطرات خودنوشت، به صورت اصلی‌ترین مرجع شناخت تاریخی بخش بزرگی از جامعه کتابخوان ما در آمده و طبیعتا زیان‌های خود را در شکل‌دهی شناخت تاریخی سطحی افراد در پی دارد. تصحیح و تعدیل این گرایش افراطی به تاریخ شفاهی، نیازمند گسترده‌تر شدن کارهای تحقیقی در زمینه تاریخی است که خود نیازمند بسط و تجهیز فضای علمی در این حوزه می‌باشد. متاسفانه فضای سیاست‌زدهٔ کنونی که در آن تاریخ شفاهی به عنوان حربه‌ای برای هتک حرمت افراد، تحریف تاریخ گذشته و ابزاری سیاسی و تبلیغاتی در جهت منافع کانون‌های قدرت سیاسی در داخل و خارج از کشور مورد سوء استفاده قرار می‌گیرد، مانع از قرار گرفتن این حوزه مفید تاریخ‌نگاری در جایگاه بایستهٔ خود شده است.

 

در جریان پروژه بزرگ تدوین زندگینامهٔ شهید آیت‌الله دکتر بهشتی که بیش از یک دهه است به طور جدی‌تر در بنیاد نشر آثار و اندیشه‌های شهید آیت‌الله دکتر بهشتی در حال انجام است، بار‌ها به صدمات و لطمات تکیه بیش از حد بر تاریخ شفاهی برخورد کرده‌ام. اجازه دهید یک نمونه کوچک از ده‌ها نمونه‌ای که در دست است را به منظور روشن‌تر شدن موضوع مطرح کنم. در صفحات پایانی کتاب خاطرات جعفر شریف امامی که از مجموعه تاریخ شفاهی هاروارد منتشر شده، وی از کمک‌های‌ مالی که شهید بهشتی به عنوان امام مسجد هامبورگ (آلمان) از وی دریافت کرده سخن به میان می‌آورد. (این مطلب در چاپ دیگری از‌‌ همان کتاب، حذف شده است). این نکته مهمی بود که می‌دانستم با مشی شهید بهشتی و شیوه مدیریت او که در آن، دقت در منابع مالی از اهمیت بسیاری برخوردار بود، ناسازگار می‌نمود. خوشبختانه در سفری که چند سال پیش به هامبورگ داشتم، یکی از اعضای اصلی هیئت امنای مرکز اسلامی هامبورگ که از آن زمان در این سمت خدمت می‌کرد را ملاقات کردم. پس از یاد از آن سال‌های پر خاطره، مسئله را مطرح کردم. او که حافظهٔ خوبش زبانزد دوستانش بوده و هست برایم تعریف کرد که بازرگانان ایرانی مقیم هامبورگ مبلغی به اتاق بازرگانی ایران بدهکار بودند. با توجه به نیاز مالی جهت اتمام کار ساختمان مسجد، از اتاق بازرگانی، که شریف امامی ریاست آن را همزمان با ریاست مجلس سنا بر عهده داشته (ظاهرا چندشغله بودن مسئولین مملکتی سابقهٔ طولانی در کشور ما دارد!) اجازه می‌گیرند که آن را صرف این کار بکنند که این تقاضا مورد موافقت اتاق قرار می‌گیرد. با این همه، به حافظهٔ آن دوست دیرین بسنده نکردم و سال گذشته هم با همکاری صمیمانه مسئولین اتاق، صورت جلسه‌ای که موافقت مذکور در آن مطرح شده به دست آمد. در این نمونه کوچک می‌بینیم مطلبی که در جریان یک مصاحبه به طور نادقیق مطرح شده را چگونه می‌توان با مراجعه به منابع و اسناد، تصحیح و به واقعیت تاریخی نزدیک کرد.

 

اگر در خاطرات شریف امامی با نارسایی و ابهام در توضیح یک پیشامد تاریخی روبرو هستیم که می‌توان از طرق گوناگون به اعتبارسنجی آن پرداخت، چنان که خواهیم دید، بسیاری از ادعاهای ثابتی در کتاب «در دامگه حادثه» از دسترس اعتبارسنجی علمی خارج است. در صفحات ۴۵۷، ۵۷۶ و ۵۷۷ کتاب به چند موضوع در رابطه با شهید بهشتی اشاره شده که فهرست‌وار عبارتند از: ارتباط منوچهر آزمون با شهید بهشتی در مقطعی که جریان انقلاب اسلامی شتاب گرفت (به ویژه پس از نماز عید فطر به امامت شهید آیت‌الله دکتر مفتح و راهپیمایی متعاقب آن)، همکاری شهید بهشتی با ساواک در دوره ریاست مرکز اسلامی هامبورگ، ارتباط و رفاقت شهید بهشتی با سرتیپ اکبر دادستان (پسرخاله شاه) و همراهی با وی در مجالسی که به لحاظ اخلاقی مغایر با شئون دینی بوده، و ارتباط غیرمستقیم ساواک با شهید بهشتی در سال‌های پیش از انقلاب و در زمانی که وی از مؤلفان کتب تعلیمات دینی مدارس بود (۱۳۴۹ تا ۱۳۵۵).

 

در دو مورد از موارد یاد شده، هیچ گونه مدرکی یافت نشد: ارتباط با آزموده و رفاقت با اکبر دادستان. در مورد اخیر، اگر ادعای ثابتی در رفاقت گرمابه و گلستان دادستان با شهید بهشتی اندک بهره‌ای از واقعیت داشت، علی‌القاعده اعضای خانواده و دوستان همیشه همراهش می‌بایست حداقل نامی از او شنیده باشند، در حالی که در پرس‌و‌جو از اعضای خانواده و معاشران شهید بهشتی در آلمان با این واکنش روبرو شدم که این نخستین بار است که از وجود چنین شخصی با خبر می‌شوند. البته به ادعای مکرر ثابتی در جای جای کتاب، حوزه کاری او به امنیت داخلی محدود بوده و به نظر می‌رسد موضوع یاد شده را باید بیشتر در شمار شنیده‌های شخصی او (قبل یا بعد از انقلاب) دانست؛ چیزی شبیه افسانه ازدواج شهید بهشتی با خانمی آلمانی که بیش از سی و سه سال است توسط مخالفانش تکرار می‌شود.

 

از این گذشته، اگر چنین رابطه‌ای میان رژیم شاه و به ویژه ساواک با شهید بهشتی وجود داشته، وجود ده‌ها سند منتشر شده ساواک (مجموعه‌ای که ثابتی از مدیران ارشد آن بوده) که حاکی از فعالیت‌های سیاسی ضد رژیم او در آلمان و اروپاست را چگونه می‌توان توضیح داد؟ جالب اینکه ممنوع‌الخروج شدن شهید بهشتی در سال ۱۳۴۹ (سال بازگشت او به ایران) و نیز دستگیری او توسط کمیته مشترک ضد خرابکاری (که ساواک در آن نقشی محوری داشت) به بهانه ارتباطات وسیع و تأثیرگذار او با اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان در اروپا (گروه فارسی زبان) انجام گرفت. چگونه کسی که به تعبیر رایج آن زمان با «دستگاه» مرتبط بوده (اصطلاحی که توسط ثابتی هم به طور مکرر استفاده می‌شود) می‌توانسته با مهم‌ترین تشکل دانشجویی همسو با نهضت اسلامی ایران همکاری تنگاتنگ و تأثیرگذار داشته باشد؟ پژوهشگران علاقمند را به مطالعه کتاب «اتحادیهٔ انجمن‌های اسلامی دانشجویان در اروپا» که توسط بنیاد نشر آثار شهید آیت‌الله دکتر بهشتی و دو جلد کتاب «تاریخچه اتحادیهٔ انجمن‌های اسلامی دانشجویان در اروپا» که توسط مؤسسهٔ روزنامه اطلاعات منتشر شده دعوت می‌کنم. همچنین، کارنامهٔ مرکز اسلامی هامبورگ توسط بنیاد نشر آثار در دست تهیه است که امیدوارم با انتشار این مجموعه، بخش‌های مهمی از تاریخ نهضت اسلامی ایران در اختیار محققان قرار گیرد.

 

درباره دورهٔ همکاری شهید بهشتی با آموزش و پرورش در تألیف کتاب‌های تعلیمات دینی مدارس (به تعبیر ثابتی کتب شرعیات) نیز نکات مهمی وجود دارد که توجه به آن، سست بودن ادعای او را نمایان می‌سازد. شهید بهشتی پس از تبعید از قم به تهران که در پی فعالیت‌هایش به عنوان مدیر دبیرستان دین و دانش و در همراهی با نهضت امام خمینی که به تعبیر ساواک «تحریک کننده» بوده، از خدمت منفصل می‌شود. پس از بازگشت به ایران، با وساطت مرحوم حجت‌الاسلام دکتر سید رضا برقعی و درخواست شهید حجت‌الاسلام دکتر باهنر و مرحوم حجت‌الاسلام دکتر علی گلزاده غفوری، مجددا به عنوان کار‌شناس ارشد گروه تألیف کتاب‌های تعلیمات دینی به آموزش و پرورش باز می‌گردد. با این همه، شهید بهشتی از عنوان شدن نامش در کتاب‌های تعلیمات دینی به علت وجود تصاویر شاه و خانواده‌اش ممانعت کرد. نقش تأثیرگذار کتاب‌های تعلیمات دینی در تغییر بینش دینی میلیون‌ها دانش‌آموز و هزاران آموزگار و دبیر، همراه با ارتباط تنگاتنگ او و همکارانش با دبیران تعلیمات دینی در سمینارهای بازآموزی که در سراسر کشور برگزار می‌شد، چنان بود که طبق اسناد منتشر شده ساواک، در ماه‌های منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی متوجه امواج گسترده آگاهی بخشی آن می‌شوند و در صدد تغییر متون آن بر می‌آیند. متن کتاب‌های مذکور در کتاب «شناخت اسلام» توسط بنیاد نشر آثار منتشر شده و مجموعهٔ مباحث یکی از آن سمینار‌ها به زودی با عنوان «درس گفتارهای فلسفه دین» منتشر خواهد شد. نگاهی به مباحث مطرح شده در هر دو کتاب، بی‌پایه بودن ادعای ثابتی در همکاری یا حتی هماهنگی شهید بهشتی با ساواک را آشکار می‌کند.

 

سخن را بیش از این به درازا نمی‌کشانم. اما نمی‌توانم تأسف خود را از گرفتار شدن تاریخ‌نگاری انقلاب اسلامی در دست دو گروه ابراز نکنم: گروهی که با استمداد از امکانات وسیع دولتی و ارایهٔ کتاب‌هایی درصدد تحریف و مصادره آن به نفع خود هستند، و گروهی در خارج از کشور که آن‌ها هم از خلاء موجود در زمینه تاریخ‌نگاری علمی سوء استفاده کرده و تحت عنوان پروژه‌های تاریخ شفاهی، به اشاعهٔ اطلاعات و اخبار نادرست تاریخی که گاه با هدف تطهیر سرکردگان رژیم شاه انجام می‌شود، به «تاریخ‌سازی» مشغول هستند. گروه نخست در پی استفاده ابزاری از شهید بهشتی هستند و گروه دوم به شکلی نظام‌مند در پی تخریب شخصیت و تحریف افکار و اندیشه‌هایش. امید آنکه با انتشار آثار تحقیقی و مطابق با معیارهای علمی، راه صحیح برای باز‌شناسی تاریخ گذشتهٔ این سرزمین گشوده شود.

 

 

منبع: ماهنامه مهرنامه