آرمان دانش آموزی

موضوعات تخصصی علوم انسانی و اجتماعی

آرمان دانش آموزی

موضوعات تخصصی علوم انسانی و اجتماعی

2روزنامه ای که به زلزله اهمیت ندادند!


نگاهی به نیم تای بالای صفحه اول روزنامه های صبح امروز نشان می دهد که دو روزنامه "رسالت" و "کیهان"، نه تنها در عکس و تیتر اول روزنامه بلکه حتی در میان اخبار حاشیه صفحه هم به موضوع زلزله اشاره نکرده اند.
 زلزله 6.2 ریشتری در شهرهای شمالغربی کشور که موجب کشته و زخمی شدن هزاران تن از هموطنانمان شده ، گویا برای برخی از مطبوعات کشور، اهمیت چندانی نداشته است!

نگاهی به نیم تای بالای صفحه اول روزنامه های صبح امروز نشان می دهد که دو روزنامه "رسالت" و "کیهان"، نه تنها در عکس و تیتر اول روزنامه بلکه حتی در میان اخبار حاشیه صفحه هم به موضوع زلزله اشاره نکرده اند. روزنامه ابرار  هم در صفحه اول خود به زلزله اشاره نکرده است.

موضوعات مهم از نگاه برخی  روزنامه های صبح امروز را در زیر می خوانید:



در ستایشِ آزادی

ملک‌الشعراء بهار نمادِ شعرِ مشروطه:

 در فرصت کوتاه و فضای محدودی که برای نوشتن از «آزادی» در شعر محمّدتقی بهار (1265- 1330 ه.ش) در اختیار دارم، نه تصویر روشنی از زمانۀ بهار و حیات ادبی و سیاسی او می‌توان ترسیم کرد، نه جایگاه سروده‌هایش در تاریخ شعر فارسی را می‌توان مشخّص ساخت و نه حتی تاریخ یک عمر مبارزۀ او برای «آزادی»، چه در کسوتِ شاعر و روزنامه‌نگار و چه در مقامِ نمایندۀ مجلس، را مرور می‌توان کرد. به یاری حافظه و با نگاه به یادداشت‌هایی که پیشتر درباب زندگی و شعر بهار فراهم کرده‌ام، به‌اشارت خواهم گفت بهار، از آغاز شاعری تا پایان زندگی، «آزادی» را چگونه ستود و راهِ آن را چگونه پیمود. تفصیل مطلب را به کتابی که در آخرین مراحل نگارش است و به‌زودی به دست ناشر خواهد رسید، موکول می‌کنم.

بهار هجده ساله بود که پدرش ـ محمّدکاظم صبوری، ملک‌الشعرای آستان قدس رضوی ـ درگذشت. شاعرِ جوان قصیده‌ای سرود و برای شاه فرستاد. مظفّرالدین شاه لقب پدر را به پسر واگذار کرد. بهار، البته آزمون‌هایی دشوار را با سربلندی گذراند تا فحول ادبای خراسان به ملک‌الشعرایی او تن در دهند.

اوضاع وطن، قصد عزیمت به پایتخت و سودای تحصیل در فرنگ را از سر شاعر جوان به در می‌کند. در مشهد به مشروطه‌خواهان می‌پیوندد. پس از صدور فرمان مشروطیت (مرداد 1285) شادی آزادی در نخستین سروده‌هایش آشکارا به چشم می‌آید؛ امّا دولتِ شادی مستعجل است. شاهِ جدیدْ دگربار استبداد را بر مُلک حاکم می‌سازد. این آغاز مبارزۀ سیاسی شاعر است. خودش می‌نویسد: «نخستین اشعار سیاسی و اجتماعی من در بین سال 1325 و 1326 [قمری] یعنی سال دومِ افتتاح مجلس مؤسسان و کشاکش بین شاه و مجلس و سال اولِ به توپ بسته شدن در مجلس و بمباران بهارستان و استبداد کوچک محمدعلی شاه گفته می‌شد و بدون امضاء در روزنامۀ خراسان که آن هم محرمانه نشر‌ می‌شد انتشار می‌یافت.» 1 مشهورترین شعر آن سال‌هایش مستزادی است که چنین آغاز می‌شود: «با شَهِ ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست ـ کار ایران با خداست/ مذهب شاهنشهِ ایران ز مذهبها جداست ـ کار ایران با خداست...»

با خلع محمّدعلی شاه از سلطنت (تیر 1288) کورسوی امید ایران را فرا می‌گیرد. بهار در این ایام، هم شعر می‌گوید و هم برای روزنامه‌های رسمی مقالۀ سیاسی می‌نویسد. در پاییز 1289 نخستین شمارۀ روزنامۀ خودش، «نوبهار»، منتشر می‌شود. مقاله‌ها و شعر‌های میهن‌پرستانه‌اش، بیشتر در مخالفت با مداخلۀ روس‌ها در امور داخلۀ ایران، در این روزنامه به چاپ می‌رسد. نوبهار، پس از یک سال، با فشار روس‌ها، توقیف می‌شود. دومین روزنامه‌اش، «تازه بهار»، نیز 9 شماره بیشتر نمی‌پاید. اوایل زمستان 1290، شاعرِ روزنامه‌نگار را به تهران تبعید می‌کنند. پس از هشت ماه به مشهد باز می‌گردد.

دورۀ جدید «نوبهار» را منتشر می‌کند؛ با مطالبی در دفاع از آزادی زنان و حضور آنان در اجتماع. جامعۀ مذهبی خراسان، به تحریک روس‌ها، تکفیرش می‌کنند. در سال 1293، مردم سه شهر خراسان او را به نمایندگی در مجلس شورای ملّی بر می‌گزینند. راهی پایتخت می‌شود. بابتِ همان مقالاتِ تجدّدطلبانه، شش ماه طول می‌کشد تا اعتبارنامه‌اش را تصویب کنند. «یا مرگ یا تجدّد» را همان سال سروده است: «...فرتوت گشت کشور و او را ـ بایسته‌تر ز گور و کفن نیست/ یا مرگ یا تجدّد و اصلاح – راهی جز این دو پیش وطن نیست/ ایران کهن شده‌ست سراپای ـ درمانْش جز به تازه شدن نیست...»

از حوادث سال‌های بعد در می‌گذریم و به آغاز سال 1297 می‌رسیم. کابینۀ مستوفی‌الممالک تمام روزنامه‌های تهران را تعطیل می‌کند. بهار به ستوه آمده است. دیگر فقط نگران روزنامۀ خودش نیست. خوب می‌داند اوضاع جدید به استبداد و حکومت نظامی می‌انجامد. حاصل رنج سالیان را درآستانۀ نابودی می‌بیند. استبداد بار دیگر جامعه را فرا می‌گیرد. شاعرِ خسته اعتراضش را با قصیده‌ای اعلام می‌کند که از شاهکارهای اوست. بهار در این «بَثُّ الشکوی» ـ که به اقتفای حبسیۀ مشهورِ مسعود سعد سلمان سروده است ـ «از نقمتِ دشمنانِ آزادی» می‌نالد و در پایان، آرمان خویش را آشکارا فریاد می‌زند: «آزادی». آن‌گاه نه هر آزادی؛ آزادی برخاسته از حاکمیتِ «قانون»: «عمری به هوای وصلت قانون ـ از چرخ برین گذشت افغانم/ در عرصۀ گیر و دار آزادی ـ فرسود به تن درشت خفتانم/ [...]گفتم که مگر به نیروی قانون ـ آزادی را به تخت بنشانم/ و امروز چنان شدم که بر کاغذ ـ آزاد نهاد خامه نتوانم/‌ای آزادی، خجسته آزادی! ـ از وصل تو روی برنگردانم/ تا آنکه مرا به نزد خود خوانی ـ یا آنکه تو را به نزد خود خوانم»

به عقیدۀ بهار، راه «آزادی» از جادۀ «قانون» می‌گذرد. او «حکومت مقتدر مرکزی» را لازمۀ برقراری قانون و عدالت، و مآلاً آزادی، می‌داند: «حکومت مقتدر مرکزی از هر قیام و جنبشی که در ایالات برای اصلاحات برپا شود، صالح‌تر است! [...] باید دولت مرکزی مقتدر باشد و شکی نیست دولت مقتدر مرکزی که با همراهی احزاب و مطبوعات آزادیخواه و بشرط عدالت بر سرِ کار آمده باشد می‌تواند همه کار برای مملکت بکند و از ضعیف کردن دولت‌ها و تحریک اطراف بر ضد دولت جز مفسده چیزی حاصل نخواهد شد!» 2

هم از این روی است که بهار با هیچ نهضت محلّی، که مایۀ تضعیف حکومت مرکزی است و از آن بوی تجزیه‌طلبی به مشام می‌رسد، سرِ سازگاری ندارد. تنها شیخ محمّد خیابانی است که بهار با او همدل است؛ شاید از آن روی که خیابانی بارها بر «ایرانِ لایموت و آذربایجانِ لایتجزا از آن» تأکید کرده بود. مرثیۀ بهار برای خیابانی نیز بر دل و جان مردم می‌نشیند: «در دستِ کسانی‌ست نگهبانی ایران ـ کاصرار نمودند به ویرانی ایران/ آن قوم سَرانند که زیر سر آنهاست ـ سرگشتگی و بی‌سر و سامانی ایران/ [...] پامال نمودند و زدودند و ستردند ـ آزادی ایران و مسلمانی ایران...»

حکومت مقتدر مرکزی، با تاجگذاری رضاخان در آذر 1304، شکل گرفت؛ امّا با زیرپا گذاردنِ آنچه بهار سال‌ها فریاد کرده بود: قانون و آزادی. بهار، گرچه با برخی اصلاحاتِ او موافق است، از «آزادی» چشم نمی‌پوشد و میدان را خالی نمی‌کند. زندگی سیاسی او حالا «تقریباً به کوچۀ بن‌بست رسیده»3 است. «مرغ سحر» از یادگارهای همین دوران است؛ مشهورترین سرودۀ بهار برای آزادی. بهار شاید گمان نمی‌کرد زمزمۀ این شعر سالیان دراز مایۀ تسکین آلامِ ایرانیانی باشد که کارد به استخوانشان رسیده است. این همان تصنیف است که از پسِ هشتاد سال، در پایانِ هر کنسرتِ اعجوبۀ آواز ایران، استاد محمّدرضا شجریان، چند هزار زن و مرد، با تشویقی پرشور، نوازندگان را وا می‌دارند سازها را برای آن کوک کنند و با اشک‌هایی که برگونه‌هاشان می‌غلتد، همنوای خواننده، از سویدای دل، فریاد برمی‌آرند: «ای خدا،‌ای فلک،‌ای طبییعَعَعَعَعَت، شام تاریک ما را سحر کن!».

در دورۀ پهلوی اوّل، بهار شش‌ ماهی را در زندان (1308 و 1312) و هشت ماهی را در تبعید می‌گذرانَد. پس از آزادی(1313) برای حفظ جانِ خود و خانواده‌اش ناچار است کمتر گِردِ سیاست بگردد. ثمرۀ این دوران، علاوه بر چند قصیدۀ کم‌نظیر، آثار تحقیقی اوست که تا امروز معتبر است و تدریس می‌شود.

واپسین دهۀ زندگانی او، در دورۀ پهلوی دوم، گرچه با اندک آرامشی همراه است، دشوار می‌گذرد. شاه جوان انگار دشمنی با بهار را از پدر ارث برده است. در زمستان 1326، بهار، برای درمان سِل، به سوئیس می‌رود. مشکلات مالی، که دولتِ وقت در تشدیدآن بی‌تقصیر نیست، آرامش پیرمرد را سلب کرده است. در آسایشگاهِ کوچکی در دهکدۀ لِزَن، از پنجرۀ اتاقش، قلّۀ پوشیده از برف را می‌نگرد و «به یاد وطن» قصیده‌ای می‌سراید که بیت‌های آخرش گویی وصیت‌نامه‌ای است برای نسل‌های بعد. «لزنیه» (1327) را محمّدعلی سپانلو، «آخرین آتشبازی» طبع بهار خوانده است. شاعر با دیدن آسمان مِه‌آلود، «تاریکی و بدروزی ایران کهن را» فرایاد می‌آرد و با دریغ و درد از روزگار شُکوهِ ایران می‌گوید. حاصل رنج سالیان را هبه گشته می‌بیند. هنوز بر سرِ «آزادی» و «قانون» هست؛ امّا دریافته است که از «اصلاح مردم» آغاز باید کرد. گویی خطاب به آیندگان است که می‌گوید: «بی تربیت، آزادی و قانون نتوان داشت ـ «سَعْفَص» نتوان خواند، نخوانده «کَلمَن» را/ [...] جز مجلسِ ملّی نزند بیخِ سِتبداد ـ افریشتگان قهر کنند اهریمن را/ بی‌نیروی قانون نرود کاری از پیش ـ جز بر سرِ آهن نتوان برد تِرَن را»

 الوند بهاری

پی‌نوشت:

1- بلندآفتاب خراسان(به اهتمام محمّد گلبن)، ص79.

2- تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، ج اوّل، مقدّمه، صص «ح» و «ط».

3- همان.

فراز و فرودها

تفاوت‌ها و شباهت‌های «حزب توده ایران» دهه‌ی 20 با سال 50 در گفت‌وگو با محمدعلی عمویی:

اگر به تاریخ رجوع کنیم، به نظر می‌رسد که حزب توده ایران در دهه 20 البته با ذکر شرایطی، به حزب توده ایران در سال 57 شبیه است. از این لحاظ که تازه شروع به سازماندهی می‌کند. گروهی از اعضای برجسته‌اش از زندان آزاد شده‌اند یا از تبعید برگشته‌اند. هر دو با شوروی که در آن زمان وجود دارد، رابطه دارند و از آن نیرو می‌گیرند. یعنی به طور کلی فضای مشابهی را تجربه می‌کنند. بنابراین قصد ما این است که شما تفاوت‌هایی را که در این دو دوره در خصوص فعالیت و بازسازماندهی حزب توده ایران وجود داشت، چه از تجربه شخصی و چه از دانسته‌های‌تان، بیان کنید.

مشابهت‌ها و تفاوت‌های قابل ملاحظه‌ای در این دو دوره حیات حزب توده ایران وجود دارد؛ البته مشابهت‌ها بیشتر است ولی به هر حال بیان تفاوت‌ها چه بسا بتواند مفید واقع شود. اگرچه حزب توده ایران در دهه 20 ادامه‌دهنده سیاست‌های حزب کمونیست ایران بود ولی حزب خیلی جوانی بود و اگرچه بنیان‌گذارانش عمدتاً هم‌رزمان دکتر تقی ارانی بودند اما در محفل روشن‌فکری سال‌های 1315 و 1316 کار می‌کردند و نه فعالیت در تشکیلاتی قابل ملاحظه‌. البته این بخش مربوط به حزب کمونیست که سرهنگ سیامک، کامبخش و دیگران بودند، لو نرفت، آن قسمت همچنان بود و حضورش در تجدید حیات حزب یا پایه‌گذاری حزب نوین، یعنی حزب توده ایران، مؤثر بود. بیشتر آن بخش روشن‌فکری و شاگردان دکتر ارانی کمکی بودند به حزب توده ایران که یک حزب جوان بود.

البته غرضم از بیان جوان در واقع در عرصه‌های بغرنج پس از شهریور 20 است که نیاز به تأمل بیشتر برای سیاست‌گذاری دارد. به نظر می‌رسد که در این دهه بی‌توجهی‌ها یا احیاناً خام طبعی‌هایی از خودش بروز داده است. واقعیت این است که حزب توده ایران مثل تمامی احزاب کمونیست جهان در یک رابطه رفیقانه و برادرانه بود، آنچنان که مخاطب همدیگر، حزب برادر بود. همه این احزاب مانند حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی، حزب کمونیست فرانسه، حزب کمونیست لبنان، در چهارچوب یک انترناسیونالیسم، روابط رفیقانه و برادرانه داشتند اما آنجا که پای منافع ملی کشور مطرح می‌شد، کمونیست‌ها میهن‌دوست‌ترین افراد جامعه خودشان بودند و جان در راه حفظ منافع ملی خودشان می‌دادند.

البته از اینکه لفظ ملی به کار می‌برم، سوء‌تفاهم نشود، قصدم ناسیونالیسم نیست. ناسیونالیسم یک ویژگی بورژوازی است. اغلب میهن‌دوستی را به شکل نادرستی برای ملییون اطلاق می‌کنند. ملییون و ناسیونالیست‌های ما به لحاظ خاستگاه طبقاتی و منافع خاص طبقاتی‌شان، به کشورشان دلبستگی دارند اما در واقع به منافع طبقاتی خودشان دلبستگی دارند. بنابراین وقتی میهن ما یعنی سرزمینی که آباء و اجدادمان در آن پرورش یافته‌اند و فرهنگ خاص، اقتصاد و سیاست معینی را در محدوده‌ای معین، حفظ کرده‌اند با خطر مواجه شود یا خطری برای تمامیت ارضی به میان بیاید، باید برای دفع تجاوز از همه بیشتر فداکاری کنند. شاید بد نباشد که مثالی بیاورم؛ حزب توده ایران در جنگی که عراق بر ایران در بدو انقلاب تحمیل کرد- با توجه به حساسیت بسیار زیادی که سپاه و سایر نیروهای مسلح جمهوری اسلامی نسبت به نیروهای چپ و به ویژه حزب توده ایران داشتند- به رفقای خود فراخوان داد و از آن‌ها خواست تا به جبهه بروند.

اما زمانی که حس شد ممکن است، حساسیت زیاد نیروهای مسلح جمهوری اسلامی، تعبیر به نفوذ کردن در جبهه‌ها شود، از رفقا خواسته شد تا عقب بنشینند. بنابراین آنجا که پای منافع ملی کشورمان مطرح شد، موضوع قطع جنگ را در مقطع بازپس‌گیری خرمشهر ارائه کردیم. خیلی‌ها نگران این موضع حزب توده ایران بودند، چراکه شعار مهم «جنگ، جنگ تا پیروزی» گفته می‌شد- شعاری که در واقع، شعار اصلی نیروی حاکم بر این مملکت بود- حزب باید به صحت این سیاست خیلی باورمند باشد. بنابراین نه فقط به صورت شعار بلکه به صورت نامه کتبی از جمله برای شخص آقای‌ هاشمی‌رفسنجانی، دیدگاه‌های‌مان را بیان کردیم. رفتار ما در دفاع از تمامیت ارضی ایران، از پختگی رهبری حزب توده ایران از درک واقعیات جامعه ایران و هچنین درک نیروهایی که در تحمیل سیاست‌ها نقش دارند و نقشی که امپریالیسم در گرم نگه داشتن کانون فتنه در منطقه که می‌توانست مورد سوء‌استفاده نیروهای اشغال‌گر باشد، حکایت داشت. اما این پختگی را هنوز رهبری حزب در دهه 20 نداشت.

حزب با اینکه رهبران کارکشته‌ای داشت اما همان طور که ابتدا گفتم، مثل همه کمونیست‌های دنیا، اتحاد شوروی و حزب کمونیست اتحاد شوروی را یک حزب برادر و یک کشور مترقی دوست ملل جهان می‌دانست، در نتیجه عواطف برادرانه خیلی صادقانه‌ای نسبت به آن وجود داشت اما نوع مناسبات، قاعدتاً باید بر پایه همین توصیفاتی که ارائه شد، باشد. وقتی که اتحاد شوروی خواهان نفت شمال شد، اگرچه این درخواست در مقایسه با قراردادی که شرکت نفت ایران و انگلیس در جنوب با ایران داشت، به مراتب بیشتر به نفع ایران بود و حتی وجود چنین قراردادی می‌توانست با یکدیگر مقایسه و میزان غارت‌گری نفت ایران و انگلیس نمایان‌تر شود ولی یک پختگی سیاسی معینی که باید در رهبری حزب می‌بود تا از چنین تقاضایی حمایت نکند، دیده نشد.

نمایندگان حزب در مجلس شورای ملی آن زمان، وقتی که آمریکایی‌ها خواهان چنین امتیازی می‌شوند، همراه با دکتر مصدق با چنین چیزی مخالفت می‌کنند. در مورد مشابهش هم باید همین کار را می‌کردند ولی این کار را نکردند. بنابراین پایه بسیار مضری شد برای نوع روابط دو نیروی اساسی جامعه ایران، نیروی چپ و ملی. مصدق، در تمام طول آن دهه، مظهر نیروهای ملی جامعه ایران بود ولی آثار و عوارض آن نوع سیاست‌گذاری رهبری حزب، موجب شد تا در طول تاریخ ایران، از آن به بعد همواره عقده‌ای برای ملییون ما باقی بماند. رهبری حزب می‌توانست در آن مورد هم موضع پخته‌تری اتخاذ کند تا چنین عوارضی نداشته باشد.

شما می‌گویید، رابطه‌ای که رهبری حزب در سال 1357 با اتحاد جماهیر شوروی داشت، نسبت به دهه 20، رابطه‌ای به مراتب مستقلانه‌تر و پخته‌تر بود؛ در صورتی که منتقدان حزب، این موضوع را برعکس می‌دانند، یعنی دهه 20 را مستقل‌تر می‌دانند.

این موضع‌گیری به دلیل آن است که این منتقدان به سیاست‌های درونی حزب، واقف نبودند. مسائلی که در رهبری یک حزب می‌گذرد قاعدتاً با آن چیزی که در سیاست عمومی آن عرضه می‌شود و به کار می‌گیرد، تفاوت‌هایی دارد. به گمان من در دهه 20، روابط آشکار به علت شرایط ویژه‌ای که در آن دهه بود- حضور نیرورهای متفقین در ایران- نوعی رابطه عام وجود داشت، نه فقط توسط دبیر اول حزب بلکه اعضای رهبری حزب با وکس آمد و رفت و دوستی داشتند. وکس وجود داشت؛ برنامه‌های فرهنگی زیادی برگزار می‌شد که خیلی‌ها در آنجا حضور داشتند. ولی برای رهبری حزب، این نگرش که می‌توانستند چه اتهامی بزنند یا مخالفان چه سوء‌استفاده‌هایی می‌توانستند بکنند، باید وجود می‌داشت.

همچنان که از بدو فعالیت حزب توده ایران، اتهام «جاسوس روس‌ها»، ترجیع‌بند کلام مخالفان و ضد کمونیست‌ها بود. البته تصور من این است که حزب هر قدرهم رعایت می‌کرد، خصیصه ضد کمونیستی، ضد شوروی و ضد توده‌ای وجود می‌داشت. یعنی هرقدر حزب رعایت و ملایمت می‌کرد، به هیچ وجه از این سخنان در امان نبود. با این همه، اینگونه واکنش‌ها نافی دقت در سیاست‌گذاری رهبری حزب نبود. یک نمونه بگویم؛ در سال‌های اول انقلاب با دعوت‌نامه‌ای از طرف سفارت‌خانه شوروی برای برگزاری مراسمی در خصوص جشن‌های انقلاب اکتبر که در محل سفارت انجام می‌شد، مواجه شدیم.

کتباً دعوت‌نامه فرستاده شد اما ما از رفقای‌مان خواستیم تا با وجود چنین دعوتی، از رفتن به سفارت شوروی خودداری کنند. اگرچه روابط برادرانه حزب ایجاب می‌کرد تا ما به این دعوت حتماً پاسخ مثبت بدهیم اما ما درست عکس آن را انجام دادیم چراکه می‌دانستیم، وقتی گفته می‌شود، «توده‌ای روسی»، هرچند با نرفتن ما، این نگاه تغییر نخواهد کرد اما دیگر این فکر هم در اختیار نیست تا گفته شود که رهبران حزب در جشن انقلاب اکتبر در سفارت شوروی شرکت کردند. من این تفاوت را در رعایت این جنبه‌ها می‌بینم. در دوران دهه 20 رفت و آمد‌ها و مناسبت‌ها از رهبری تا بدنه خیلی وسیع بود. تقریباً همیشه در وکس، خانه دوستی ایران و شوروی، دوستان و رفقای ما بودند ولی این بار، ما میزان حساسیت و نوع تبلیغاتی را که در این زمینه ممکن بود عرضه شود را حس کرده بودیم و می‌دانستیم. به همین دلیل، از جمله صحبت‌هایی که با رفقایی که از مهاجرت برگشته بودند، مطرح شد، رعایت این نوع موارد بود.

ما یک شعبه روابط بین‌الملل داریم، حزب کمونیست شوروی هم دارد، این شعب برای همین گونه روابط است؛ هیچ ادعایی ندارد که نوع دیگری رابطه وجود داشته باشد. این سیاست کلی حزب بود. اما در پاسخ به منتقدان، بله؛ یک مقداری این انتقاد وارد است اما این یک اقدام فردی بوده است و نه سیاست کلی حزب. معمولاً سیاست کلی حزب را هیأت سیاسی تعیین می‌کند. خط کلی هیأت سیاسی این بود که روابط بین احزاب، باید از طریق شعب انجام گیرد و این نوعی رفتار انفرادی کسانی بود که چنین روابطی را به‌وجود آورده بودند. اینجا بود که گفته منتقدان این دوره، مدرک دارد. اما از این نوع رفتار در دهه 20 فراوان بود. بنابراین این مورد بر خلاف تصمیم هیأت سیاسی بود.

یعنی روابط خاصی که بعضی از رهبران یا کادرهای حزب با جماهیر شوروی داشتند، بر خلاف قصد و تصمیم هیأت سیاسی و کمیته مرکزی حزب بود؟

همین طور است. به همین علت هم بود که مسأله تأکید روی رهبری جمعی، جزء وصیت‌نامه برخی از رفقای ما است. این در حقیقت معطوف است به بحث‌های درون رهبری که این اقدامات عمل‌گرایانه و تک‌روانه برخی از رفقای رهبری مورد انتقاد قرار می‌گرفت. مشابه این مسائل به صورت عام در دهه 20 وجود داشت که اگر آنجا بیشتر بود به علت عدم پختگی و عدم تجربه بود. اما در دهه 50 و سال 57 رهبری حزب، پختگی کامل داشت؛ کما اینکه خط کلی‌اش را هیأت سیاسی تعیین کرده بود. اگر رعایت نشده به علت این است که اصل رهبری جمعی، رعایت نشده است. یعنی انتقادی است که از درون خود حزب مطرح می‌شد. به ویژه در هیأت دبیران به صورت بسیار قاطع مطرح می‌شد.

تفاوت دیگری که شاید در مورد حزب توده دهه 20 با حزب توده دهه 50 دیده بشود، به اصطلاح تشتت در رهبری یا فراکسیون‌بندی در رهبری است که در دهه 20 گاه به فلج شدن حزب منجر شد همانطور که در پلنوم چهارم هم به آن اشاره شد که تشتت در رهبری به فلج شدن حزب در برابر کودتای 28 مرداد منجر شده است. در سال 57 ما این تشتت رهبری را نمی‌بینیم. به نظر می‌رسد که در این زمان کمیته مرکزی حزب توده ایران، بسیار یک دست عمل می‌کند. آیا این به خاطر تجربه و همگونگی ایدئولوژیک بود یا تسلط فردی یا استبداد و دیکتاتوری فردی یک یا برخی از رهبری حزب بر سایر اعضاء؟

سوال خیلی خوبی است. من قصد داشتم به دنبال طرح مسأله اهمیت رهبری جمعی، به این نکته اشاره داشته باشم. اسناد پلنوم‌های حزب توده ایران بیانگر آثار منفی فراکسیونیسم در طول حیات رهبری آن زمان حزب چه در دهه 20 و چه به دنبالش در مهاجرت بود؛ به صراحت در اسناد هم وجود دارد. علاوه بر این‌که شما اشاره کردید که در پلنوم چهارم روی این تشتت در رهبری، انگشت گذاشته می‌شود، در تمام اسناد پلنوم‌ها مسأله رهبری وجود دارد. مسأله رهبری چیزی نبود جز همین فراکسیونیسمی که آفتی برای رهبری حزب شده بود. نامه‌هایی که در این اسناد وجود دارد، بیانگر این است که چگونه صف‌بندی‌ها در رهبری حزب، موجب مختل شدن اتخاذ تصمیم قاطع برای امر معینی برای حزب سیاسی شده بود.

در رهبری حزب بعد از انقلاب، یک دستی کامل داشتیم، البته نه بر مبنای نگرش؛ نگرش‌های متفاوت وجود داشت، حتی باورهایی بر خلاف مشی رسمی و تصویب شده حزب وجود داشت، اما تصمیم هیأت سیاسی بر مبنای تبعیت همه رفقا از خط کلی‌ای که هیأت سیاسی سیاست‌گذاری می‌کرد، رهبری را ملزم به رعایت مسأله همراهی و همگامی می‌کرد. مسأله به هیچ وجه این نبود که نقش فردی موجب شود تا همه بپذیرند. خیر؛ یک پختگی سیاسی در رهبری حزب وجود داشت که به راحتی در مقابل هر کسی و هر نظری، متعلق به هر کس و در هر مقامی، اگر پذیرفته نبود در هیأت سیاسی در مقابل آن مقاومت می‌شد.

در اینجا مجبورم که اسم بیاورم؛ به هر حال شخص نورالدین کیانوری، دبیر اول حزب بودند و در سال‌های 57 تا 62 نماد حزب محسوب می‌شدند و بیان حزب بودند. سوال من در مورد خصلت فردگرایانه ایشان است که مطالبی گفته می‌شود. به هر حال ایشان منتقدانی دارند، انتقاد نسبت به رفتار ایشان این است که مدام دیگران را به تبعیت از خودشان فرا می‌خواندند. آیا این تلاش برای سیطره یافتن بر کمیته مرکزی نبود که باعث می‌شد کمیته مرکزی یک دست عمل کند؟

نخیر؛ مسأله فردگرایی آقای دکتر کیانوری واقعیتی است. اما متأسفانه به‌رغم توانمندی‌های انکارناپذیر دکتر کیانوری و نقاط مثبت و فراوان، نوعی عمل‌گرایی در او به چشم می‌خورد که گاهی او را از پایبندی به اصل رهبری جمعی دور کرده، به فردگرایی سوق می‌داد ترکیب رهبری حزب در سال‌های بعد از انقلاب، از هویت مستقل‌تری نسبت به گذشته برخوردار بود و تجربیاتی هم که از دوران فراکسیونیسم و تسلط آن و پیامدهای منفی‌ای که در سیاست‌گذاری‌های حزب داشت، به دست آمده بود، به هیچ وجه اجازه فراکسیونیسم داده نمی‌شد.

از رفقا خواسته می‌شد تا نظرات‌شان را صریحاً در ارگان مربوطه مطرح کنند. اگر با فلان پیشنهاد مخالفتی دارد، هیچ دلیلی ندارد که پنهانی با کسی زد و بند کند و فراکسیونی در مقابل حرکت جمعی رهبری حزب به‌وجود بیاید. این چیزی بود که به‌رغم اینکه در این زمینه تلاشی شد- از جانب رفیق حمید صفری- اما ناموفق بود. آقای صفری بیشتر یک سری گرایشات فرقوی داشت و بعد‌ها هم تقریباً همین نقش را در رهبری بعدی حزب اعمال کرد.

آن روزی که ایشان به ایران آمدند، دبیر دوم حزب بودند؟

بله. به‌رغم اینکه آقای صفری برای اولین بار اقدام کرد تا یک جناحی ایجاد کند، البته نمی‌شود به مذاکره ناموفق بین دو نفر، اسم فراکسیون گذاشت، ولی کوششی کرد تا در این زمینه به‌رغم سیاست معینی که حزب داشت و خط تصویب شده‌ای که از طرف هیأت سیاسی بود، نظرهای دیگری را با کسی در میان گذارد که خصوصی و در خط دیگری بود، این مسأله در نشست هیأت سیاسی مطرح شد که آقای صفری نظراتت را در ارگان مربوطه حزب توده ایران بیان کن که خیلی دستپاچه شد و فهمید که یک مقداری عوضی رفته است. او به کسی مراجعه کرده بود که اهل این حرف‌ها نبود. بنابراین کسانی که دارای سابقه فراکسیونیزم در ترکیب موجود رهبری حزب پس از انقلاب بودند، اصلاً فضای اعمال این خواسته‌شان را نداشتند.

نظر شما در مورد همبستگی یا ائتلاف یا فراکسیونی که به نظر می‌رسد بین آقایان منوچهر بهزادی، جوانشیر و کیانوری در پنهان کردن سازمان مخفی و سازمان نظامی از دید و انتقاد و نظرات هیأت‌های سیاسی و دبیران انجام شده، چیست؟

زنده‌یاد بهزادی در زمینه مسائل مخفی و نظامی هیچ‌گونه نقشی نداشت.

خطی که ایشان در روزنامه‌نامه‌ی مردم پیش می‌بردند، بعضاً خطی نبود که هیأت سیاسی تصویب کرده باشد. خطی بود که انگار یک مقدار، یک قدم به سمت نظرات آقای کیانوری نزدیک‌تر بود.

خط نامه مردم، خط تصویب شده هیأت سیاسی بود. منتها موارد معینی بود که مورد انتقاد پاره‌ای ازرفقای هیأت سیاسی بود که تحت عنوان افراط در تکیه کردن بر پاره‌ای از اصطلاحات که به‌طور مشخص و واضح‌تر بیان کنم، متوجه نامه مردم بود، مبنی بر اینکه در این صفحه مختصر، هیچ لزومی ندارد که همواره مقاله‌ای راجع به اتحاد شوروی نوشته شود. ما حزب کمونیست اتحاد شوروی را حزب برادر بزرگ‌تر می‌دانستیم و همه به آن علاقه داشتیم. هیچ فرق نداشت. چه آنها که از مهاجرت آمده بودند و چه افرادی مثل ما که در ایران بودیم فکر می‌کردیم این روزنامه، ارگان حزب توده ایران است. اتحاد شوروی چه بسیار نشریات دارد که می‌تواند توانمند برایش تبلیغ کند. هیچ نیازی نیست که این یک برگ روزنامه ما مبلغ پیشرفت‌های اتحاد شوروی باشد.

بله گاه گاهی مثل هر پدیده و رویداد دیگر جهانی می‌تواند در مورد اتحاد شوروی مطلبی بگوید ولی به طور مستمر هم چنان وجود داشته باشد، مورد انتقاد پاره‌ای از رفقای هیأت سیاسی بود یا تکیه بر روی لفظ خط امام؛ با اینکه در هیأت سیاسی تاکید شده بود که ما براساس خط مردمی و ضد امپریالیستی امام، یک سیاست اتحادی و انتقادی را پیگیری می‌کنیم ولی هر شماره روزنامه مردم که بیرون می‌آمد، گفته آقای خمینی را بلافاصله درشت می‌زد که امام فرمود، چنین و چنان. البته ما با آقای خمینی مخالفتی نداشتیم اما نامه مردم، ارگان حزب توده ایران بود و حتی اتخاذ مشی منطقی حزب توده ایران دایر بر دادن رأی مثبت به قانون اساسی به رغم مخالفت‌هایی که با پاره‌ای از مضامین و مطالبش وجود داشت، به هیچ وجه ایجاب نمی‌کرد تا ما مرتب در سر مقاله روزنامه نامه مردم از آقای خمینی نقل قول کنیم.

هم روزنامه جمهوری اسلامی و هم روزنامه‌های متحد دیگری بودند که بازگوکننده گفته‌های آقای خمینی باشند. البته ما مخالفتی با گفته‌های ایشان نداشتیم اما هیچ دلیلی نداشت. نفس وجود روزنامه ارگان برای یک سازمان سیاسی، منعکس کردن همه حرف‌های ویژه آن سازمان است. وقتی گفته‌های یک رهبری می‌شود در رسانه‌های خودش منعکس شود، حالا می‌شود یک چکیده گفتاری آورده شود اما در همه شماره‌ها این‌چنین با حروف درشت منعکس شدن، می‌توانست پایه همان انتقادی باشد که پاره‌ای از رفقا به روزنامه داشتند. این یک مقدار، نظر شما را پر رنگ‌تر می‌کند که نظرات آقای کیانوری در خطی که نامه مردم تعقیب می‌کرد، مقداری بیش از آن چیزی که باید باشد، خودنمایی می‌کرد.

به همین علت هم مورد انتقاده عده‌ای از رفقای هیأت سیاسی قرار می‌گرفت. روابط نزدیک رفقا بهزادی و جوانشیر با دکتر کیانوری در واقع، یک مقدار ناشی از این است که این دو سالیان دراز شاگردان دکتر کیانوری بودند و بعد هم در همکاری با ایشان سلسله مراتب تشکیلاتی را طی کردند. بله، واقعیت این است که روابط نزدیکی داشتند اما به هیچ وجه حالت فراکسیونی که در درون رهبری حزب، اعمال نظر کنند، نبوده است.

در مورد سازمان نظامی و سازمان مخفی و پنهان کردن مسائل مترتب با این دو سازمان، از دید هیأت سیاسی، در عین وجود مسوولیت مشترک هیأت سیاسی و هیأت دبیران، آیا می‌تواند جز فراکسیونیسم، موضوع دیگری باشد؟

نخیر نیست. این مصوبه هیأت سیاسی بود که مسائل مربوط به سازمان مخفی به هیچ وجه از محدوده تشکیلات کل، خارج نشود. زنده یاد جوانشیر مسوول تشکیلات کل بود. حزب علاوه بر سازمان علنی، سازمان مخفی هم داشت. دبیر اول هم که لاجرم در این ارتباط بود. ولی بهزادی با آنجا هیچ ارتباطی نداشت.

من می‌خواهم بدانم که اگر اسم این فراکسیونیسم نیست، پس چرا برخی از اعضای رهبری حزب اصلاً از سازمان نظامی هیچ خبری نداشتند و بعضاً بعد از دستگیری و مشکلاتی که برای حزب به وجود آمد، در زندان به دکتر کیانوری انتقاد می‌کردند که چرا ما را بی‌اطلاع گذاشتید؟ یا در دخالت دادن‌های خاصی که دکتر کیانوری در رابطه با سازمان مخفی و دادستانی ارتش داشتند که منجر به دستگیری مسوول سازمان مخفی شد. پنهان کردن این مسأله که چه مدت ایشان زندان و دچار مشکل بودند- آقای مهدی پرتویی- و پنهان کردن خیلی از این مسائل، در صورتی که مطمئناً آقای جوانشیر از مسائل و دیدگاه هیأت دبیران و سیاسی خبر داشت، چه چیزی می‌تواند باشد؟ چرا باید دو نفر از اعضا و دو نفر از هیأت دبیران دو سازمان مخفی و قوی که یک ارتشبد و دو، سه تا سپهبد در آن عضو هستند را از سایران مخفی بکند؟ مگر مسوولیت مشترک در هیأت دبیران نیست؟

مصوبه هیأت سیاسی بود. همان طوری که اشاره کردم، مسائلی که قرار بود، پنهان بماند هر قدر تعداد کسانی که واقف باشند بر این مسائل، کم باشد، احتمال پنهان ماندنش بیشتر است و هر قدر افراد بیشتری اطلاع داشته باشند، خطر بازگو شدنش بیشتر خواهد شد. من این نکته‌ای را که شما اشاره کردید و درست هم هست، بیشتر روی آن روش فرد‌گرایانه آقای کیانوری می‌بینم.

آقای عمویی یکی دیگر از تفاوت‌هایی که در مورد حزب توده ایران در دهه 20 با حزب توده ایران در سال 57 به بعد است، اشاره به خاستگاه اجتماعی حزب در این سال‌ها است. می‌گویند که حزب توده ایران در دهه 20 بدنه کارگری داشت و توانسته بود کارگران را به صورت وسیع به خود جذب کند، در صورتی که در سال‌های بعد از 57 عموماً توانایی‌اش در رسوخ به طبقه متوسط بوده است. آیا شما این تفاوت را می‌پذیرید؟ اگر آری، علتش چیست؟

تصور می‌کنم باید از کسانی که چنین مقایسه‌ای می‌کنند، پرسید که این آمار را شما از کجا به دست آورده‌اید؟

از پایگاه طبقاتی دستگیر شده‌های حزب در سال 33 و دستگیر شده‌های حزب در سال61 و 62.

یک مقدار استناد این منتقدان بر امکانات حزب در دهه 20 برای برگزاری میتینگ‌ها و انجام اعتصاب در کارخانه‌ها و نمایان شدن حضور کارگران است ولی بعد از 57 این‌گونه نبود. حتی حزب ما هنگام فعالیت علنی و قانونمند، دفتر نداشت. امکان اینکه کارگران ما در نهاد خاص خودشان جمع شوند و مجال اینکه سندیکاها از نو حیات مجدد خودشان را آغاز کنند، فراهم نیامد. حزب در دهه 20 یک دوره معینی به ویژه تا بهمن 27 حالت علنی داشت که این فعالیت علنی با فعالیت علنی که از سال 57 تا سال 61 بود، فرق داشت. اسماً فعالیت علنی بود اما در عمل علنی نبود. چند ماه از افتتاح دفتر حزب توده ایران در خیابان 16 آذر نگذشته بود که جلوی دفتر آمدند. یکی دو دفعه به شعار دادن اکتفا کردند اما بعد سه راهی در دفتر حزب انداخته شد که آتش‌نشانی را خبر کردیم و آنها آتش را خاموش کردند. بالاخره آمدند داخل دفتر حزب.

که من در پی این اقدام به نمایندگی از حزب از آقای غفاری و حزب جمهوری شکایت کردم. گویا این منتقدان در چنین شرایطی در این جامعه حضور نداشته‌اند تا ببینند که امکانات حزب چقدر محدود بوده است اما با وجود این محدودیت‌ها حزب توانست گسترش پیدا کند. در شهرستان‌ها، دشواری مناطق به مراتب بیشتر از مرکز بود. حزب در چنین شرایطی فعالیت علنی می‌کرد. این مسأله قابل مقایسه با آن زمان نیست که ما میتینگ می‌دادیم و با چند هزار نفر در خیابان حرکت می‌کردیم. به نظر من شرایط اجتماعی را باید در نظر گرفت؛ با این همه حزب در بخش کارگری کار می‌کرد و فعال بود. ولی یک تفاوت اساسی وجود داشت و آن این بود که سندیکاها و اتحادیه‌های کارگری‌ای که در دهه 20 پایه گذاری شده بودند، بر اساس سنت قدیمی قبل از شهریور 20 که اتحادیه‌هایی بود و در واقع میراث حزب کمونیست بود که نصیب حزب توده ایران شده بود، توانست شورای متحده مرکزی را شکل دهد.

اتفاقاتی که در جنوب رخ داد و مطالبات کارگران مطرح شد، این مطالبات را کارگران توانستند در نفت گرها پیش ببرند تا منجر به آن اعتصاب بزرگ خوزستان شود. بر پایه آن یک آگاهی گسترده‌ای در طبقه کارگری ایران شکل گرفت. امکانات کارگری حزب در آن زمان گسترده‌تر بود ولی واقعاً در این ایام، مجال این کارها خیلی کم بود. اما در حد امکان فعالیت شد. سندیکای بافندگان، سندیکای مکانیک و سندیکای خیاط‌ها شکل گرفتند. منتها اگر سخن بر سر این است که ترکیب زندانی‌ها بیانگر این است که عمدتاً روشن‌فکر بودند یا غیر کارگر بودند این را یک مقداری باید به حساب شرایط دستگیری افراد گذاشت.

یعنی نیروهای کارگری هوادار حزب در سال‌های 61و 62 کمتر دستگیر شدند؟

من احتمال می‌دهم که گرفتار نشدند.

آیا ارتباط حزب با اتحادیه‌های کارگری رابطه‌ی معنوی یا تشکیلاتی بوده است، یعنی خط تشکیلاتی عمودی نبوده که بشود پیدایش کرد یا اینکه بیشتر یک رابطه معنوی، خط‌گیری یا تبلیغی راهبری با حزب داشته‌اند؟ آخر چطور است که مثلاً حزب در سال 27 توقیف می‌شود و نیروهای ارتش می‌آیند در مقابل شوراهای متحده می‌ایستند و در کلوپ‌ها را می‌بندند و رضا روستا فرار می‌کند، ولی در سال 61-62 که این دستگیری‌ها اتفاق می‌افتد، ما رهبران سندیکایی خاصی را نمی‌بینیم که وارد بشوند. حشمت رئیسی هست که از فداییان آمده یا جواد خاتمی که از فداییان اکثریت است که بیشتر نفت‌کار و نفت‌گر بودند بنابراین آن اتحادیه‌ای که شما گفتید را نمی‌بینیم که همراه با حزب به زندان بیایند؛ بیشتر اعضایی که دستگیر می‌شوند، روشن‌فکران، معلم، دانشجو، استاد دانشگاه و روزنامه‌نگار هستند.

ما کارگرهایی داشتیم از جمله هدایت معلم، محمود روغنی، حسین فام نریمان، صادق‌زاده و... منتها آنها عضو کمیته مرکزی بودند؛ ولی تفاوت در اینجاست که در دهه بیست، کلوپ شورای متحده مرکزی داشتیم و دفترهای گوناگون اتحادیه‌ها وجود داشتند ولی بعد از انقلاب در سال 57 حتی دفتر رسمی حزب هم نداشتیم، یک مدتی هم که بود، بسته شد. حالا باید در پی جایی برای اتحادیه خیاط‌ها یا فلزکار مکانیک باشیم؟

یک مسأله دیگر هم وجود دارد که آخرین سوال بنده در این مصاحبه است؛ به نظر می‌رسد که در دهه 20، چه حزب توده و چه سایر نیروهای سیاسی، حتی آنهایی که به روحانیون احترام می‌گذاشتند و با آنان همکاری می‌کردند، مثل نیروهای ملی، جهت‌گیری و روند سکولاری را دنبال می‌کنند، در صورتی که در سال‌های پس از 57، هم ادبیات و بیان حزب توده به نوعی با مسائل دینی پیوند می‌خورد، مسائلی چون خط امام، اسلام مترقی و جناح روشن‌اندیش روحانیت و هم نیروهای دیگر ملی و نهضت آزادی با برخی روحانیون در دهه 20، اصلاً کنار نمی‌آمدند. اما در سال‌های 58-57 با هم کنار می‌آیند و همکاری می‌کنند. من می‌خواهم بدانم که چرا نیروهای سکولار ایرانی در سال 57 ناتوان شدند در صورتی که در دهه 20 نیروهای سکولار دست بالا را داشتند؟

خیلی روشن است. لغو نظام سلطنت توسط یک نیروی عمده مذهبی با وجود کاریزمای آقای خمینی بود؛ اصلاً تمام فضا را مذهبی کرده بود. شرط موجودیت یک سازمان سیاسی، اگر نخواهد فعالیت غیرعلنی داشته باشد، باید با شرایط موجود سازگاری داشته باشد. بنابراین ادبیاتش عوض نشده است اما شرایط طوری است که باید از رهبر انقلاب صحبت کند. رهبر انقلاب کیست؟ من تصور می‌کنم، شرایط ویژه این انقلاب که اسمش، انقلاب اسلامی شده است، اگر نگوییم پاره‌ای مصلحت‌اندیشی‌ها ولی به هر حال فضایی این‌چنینی به وجود می‌آورد که خودش را تحمیل می‌کند. مضافاً یک اصطلاحی در ادبیات انقلابیون آن دوران به وجود آمد که در دهه 20 وجود نداشت. ما در دهه 20 الهیات رهایی‌بخش نداشتیم ولی پدیده‌ای در جریان مبارزات آمریکای لاتین پیش آمد که ما دقیقاً در کابینه نیکاراگوئه یک کشیش دیدیم. اظهار نظرهایی که کاسترو درباره مذهب کرد، مورد توجه نیروهای انقلابی قرار گرفت.

این به نظر من دوری جستن از سکولاریزم نیست بلکه ورود یک عنصر جدید است؛ یعنی در درون نیروهای مذهبی هم می‌توانند نیروهای مترقی و آزادی‌خواه وجود داشته باشند. این وظیفه مارکسیست‌ها است، به‌خصوص حزب توده ایران، در تمام تاریخ موجودیتش، مسأله تشکیل جبهه برایش مطرح بوده است، از جبهه آزادی گرفته تا جبهه ضد دیکتاتوری و جبهه ضد استبدادی و جبهه متحد خلق؛ بنابراین در تمام این دوران‌ها شما می‌بینید که به دنبال تشکیل این جبهه بوده است. بگذریم از اینکه ممکن است حتی موجب یک انحراف هم بشود ضمن آنکه یک وجه مثبت هم دارد و یک جا هم جنبه منفی؛ مثل جبهه‌ای که در سال 25 تشکیل شد. حزب توده ایران بود، حزب ایران، حزب دموکرات قوام‌السلطنه، حزب دموکرات آذربایجان و حزب دموکرات کردستان بودند.

با قوام چه سنخیتی داشتیم که با هم در یک جبهه قرار بگیریم؟ من در یک مصاحبه اشاره کردم؛ خیلی عجیب نیست که حزب ایران با حزب دموکرات قوام السلطنه جبهه‌ای تشکیل بدهد. خاستگاه طبقاتی و ایدئولوژی و نگاهشان مشخص است ولی حزب توده ایران می‌داند که قوام السلطنه یک عامل است. حالا هر قدر هم سیاست‌های زیرکانه‌اش سبب شده باشد تا خودش را همراه با اتحاد شوروی نشان داده باشد یا مثلاً حاضر شده باشد تا یک قرارداد ببندد ولی رابطه تاریخی قوام، چه خودش و چه برادرش عنصر شناخته شده‌ای بودند. این است که می‌گویم ضمن اینکه اصولاً تشکیل جبهه، یکی از راهکارهای پیشبرد یک استراتژی بزرگ است که می‌تواند تاکتیک معینی، در مرحله معینی باشد، شما می‌توانید همراهان و متحدان بالفعلی پیدا کنید؛ معمولاً به طور بالقوه هستند اما فعلیت پیدا کنند. البته این خطر هم هست که بعضی جاها حزب اشتباهاتی را مرتکب شود.

آقای عمویی اجازه بدهید که من یک قدم در این سؤال پیش بروم؛ به نظر می‌رسد که حزب توده سال‌های 20 با برخی روحانیون که با نیروهای سنتی اقتصادی ارتباط دارند، کنار نمی‌آید و حتی آنها را نفی می‌کند، اما در شرایط سال‌های بعد از 57 با روحانیونی که در گذشته با ایده‌های چپ مانند اصلاحات ارضی مخالف بودند، همراهی و هم‌دلی می‌کند. من می‌خواهم ببینم که آیا آن روحانیت تغییر کرده بود یا حزب توده یا شرایط تغییر کرده بود که چنین اتفاقی افتاده است؟

به نظر من نه روحانیت تغییر کرده بود و نه حزب. شما خیلی روی سکولاریزم تکیه می‌کنید، اتفاقاً حزب در دهه 20 خیلی رعایت وجه مذهبی را می‌کرد، حتی در ایام تاسوعا و عاشورا مراسم برگزار می‌کرد. دلیلش هم این بود که تعداد زیادی مسلمان عضو حزب بودند. زحمت‌کشان ما مسلمان بودند؛ حزب، حزب توده‌ای بود. به همین علت هم اسم حزب کمونیست نداشت؛ البته به دلایل دیگری افزون بر مصلحت. روحانیت در دهه 40 با آزادی زنان و تقسیم اراضی مخالفت کرد ولی در انقلاب به زنان هم امکان داد و هم شعار‌هایی مطرح کرد که دقیقاً در راستای انقلاب مردم بود. حزب تغییری نکرده بود. آنجا که مساله ضد امپریالیسم برای حزب عمده بود، انقلاب آن را به طور عمده مطرح کرد. خروج از پیمان سنتو و لغو قرارداد‌های نظامی، اهمیت داشت یا شعارهایی که داده می‌شد مبنی بر اینکه کمونیست‌ها هم می‌توانند حرف‌های‌شان را بزنند و حضور داشته باشند. شعار دست پینه بسته کارگر یا دهقان، سند مالکیتش به اراضی است. ولی شما ببینید با این بند‌های الف، ب، ج و دال آنجا که سخن بر سر تقسیم املاک و اراضی بود، مجلس چه مشکلی پیدا کرد؟ هرگز هم حل نشد.

حتی قانون کار هم حل نشد.

سال‌های اول انقلاب، یک مقدار با سال‌های بعد فرق دارد. سال‌های اول انقلاب، مقدار زیادی از سخنرانی‌ها و حتی قانون‌گذاری‌ها، تحت تأثیر جو انقلابی بود. اصل 44 قانون اساسی که به استناد آن ثروت ملی دارد، خودمانی می‌شود، شما ببینید در متن قانون اساسی چگونه آمده است. عمده مالکیت‌ها متعلق به مالکیت عمومی است، بعد تعاونی است، بعد هرچه باقی ماند، مال بخش خصوصی است. حالا به استناد همین ماده 44 قانون، ثروت ملی در معرض اقتصاد سرمایه‌داری قرار گرفته است و نظایر اینها. یکی دو تا نیست، فراوان است. این جوّ، جوّ اول انقلاب است. به گمان من ادبیات چپ آن موقع تأثیر خیلی زیادی داشت اما شرایط موجب شد تا زعمای قوم، ادبیاتی را به کار ببرند که گویی طرفدار زحمت‌کشان هستند، مثلاً شما ببینید در نماز جمعه‌های آن زمان، چقدر راجع به عدالت اجتماعی صحبت می‌شد، اصلاً ترجیع‌بند سخنرانی‌های آقای‌هاشمی رفسنجانی، عدالت اجتماعی بود. بعد یواش یواش، نوبت به تعدیل اقتصادی رسید. یک کمی این اصطلاحات باز شود، بیانگر آن فضایی است که این عبارات و واژه‌ها را به کار می‌گیرد.

آیا باید فرض بگیریم که حزب در شناخت نیروهایی که آن موقع دست بالا را داشت و در سال 57 شعار‌هایی در حمایت از محرومان و طبقه ضعیفی داد، به خطا رفت؟

نه؛ به خطا نرفت. وقتی شعار مترقی بیان می‌شود، حزب باید از آن دفاع کند، منتهی باید آن را باز کند که این شعار را چه کسی می‌خواهد اجرا کند، با چه ابزار و با چه نیرویی؟ این مهم است، وگرنه یک حزب طبقه کارگر نمی‌تواند از شعاری که می‌گوید، دست دهقان، سند مالکیتش است، بگوید، این حرف، حرف بی‌خودی است، نه حرف خوبی است یا وقتی که گفته می‌شود، مارکسیست‌ها هم می‌توانند در این جمهوری اسلامی، حرف‌شان را بزنند، استقبال می‌کند. مهم اما روندی است که طی شد. بنابراین باید برای هرگونه اتفاقی آمادگی داشته باشد

هشدار باهنر نسبت به فعالیت اصلاح‌طلبان


اعتدال:  نایب رییس مجلس شورای اسلامی نسبت به فعالیت اصلاح طلبان خوش خیم و بدخیم که دوباره نخواهند با ساختار شکنی بحرانی را برای کشور ایجاد کنند، هشدار داد.

 

محمدرضا باهنر که در جلسه پرسش و پاسخ جامعه اسلامی مهندسین استان اصفهان سخن می‌گفت،با اشاره به دو گفتمان جبهه متحد اصولگرایان و جبهه پایداری به عنوان گفتمان‌های مطرح در میان اصولگرایان گفت: به احتمال زیاد در انتخابات آینده نیز اصولگرایان با این گفتمان‌ها به انتخابات وارد خواهند شد.

 

 وی تاکید کرد: باید مواظب اصلاح طلبان خوش خیم و بدخیم باشیم که دوباره نخواهند با ساختار شکنی بحرانی را برای کشور ایجاد کنند.

 

باهنر همچنین به انتخابات آینده شوراها اشاره کرد و افزود: با توجه به اصلاح قوانین شوراها، تعداد اعضای شوراها در شهرها افزایش خواهد یافت.

 

وی تاکید کرد: با توجه به همزمانی انتخابات ریاست جمهوری و شوراها، هیچکدام از این دو نباید فدای دیگری شود، چون هردو با اهمیت خواهد بود.

 

وی اظهار کرد: سؤالی که در حال حاضر در اذهان عمومی کشور بسیار مطرح می‌شود، این است که آیا جنگی میان صهیونیست‌ها و آمریکا از یک طرف و جمهوری اسلامی ایران از طرف دیگر اتفاق می‌افتد یا نه و هدف استکبار جهانی از فشارها بر ایران چیست؟

 

وی با بیان این‌که این سؤوال را می‌توان از دو بعد نظامی و سیاسی پاسخ داد، افزود: از بعد نظامی می‌توان گفت که نیروهای مسلح کشور اعم از ارتش، سپاه و بسیج اگر همین فردا هم جنگی علیه ایران رخ داد، آماده هستند.

 

دبیر کل جامعه اسلامی مهندسین ادامه داد: نیروهای مسلح چنان آمادگی دارند که اگر فردا جنگی علیه ایران اسلامی رخ داد، دست تجاوز کنندگان به کشور را پیش از این‌که خرابکاری کنند، قطع کنند.

 

 وی اضافه کرد: اما از بعد سیاسی باید اطمینان دهم که با توجه به تجربه‌ای که استکبار جهانی در دفاع مقدس مردم ایران دارد، در حال حاضر جنگ فیزیکی و گرمی با ایران آغاز نخواهند کرد، اما جنگ به صورت سرد آغاز شده و ادامه دارد.

 

 باهنر با بیان این‌که حاصل این جنگ سرد فشارهای تحریمی علیه ایران است، خاطر نشان کرد: هدف این تحریم‌های اقتصادی به زانو در آوردن ملت و دولت ایران است که البته از نظر سیاست راهبردی جدید نیست و سال‌ها است از سوی آنها ادامه دارد.

 

وی بیان کرد: به طور قطع قدرت ملت و کشور ما از 30 سال گذشته کمتر نیست و قدرت استکبار نیز از 30 سال پیش بیشتر نشده است.

 

نایب رییس مجلس شورای اسلامی با بیان این‌که خواسته‌های ما در این جنگ سرد مشخص و به حق است، آن را دسترسی به فناوری هسته‌ای برای مصارف صلح آمیز و این‌که از تجربیات خود برای مصارف غیر صلح آمیز استفاده نشود برشمرد که مهمترین مصداق آن فتوای مقام معظم رهبری است.

 
 وی با اشاره به مذاکرات دولت اصلاحات با اروپا در خصوص مسئله هسته‌ای افزود: متاسفانه در آن مقطع زمانی غربی‌ها حاضر نشدند، حتی 2 هزار سانتریفیوژ فعال در کشور را تحمل کنند.

 

 باهنر با اشاره به 11 هزار سانتریفیوژ فعال در کشور تاکید کرد: پیش از فعالیت این سانتریفیوژها به آنها گفتیم که اگر امکانات ندهید خودمان می‌سازیم که در حال حاضر این اتفاق افتاده است.

 

وی درادامه با اشاره به آغاز فعالیت مجلس نهم در سال جاری عنوان کرد: خوشبختانه با وجود جدید الورود بودن بسیاری از نمایندگان، مجلس نهم، خود را به سرعت شکل داد و جلسات خوبی نیز در این مدت با دولت تشکیل داده است.

 

 دبیر کل جامعه اسلامی مهندسین ادامه داد: همه وزرای اقتصادی دولت به مجلس آمدند تا وضعیت اقتصادی کشور و مشکلات و معضلات آن شناسایی و برطرف شود.

 

وی افزود: ما معتقدیم باید از گرانی‌ها پیشگیری و تدبیر شود نه این‌که مردم در هفته نخست ماه رمضان دغدغه مرغ و تخم مرغ داشته باشند و برای آن در صف بایستند که با وجود این درآمدهای زیاد کشور، آدم شرمنده می‌شود.

 

باهنر با اشاره به تشکیل کمیته مشترک سه قوه اظهار کرد: در این کمیته با بررسی مشکلات مردم و تشکیل جلسات ویژه برای رفع آن‌ها اقدام می‌شود.

 

 وی با بیان این‌که مهمترین مشکل کشور در حال حاضر تورم و اشتغال است، تصریح کرد: ضربه‌ای که تولید داخلی خورده است، می‌تواند مرهون دلایلی از جمله هدفمندی یارانه‌ها و نیز رشد بی رویه نقدینگی در کشور باشد.

 

نایب رییس مجلس شورای اسلامی با بیان این‌که تاکنون صحبت‌های زیادی در خصوص رشد نقدینگی درکشور با دولت داشته‌ایم، گفت: اگر رشد نقدینگی در سال جاری به همین صورت ادامه پیدا کند، این رقم 40 درصد نسبت به سال گذشته بیشتر خواهد بود که بیشترین رشد در 15 سال اخیر است.

 

وی تصریح کرد: مسوولان باید باور کنند که وضعیت اقتصادی کشور عادی نیست و افزایش قیمت‌ها را نمی‌توان به این صورت تحمل کرد.

 

باهنر به هدفمندی یارانه‌ها اشاره کرد و افزود: در ابتدا دولت توانست این مسئله را به خوبی مدیریت کند، اما چون این مدیریت رویکرد اقتصادی نداشت در ادامه، کشور با مشکلات زیادی روبرو شد.

 

وی با بیان این‌که دولت بیشتر به دنبال رفع معضلات کشور به صورت پروژه‌ای است، گفت: یکی از این معضلات مشکل مسکن در کشور بود که طرح مسکن مهر مطرح شد که با وجود نکات مثبت در این طرح، باعث بدهکاری 30 هزار میلیارد تومانی بانک مسکن به بانک مرکزی شده است.

 

باهنر ادامه داد: این مسئله و موارد مشابه یک رشد نقدینیگی زیادی در کشور ایجاد می‌کند که باعث تورم و آشفتگی اقتصادی شده و خواهد شد.

 

 وی با بیان این‌که در قانون هدفمندی یارانه‌ها سهم مردم از محل حذف یارانه‌ها 50 درصد و سهم تولید 30 درصد بوده است، اظهار کرد: متاسفانه در ادامه اجرای قانون هدفمندی سهم مردم 100 درصد شد و رشد نقدینگی به شدت در کشور افزایش یافت.

 

دبیر کل جامعه اسلامی مهندسین تصریح کرد: البته تمام مشکلات ناشی از عملکرد دولت نیست و مجلس نیز با تصویب برخی قوانین مانند استخدام‌های بی رویه و افزایش دستمزدها به این آشفتگی اقتصادی کمک کرده است.

 

 وی با بیان این‌که امسال سال ویژه‌ای برای کشور است، خاطر نشان کرد: سال آخر دولت، سال ابتدایی مجلس که باید فعالیت‌هایش شکل بگیرد و فشارهای زیادی که از سوی استکبار جهانی بر کشور تحمیل شده است از نشانه‌های ویژه امسال است.

 

باهنر همچنین با اشاره به بودجه سال 84 کشور تصریح کرد: چطور در آن سال‌ها می‌شد کشور را با 30 میلیارد دلار اداره کرد، اما الان نمی‌شود؟!

 

وی با اشاره به نامگذاری چند سال اخیر توسط مقام معظم رهبری به نام سال‌های اقتصادی خاطر نشان کرد: از این نامگذاری‌ها اینگونه برآورد می‌شود که کشور نیاز به یک حرکت اقتصادی بزرگی دارد تا پیشرفت خوبی در این مورد داشته باشد.

 

نایب رییس مجلس شورای اسلامی در ادامه به انتخابات ریاست جمهوری آینده در کشور اشاره کرد و افزود: در حال حاضر باید بگویم تشکل‌های مهم اصولگرا هنوز وارد بحث مصداقی برای کاندیداتوری ریاست جمهوری نشده‌اند.

 

 وی ادامه داد: اگر کسی فعالیت‌هایی را آغاز کرده به صورت فردی است و افراد حقوقی هنوز وارد عمل نشده‌اند.

 

دبیر کل جامعه اسلامی مهندسین در ادامه در پاسخ به سوالی مبنی بر نیاز به بازنگری در روابط با ترکیه بیان کرد: این کشور در سال‌های اخیر تصمیمات اشتباه از جمله در خصوص مسایل سوریه گرفته است.

 

وی با بیان این‌که اما ترکیه که بدتر از انگلستان نیست که روابط را با آن قطع کنیم، تصریح کرد: با توجه به سخنان اخیر مقام معظم رهبری در خصوص اشغال سفارت انگلیس، اشغال سفارت‌ها درست نیست و به طور معمول در موارد کمی باید ارتباط میان کشورها قطع شود.

 

باهنر تاکید کرد: اگر چه اشغال سفارت آمریکا در سال 58 به دلیل شرایط ویژه آن و تبدیل شدن آن سفارت به جاسوس خانه به تایید حضرت امام(ره) رسید، اما باید گفت اشغال سفارت یک کشور در حکم حمله نظامی به آن کشور است.

 

وی گفت: نمی‌شود از سیاست‌های هر کشوری که خوشمان نیامد به سفارت آن کشور حمله کنیم.

 

نایب رییس مجلس شورای اسلامی در پاسخ به سوالی مبنی بر عدم تصویب قانون حجاب و عفاف در مجلس اظهار کرد: برخی مسایل را نمی‌توان تنها با امر و نهی انجام داد و این کار نیاز به یک فعالیت گسترده فرهنگی دارد.

 

وی در ادامه به بحث ریاست سعید مرتضوی بر سازمان تامین اجتماعی اشاره کرد و گفت: اگر قوه مجریه نخواهد حکمی که توسط قوه قضاییه صادر شده است را اجرا کن،د بسیار مسئله بدی است.

 

 به گزارش ایسنا باهنر ادامه داد: در حال بررسی این مسئله در کمیسیون اصل 90 مجلس هستیم و باید بگویم این حکم باید توسط دولت اجرایی شود.

چرا در ایران تحزب موفق نبوده:مروری برفعالیت های حزبی در ایران مع

اما در خصوص وابستگی حزب توده به اتّحاد شوروی موضوع متفاوت است. حزب توده یک جریان  مارکسیستی بود و پرچم دار مارکسیزم و رویارویی با  غرب و امپریالیزم آمریکا در آن مقطع اتحاد شوروی بود. در آن مقطع، یعنی در مقطع جنگ جهانی دوم و سالهای بعد از جنگ وبوجود آمدن نظام دو قطبی (دهه های 1940و 1950)، نگاهی که نسبت به اتّحاد شوروی بود یا نگاهی که بعداً نسبت به آن قدرت به وجود آمد خیلی فرق می‌‌کرد. در دهه 1940 که اوج قدرت و محبوبیت حزب توده بود، اتّحاد شوروی  یک قدرت انقلابی، مترقی، پیشرو ، دمکراتیک، مردمی ، سوسیالیست، حامی کشورهای جهان سوم و جنبش‌های آزادیبخش ضداستعماری و ضدغربی بود. نه مثل کشورهای غربی سابقه استعماری یا استعمار مردم کشورهای جهان سوم را داشت، نه قراردادهای استعماری یا کشورهای جهان بسته بود، نه سرمایه‌داران و شرکت‌های چندملّیتی وابسته به آن سرگرم استثمار کشورهای دیگر بودند و نه هیچ یک از ویژگی‌های زشت و منفی کشورهای غربی را دارا بود. به علاوه زحمتکشان در آن کشور نه تنها مثل کشورهای سرمایه‌‌داری استثمار نمی‌شدند، بلکه قدرت واقعی در آن کشور در دست کارگران و کشاورزان بود و بالاخره اتّحاد شوروی با ایستادگی و مبارزه قهرمانانه در جریانات جنگ جهانی دوم علیه فاشیسم، موفق به اخذ مدال دیگری در عرصه بین‌المللی شده بود. نه تنها در ایران که در تمامی کشورهای دیگر هم، اتّحاد شوروی کعبه، مراد و مورد احترام و ستایش چپ‌ها، روشنفکران، دانشجویان، فعالان سیاسی و اجتماعی، نویسندگان، روزنامه‌نگاران و اقشار و جریانات ترّقیخواه بود. احزاب کمونیست در تمامی کشورهای دیگر از جمله در اروپا و آمریکا از حزب کمونیست اتّحاد شوروی و رهبران آن کشور حمایت می‌کردند. برای بسیاری از کمونیست‌ها اول مصالح و منافع پیکار تاریخی میان سرمایه‌‌داری فاسد و رویه زوال غرب با سوسیالیسم بود.      مصالح و منافع کشورهای خودشان در مرحله بعدی قرار می گرفت. حزب توده ایران و رهبران آن هم استثنایی براین قاعده نبودند. نگاه آنان به اتّحاد شوروی و مسکو نگاه به برادر بزرگتر بود که قهرمانانه پرچم پیکار علیه سرمایه‌‌داری و امپریالیزم را به دوش می‌کشید.

اما فرض بگیریم که هیچکدام اینها نبود و آنطور که برخی از فعالین سیاسی جناح راست می‌‌گویند هم جبهه ملّی و مجموعه جریانات لیبرال توسط آمریکا و انگلستان به وجود آمده بودند و دست راست آنها بودند (و هستند). و یک گام هم جلوتر آمده و فرض بگیریم که حزب توده هم توسط روسیه در ایران تشکیل شده بود برای جاسوسی و خدمت به منافع آن کشور. سوال اساسی آن است که آیا مردم ایران بعد از گذشت ده‌ها سال از عملکرد این حزب و جریانات لیبرال، همچنان به فلسفه تحزّب بی‌اعتماد هستند و فکر می‌کنند که چون حزب توده و ملّیون را خارجی‌ها در ایران به وجود آورده بودند، هر حزب و تشکّل دیگری هم که به وجود بیاید، دست راست قدرت‌های بیگانه است؟ آیا محافظه‌کاران نظرسنجی و مطالعه جامعه‌شناختی مبدانی انجام داده اند و در پایان تحقیقات‌شان نشان داده شده که علت رویگردانی مردم ایران از احزاب به واسطه آن دو تجربه ناموفق بوده؟ بنابراین، ادّله و استدلال‌هایی که موضوع را تقلیل می‌دهند به «ویژگی‌های فرهنگی، اجتماعی، روانی یا تاریخی مردم ایران»، خیلی از پایه و اساس جدّی برخوردار هستند و نمی‌توان آنها را خیلی جدّی گرفت.

گروه دوم ادّله و استدلال‌هایی که آوردیم، آنان که بیشتر به عوامل تاریخی- جامعه‌شناسی توجه دارند، به مراتب از اساس و پایه بیشتری برخوردارند. فی‌المثل این استدلال که "تصلّبِ قدرت در ایران همواره مانع جدّی بر سر راه به وجود آمدن و شکل‌گیری احزاب و تشکّل‌های سیاسی مستقل از حاکمیّت بوده"، سخن بسیار درستی است. فی‌الواقع ظرف یکصد سال گذشته احزاب و تشکّل‌های سیاسی عمدتاً در شرایطی ظهور کرده‌‌اند که قدرت سیاسی تا حدودی مجبور به عقب‌نشینی شده. این امر نخستین بار در عصر مشروطه اتّفاق افتاد که منجر به وجود آمدن شمار قابل توجهی «انجمن»های قومی، صنفی، سیاسی و مذهبی شد. از انجمن آذربایجان،غیبی،آدمیت، طلاب، مجاهدین اسلام، بازار و پارچه‌فروش‌ها گرفته تا انجمن ارامنه، زرتشتی‌ها و کلیمی‌ها. بسیاری از این انجمن‌ها نطفه‌های احزاب و تشکّل‌های سیاسی- صنفی در سطح ملّی را در خود حمل می ‌کردند. اما حاکمیّت مجدّد استبداد بسیاری از آنها را در همان مرحله جنینی از میان برد. دو حزب جدی «اعتدالیون عامیون» و «اجتماعیون عامیون» که در عصر مشروطه و در جریان مجلس اول شکل گرفتند همه ویژگی‌های احزاب و تشکّل‌های سیاسی مدرن را که در جوامع توسعه‌یافته ظهور کرده‌‌اند را در خود داشتند( از جمله تقسیم بندی کلاسیک چپ و راست). اما حاکمیّت مقتدر و دیکتاتوری خشن پلیسی – امنیّتی رضاشاه به حیات همه آنها پایان داد. تجربه ظهور و فعالیّت یک دوجین احزاب و تشکّل‌های سیاسی جدّی و فعال در عصر مشروطه تا به قدرت رسیدن رضاشاه، بیشترین شاهد و گواه بر باطل بودنِ نظریاتی است که معتقدند روحیه ایرانی‌ها چنین و چنان است و ایرانی‌ها روحیه کار دسته‌جمعی ندارند.

حرکت عجیب احمدی نژاد


احمدی نژاد در نشست مشورتی سوریه،درباره معادن افغانستان،ثروت آمریکای لاتین و آفریقا، فلسفه خلقت بشر، انتقاد از حکومت عده قلیلی بر مراکز اصلی دنیا ، وجود سه میلیارد فقیر در جهان، شنود مکالمات مردم آمریکا،نارضایتی مردم اروپا و... سخن گفت ولی حتی یک کلمه هم درباره موضوع جلسه حرف نزد!

اعتدال:  آخر هفته گذشته ، تهران میزبان اجلاس مشورتی سوریه بود که در آن نمایندگانی از 30 کشور جهان و نماینده سازمان ملل شرکت کرده بودند.


یکی از برنامه های این نشست ، دیدار شرکت کنندگان با رئیس جمهور کشور میزبان بود که انجام هم شد و محمود احمدی نژاد ، برای آنان سخن گفت.


نکته جالب توجه و تأمل برانگیز این که احمدی نژاد در این نشست ، درباره همه چیز صحبت کرد جز مساله سوریه و این در حالی است که تنها موضوع نشست ، بررسی اوضاع سوریه بود و لاغیر!

احمدی نژاد در این نشست درباره معادن افغانستان ، ثروت آمریکای لاتین و آفریقا ، فلسفه خلقت بشر و این که برای زندگی در شرایط کنونی آفریده نشده است ، انتقاد از حکومت عده قلیلی بر مراکز اصلی دنیا ، وجود سه میلیارد فقیر در جهان ، لزوم مدیریت مشارکتی برای اداره جهان ، اشاره به این که در آمریکا همه مبادلات و مکالمات شنود می شود و مردم در فشارند ، بدهی خارجی آمریکا ، نارضایتی مردم اروپا ، اوضاع نامناسب عراقی ها و ... سخن گفت ولی حتی یک کلمه هم درباره موضوع جلسه حرف نزد!

این "بی حرفی" احمدی نژاد در اجلاس دوستان سوریه در تهران در حالی است او قصد دارد هفته بعد به دعوت ملک عبدالله ، برای شرکت در اجلاس عربستان که با موضوع سوریه برگزار می شود ، راهی مکه شود. 


حال سوال این است که اگر احمدی نژاد حرفی برای گفتن و طرحی درباره سوریه دارد ، چرا آن را در اجلاس تهران مطرح نمی کند و اساساً چرا در این نشست ، حتی یک کلمه هم درباره سوریه سخن نمی گوید ولی در همان حال ، با قبول دعوت ملک عبدالله ، وزن سیاسی اجلاس سعودی ها را بالاتر می برد.
جالب اینجاست که احمدی نژاد در حالی به عنوان رئیس جمهور ایران ، دعوت سعودی ها برای اجلاس سوریه را پذیرفته و راهی عربستان می شود که در اجلاس تهران ، حتی سفیر عربستان هم شرکت نکرد!

به هر روی ، این که کشوری مانند ایران -که یکی از طرف های بازی در سوریه است- اجلاسی با موضوع سوریه برگزار و نمایندگان 30 کشور و سازمان ملل را دور هم جمع کند ولی رئیس جمهور آن کشور ، از همه چیز سخن بگوید ولی حتی در حد یک "واو" درباره موضوعی که به خاطرش هزینه کرده اند و اجلاس تشکیل داده اند  نگوید ، از جمله شگفتی هایی است که فقط در بساط احمدی نژاد پیدا می شود.

این مساله ، هر چند برای مردم عادی ، مهم نیست ، اما برای سیاستمداران و دیپلمات هایی که حتی از پلک زدن ها و نوع پوشش و ادبیات افراد هم معانی دیپلماتیک استخراج می کنند ، "مساله نکته دار"ی است و این شائبه را تقویت می کند که در ایران ، نسبت به مساله سوریه جمع بندی وجود ندارد.

 

منبع:  عصر ایران

دموکراسی‌سازی یا دموکراسی شدن؟

آیا آمریکا درخاورمیانه غافلگیر شده است؟ 

محمد قوچانی

 

نیمه‌ی خردادماه سال 1388 هنگامی که باراک حسین اوباما رئیس‌جمهوری ایالات متحده آمریکا در دانشگاه الازهر مصر نخستین خطابه‌ی خویش خطاب به جهان اسلام را با السلام‌علیکم آغاز کرد گمان نمی‌برد جوانان مسلمان به این زودی پیام او را دریابند و در کمتر از دو سال موج چهارم دموکراسی شکل گیرد. در ایران مرسوم است که سخنرانی اوباما را با نطق کارتر در حضور محمدرضا شاه در دو سال پایانی عمر سلطنت پهلوی قیاس کنند.

گرچه شباهت‌های این دو دموکرات، کارتر و اوباما، بسیار است اما حداقل میان این دو نطق شباهتی وجود ندارد؛ به همان اندازه که خطابه‌ی اوباما چشم‌انداز متفاوت و تازه‌ای را پیش روی سیاست خارجی آمریکا می‌گشاید و به یک معنا پیش‌برنده است، نطق کارتر به شدت ارتجاعی بود. کارتر و اوباما هر دو موقعیت‌شناسان ضعیفی بودند چراکه رایحه‌ی انقلاب‌های مصر و ایران را درنیافتند و در کنار دیکتاتورهای دو کشور در تهران و قاهره عکس یادگاری گرفتند با این تفاوت که کارتر ایران را جزیره‌ی ثبات خواند و اوباما در هر جمله‌ی سخنرانی خود نقاط تشنج میان اسلام و غرب را برشمرد و سعی می‌کرد برای عبور از آنها راه‌حل ارائه کند.

البته اوباما هم مانند سلف ناکام خود دیر به فکر افتاد و سرعت تحولات به گونه‌ای بود که جوانان مصر از آمریکا هم عبور کردند و هرچند از حسنی مبارک و ولی‌عهدش جمال هنوز به ایمن‌الظواهری نرسیده‌اند اما اگر هر چه زودتر قدرت در مصر از شورای نظامی به دولت مدنی انتقال نیابد شانس چهره‌های ملی – اسلامی مانند محمد البرادعی و عمروموسی نیز کمتر خواهد شد. این در حالی است که جیمی کارتر که می‌خواست جان کندی عصر خود باشد و با شعار حقوق بشر به قدرت رسید آن‌گاه که دهان به ستایش محمدرضاشاه گشود به جای برشمردن نسبت حکومت وقت ایران با معیارهای دموکراسی، وجوه امنیتی حکمرانی سلطنتی را تحسین کرد.

اما چرا اوباما در قاهره و در الازهر تا این اندازه از نسبت اسلام و دموکراسی گفت؟ چرا نظریه‌پردازان سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا در پناه انتخاب یک رئیس‌جمهور سیاه باسابقه‌ی مسلمان سعی می‌کنند «اسلام هراسی» به‌خصوص در اروپای شمالی را لجام بزنند و خود را دوست مسلمانان جلوه دهند؟ چرا برخلاف سیاستمداران لائیک که نیکولا سارکوزی رئیس‌جمهوری فرانسه نماد آنهاست،‌ سیاستمداران آمریکایی می‌کوشند از تفاهم جهان اسلام و جهان غرب حرف بزنند؟ آیا دموکراسی‌سازی در افغانستان و عراق با دموکراسی شدن در مصر و تونس نسبتی دارد؟ آیا دموکراسی در جهان اسلام یک توطئه‌ی آمریکایی است که اسلام‌گرایان ترکیه کارگزار آن هستند و جنبش جوانان مصر آلت فعل آنها؟ آیا آمریکا همچون دانای کل قصه‌ها، انتهای داستان را می‌داند؟ این پرسش‌ها در واقع از تحلیل بدبینانه‌ای شکل گرفته است که عراق و لیبی را صورت عریان سیاست خارجی پوشیده‌ی آمریکا در مصر و تونس و کل جهان عرب و اسلام می‌داند و در مقابل تحلیل خوش‌بینانه‌ای قرار دارد که انقلاب‌های عربی را از جنبش نهضت‌های بیداری اسلامی و ضدغربی می‌داند و آمریکا را مغبون بزرگ بهار عربی می‌شمارد و هر دو تحلیل هم در حاکمیت ایران هواداران جدی دارد و هم پیش از آن که بر گزاره‌هایی تجربی و علمی متکی باشد واجد اهدافی ایدئولوژیک و استراتژیک و بیش از جنبه‌ی توصیفی، صورتی تجویزی دارد. اما گزارش علمی داستان چیست؟

به نظر می‌رسد جهان پس از 11 سپتامبر شاهد موج تازه‌ای از دموکراسی شدن است. موج‌های دموکراسی نظریه‌ای است که ساموئل هانتیگتون دانشمند علم سیاست در پایان جنگ سرد طرح کرد اما حتی او به سختی می‌توانست نقش مهم جهان اسلام در تحولات دموکراتیک را پیش‌بینی کند. بدون وفاداری به جزئیات نظریه‌ی هانتیگتون و در بازخوانی و بازسازی نظریه او می‌توان موج اول دموکراسی شدن را از غربی‌ترین نقاط جهان غرب آغاز کرد. اولین دموکراسی‌های جهان به شکل ابتدایی و تکامل‌نیافته ظاهراً در جزیره‌ی بریتانیا و سرزمین‌های پست هلند شکل گرفت؛ در جریان نهضت‌های انگلیسی که به تدوین ماگناکارتا (منشور کبیر) و انقلاب شکوهمند در فاصله‌ی چند قرن شکل گرفت و در جریان نهضت استقلال هلند از اسپانیا و پیدایش جمهوری‌های بازرگانی و پادشاهی مشروطه در این کشور کوچک.

جالب اینجاست که انگلیسی‌ها برای تثبیت نظام پارلمانی در کشور خویش دست به دامان شاهزاده‌های هلندی شدند و با یاری آ‌نها نظام استبدادی سلطنتی را برانداختند. اما دموکراسی انگلیسی – هلندی به موج تبدیل نشد تا زمانی که مهاجرنشین‌های آمریکایی شکل گرفت و در اینجا نیز سنت‌های انگلیسی - هلندی با هم صادر شدند. نیویورک این مهمترین شهر انگلیسی‌زبان جهان در واقع نیوآمستردام نام داشت و به دست مهاجران هلندی تأسیس شد که بعداً با فتح آن از سوی انگلیسی‌زبان‌ها به یورک‌نو تغییر نام داد. تبادل فرهنگ‌ها سبب شد نهضت استقلال و دموکراسی آمریکا بار دیگر به اروپا بازگردد و انقلاب کبیر فرانسه گرچه به جهت عظمت اجتماعی و مردمی‌اش مشهورترین نهضت سیاسی جهان معاصر شد اما در واقع آخرین تحول در موج اول دموکراسی بود که می‌توان آن را موج آتلانتیک نامید و در چهار کشوری آن را ردیابی کرد که هر یک به نوعی در کنار اقیانوس اطلس شمالی خفته‌اند: بریتانیا، هلند، آمریکا و فرانسه. موج دوم دموکراسی اما با فاصله‌ی بسیار پس از جنگ دوم جهانی راه افتاد.

چهار دموکراسی آتلانتیک ضمن آن که در درون برای طبقه‌ی متوسط آزادی‌های مدنی قابل ملاحظه‌ای فراهم آورده بودند اما بر بستری از استعمار شکل گرفته بودند که موجب ثروتمندی طبقه متوسط و بورژوازی آتلانتیک می‌شدند. دولت‌های بریتانیا و هلند و سپس فرانسه و آمریکا نیروی دریایی قدرتمندی داشتند که سرزمین‌های بسیاری در آسیا و آفریقا را به مستعمرات دولت‌های خود تبدیل می‌کردند. کمپانی‌های هلند شرقی و هند غربی شکل گرفتند و دولت‌های بازرگانی بیش از پیش در این چهار کشور مقتدر شدند. سرزمین‌های بسیاری به نام هند هلند و هند بریتانیا فتح شد و گویی هند به اسم مستعار همه‌ی مستعمرات تبدیل شد. همین وضعیت رشک دولت‌های نوخاسته‌ی اروپایی را برانگیخت و با اتحاد آلمان و ایتالیا در اروپای مرکزی آنان نیز طالب نظام‌های مستعمراتی شدند و در جست‌وجوی هندِ خودشان برآمدند و شعله‌ی جنگ‌های جهانی را برافروختند.

در فاصله‌ی سنت‌های لیبرالی به‌خصوص فقدان بورژوازی و نظام تجاری مستقل از دولت بلافاصله به نظام‌های فاشیستی تبدیل شدند و از دل جمهوری بیمار وایمار و مشروطه ضعیف ایتالیا، هیتلر و موسولینی برآمدند. اما این نظام‌های فاشیستی جنگ دوم جهانی را به محور آتلانتیک (آمریکا، بریتانیا و تا حدودی فرانسه) باختند و موج دوم دموکراسی در اروپای مرکزی شکل گرفت. محور این موج قلب اروپا بود و به نوعی کشورهایی را دربرمی‌گرفت که تابع سنت لاتینی بودند و به این جهت به تدریج و تأخیر به جنوب اروپا (به‌خصوص اسپانیا) و به شمال اروپا (تا اسکاندیناوی) رسید.

گرچه سال 1921 آغاز قطعی دموکراسی در سوئد محسوب می‌شود اما ثبت این دموکراسی را می‌توان در عصر جنگ سرد دید. در سال 1974 دولت سوئد قانون اساسی جدیدی را تصویب کرد که دموکراسی امروز آن مدیون این قانون است. درباره‌ی استقلال ذاتی موج دوم دموکراسی به سختی می‌توان قضاوت کرد. دموکراسی‌های آلمان و ایتالیا به شدت محصول اشغال‌گری آمریکا و بریتانیاست. سنت‌های ضددموکراتیک در این دو کشور چنان قدرتمند بودند که تنها با اشغال نظامی، نظام سرمایه‌داری لیبرال دموکراسی را بر آنها حاکم کرد.

این ضعف پایه‌های دموکراسی در اروپا به حدی بود که حتی در دوره‌ی جنگ دوم جهانی بخشی از نخبگان فرانسه به دولتی فاشیستی تن دادند و دولت ویشی برای اولین بار در دو سده‌ی اخیر با حذف نام‌هایی چون جمهوری و مشروطه، حکومت فرانسه را «دولت» خواند و خاطره‌ی انقلاب فرانسه را بایگانی کرد. در اسپانیا نظام فاشیستی پس از مدتی مدارا با دولت‌های سرمایه‌داری از درون دچار تحول شد و به دموکراسی تبدیل شد. در نهایت با طرح مارشال و تزریق سرمایه، پول و رونق دادن تجارت و شریک ساختن آلمان و ایتالیا در باشگاه دولت‌های ثروتمند جهان، دولت‌های دو کشور دموکراسی شدند. اما حزب کمونیست ایتالیا و حزب کمونیست آلمان شرقی همچنان غیردموکراتیک ماند تا زمانی که موج سوم دموکراسی شکل گرفت.

موج سوم دموکراسی را باید موج اروپای شرقی نامید. موجی که از لهستان آغاز شد. مذهبی‌ترین کشور شرق اروپا که با نفوذ یهودیان و کاتولیک‌ها دموکراسی نشد. سر بر آوردن دموکراسی در جمهوری‌های لهستان و چک الهام‌بخش دیگر ملت‌های منطقه شد و به تدریج اروپای شرقی به دموکراسی تبدیل شد. اوج نهضت‌های دموکراسی جایی شکل گرفت که هنوز سنت‌های روسی حضور داشت. روس‌ها که برای نزدیک به نیم قرن شرق اروپا را در دستان دیکتاتورهای کمونیستی اسیر کرده بودند هنوز در سرزمین‌های اسلاو قصد داشتند از وقوع دموکراسی جلوگیری کنند. نبردهای خونین در صربستان و قتل عام اقلیت‌های مسلمان‌ نشان از این زایمان سخت دموکراسی داشت.

پس از آن با دخالت‌های روشن بنیادهای ظاهراً غیردولتی اما عمیقاً‌ معتقد به نظام آمریکا موج دموکراسی در حوزه‌ی استحفاظی روسیه شکل گرفت. انقلاب‌های مخملی در صربستان، اوکراین، گرجستان و قرقیزستان دایره‌ی وسیعی از اروپای شرقی تا آسیای مرکزی را در برگرفت و اگر قدرت نظامی و اقتصادی روسیه نبود هم کشورهای بیشتری را در برمی‌گرفت و هم خود روسیه را در می‌نوردید.

واقعه‌ی 11 سپتامبر اما غرب را متوجه منطقه‌ی مهمتری کرد. جهان اسلام که نقطه ثقل آن خاورمیانه (آسیای غربی) و شمال آفریقاست. در دوره‌ی جنگ سرد آمریکا و بریتانیا ترجیح می‌دادند در این منطقه از نظریه‌ی «نه به کمونیسم» پیروی کنند. براساس این دکترین هر رژیمی می‌توانست بر منطقه حاکم باشد به شرط آنکه کمونیستی نباشد. مشابه‌ی این دکترین در آمریکای جنوبی هم اجرا شده بود. به همین علت نظام‌های فاشیستی در شیلی و آرژانتین از نظام‌های سوسیالیستی در کوبا و نیکاراگوئه قابل دفاع‌تر می‌نمود. آمریکا در ایران از کودتا علیه مصدق و در شیلی از کودتا علیه آلنده جانبداری کرد و دولت‌های محافظه‌کار و مرتجع در عربستان و شیخ‌نشین‌های خلیج فارس را بر دولت‌های مترقی و نظامی در مصر و سوریه و لیبی ترجیح می‌داد.

با پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد شوروی تاریخ مصرف این دکترین به پایان رسید. همزمان با موج سوم دموکراسی در اروپای شرقی، ایالات متحده آمریکا گذار به دموکراسی در آمریکای جنوبی را هم تحمل کرد. دولت‌های سوسیالیست در برزیل و شیلی شکل تازه‌ای از همزیستی با سرمایه‌داری را ارائه کردند و ایالات متحده این اصلاحات در چارچوب نظام حاکم بر جهان را پذیرفت و نتیجه بدی هم نگرفت اما در خاورمیانه کار آمریکا دشوارتر بود. سه مسأله مهم در خاورمیانه مانع دموکراسی‌سازی قلمداد می‌شد:

دردرجه اول: خاورمیانه فاقد موتور دموکراسی بود. هر یک از موج‌های دموکراسی قلب تپنده‌ای داشته‌اند که خون دموکراسی‌خواهی در رگ ملت‌های منطقه خود پمپاژ می‌کردند. در موج اول (منطقه آتلانتیک) به نظر می‌رسد هلند نقش مهمی در صادرات دموکراسی داشته است. در موج دوم (منطقه اروپای مرکزی) چون این موج دموکراسی وجود نداشت که سایه‌اش بر سر منطقه بیفتد نیروهای متفقین به اشغال‌گری دست زدند و در موج سوم لهستان این نقش را در اروپای شرقی بازی کرد. موتور دموکراسی در خاورمیانه می‌توانست ایران باشد که صد سال قبل اولین انقلاب دموکراتیک منطقه را حتی قبل از آنکه آلمانی‌ها یا ایتالیایی‌ها در اروپا به دموکراسی برسند راه انداخته بود اما قرار گرفتن آمریکا در مقابل انقلاب اسلامی ایران مانع از آن می‌شد که غرب بتواند به ایران به چشم یک متحد دموکراتیک نگاه کند.

انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 می‌توانست به راستی پدرخوانده موج تازه دموکراسی نام گیرد. اهداف این انقلاب جمهوریخواهانه و روش‌های آن مدنی و صلح‌جویانه بود اما زودآمدگی ایرانیان سبب شد انقلاب ایران نتواند در این مقام قرار گیرد. انقلاب ایران در شرایطی پیروز شد که جنگ سرد خاتمه نیافته بود، اتحاد شوروی مانع موج سوم دموکراسی بود، آمریکا هنوز دیکتاتوری‌های فاشیستی را بر جمهوری‌های سوسیالیستی ترجیح می‌داد و چپ‌هراسی بیماری اصلی سیاست خارجی آمریکا بود. حمایت آمریکا از دیکتاتوری پهلوی و نقش آن در براندازی دموکراسی مصدق موجب بدنامی ایالات متحده شده بود و در مقیاسی منطقه‌ای آمریکا با حمایت از صدام حسین در جنگ با ایران کارنامه‌ی خود را نزد انقلابیون ایران تیره‌تر می‌کرد. آمریکایی‌ها البته در نیمه‌ی دهه 60 متوجه این اشتباه استراتژیک شدند و سعی کردند با فروش تسلیحات و تلاش برای برقراری روابط سیاسی با ایران به نقاط ضعف سیاست خود اذعان کنند اما انقلابیون مخالف غرب در ایران مانع این فرآیند شدند.

اشتباهات مکرر آمریکا در سیاست خاورمیانه‌ای پس از پایان جنگ هم ادامه یافت. تحلیل آنان درباره‌ی جمهوری اسلامی مبتنی به دو خطای راهبردی بود، خطای اول اینکه آنان تفاوت‌های جدی اسلام‌گرایی شیعی و اسلام‌گرایی سنی را درنیافتند و القاعده و طالبان این مجال را یافتند که در پناه سیاست‌های آمریکا برای تضعیف اسلام‌گرایان ایران سازمان القاعده را تأسیس کنند و با دلارهای آمریکایی و ریال‌های سعودی پس از مبارزه با کمونیسم واقعه 11 سپتامبر را رقم زنند.

از سوی دیگر آمریکایی‌ها با سیاست مهار دوجانبه‌ی ایران و عراق و با وجود حمایت‌های صریح اتحاد شوروی از رژیم بعثی عراق عملاً به شکل‌گیری دیکتاتوری به نام صدام حسین کمک کردند که هدفش فراتر از نابودی ایران بود. با واقعه‌ی 11 سپتامبر آمریکایی‌ها متوجه هر دو اشتباه خود شدند و در غرب و شرق ایران دشمنان ایران و آمریکا را از قدرت عزل کردند اما کینه‌های کهن میان ایران و آمریکا بهبود نیافت و حتی با قدرت رسیدن میانه‌روها در ایران و آمریکا امکان طراحی این راهبرد فراهم نشد که موج تازه‌ای از دموکراسی در جهان به‌وجود آید.

ایالات متحده به دموکراسی‌سازی در جهان اسلام، عراق و افغانستان روی آورد و از دموکراسی شدن در منطقه غفلت کرد. نه‌تنها دوستان مرتجع خود در عربستان و شیخ‌نشین‌های خلیج فارس را وادار به دموکراسی شدن نکرد بلکه با دشمنان قدیمی خود در لیبی هم سازش کرد. در واقع مسأله‌ی دوم آمریکا در منطقه یعنی نفت همچنان بر سیاست خارجی آن سنگینی می‌کرد. آمریکا نمی‌خواست باور کند که ملت‌های عرب و مسلمان به‌تدریج در پرتو درآمدهای نفتی به طبقه متوسط تازه‌ای تبدیل شده‌اند که دیکتاتوری‌های نفتی را تحمل نمی‌کنند حتی اگر این دیکتاتورها بهترین دوستان آمریکا باشند.

جالب اینجاست که عمق استراتژیک شرکت‌های نفتی در آمریکا به حدی است که حتی هنوز بعد از وقوع بهار عربی آنها نمی‌خواهند بمب ساعتی‌ای که در عربستان آماده‌ی انفجار است و چاشنی آن در بحرین کوک شده است را جدی بگیرند. تحول در جهان عرب از کشورهای غیرنفتی مانند تونس و مصر آغاز شده و به بحرین و یمن هم توسعه یافت. اما ایالات متحده برخلاف موج سوم دموکراسی به صورت منفعلانه تنها پس از قیام مردم لیبی متوجه پایه‌های لرزان قذافی شد.

اما عجیب‌ترین مسأله‌ی موج چهارم دموکراسی موقعیت اسرائیل در سیاست خارجی آمریکاست. مسأله‌ی اسرائیل و فلسطین فارغ از تبلیغات دولتی در ایران چنان برای مردم خاورمیانه مهم است که آمریکا نمی‌تواند تا حل این مسأله با نگاهی خوش‌بینانه به جنبش‌های دموکراسی خاورمیانه نگاه کند. انقلاب مدنی مصر با وجود فرسنگ‌ها فاصله از بنیادگرایی، به شدت ضداسرائیلی است و این نه به علت خصلت ایدئولوژیک این انقلاب که به سبب ارزش هویتی مبارزه با اسرائیل در خون و خوی و تاریخ ملت مصر است که خواستار عذرخواهی اسرائیل از کشتار نظامیان مصر است. در سوریه به نحو شگفت‌انگیزی ‌آمریکا و اسرائیل با تردید به خواست مردم سوریه می‌نگرند چراکه حکومت سکولار بشاراسد را از حکومت مبهم آینده سوریه قابل اعتمادتر می‌دانند و این همه از آن تئوری کهنه‌ی جنگ سرد برمی‌خیزد که دیکتاتوری‌های کنترل‌شده را از دموکراسی‌های رها شده بهتر می‌دانند.

واقعیت این است که موج چهارم دموکراسی غیرقابل پیش‌بینی‌ترین موج دموکراسی برای جهان غرب است. این موج با انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 آغاز شد که فارغ از تجربه‌ی موجود، خواهان تأسیس دولتی دموکراتیک در منطقه بود. غرب جنگ را بر ایران تحمیل کرد تا دموکراسی نوپای ایران در سال‌های 1357 تا 1360 را زمین‌گیر کند اما از درون این جنگ سه پدیده شکل گرفت که هر سه بر ضد غرب بود: اول غرب‌ستیزی در ایران‌، دوم نظامی‌گری در عراق و سوم بنیادگرایی سازمان یافته در افغانستان. آمریکا برای درمان این سه مشکل خود پروژه‌ی ناموفقی را در نزدیکی به ایران پیش برد که به علت تحولات سیاسی در ایران و قدرت گرفتن بنیادگرایان مسیحی در آمریکا ناکام ماند و غرب‌ستیزی را تشدید کرد.

در عین حال در گام بعدی کوشید صدام و طالبان را ساقط کند. آنها ساقط شدند اما دموکراسی‌سازی در عراق و افغانستان هم به شدت شکننده شد. در عراق تروریسم به جزء زندگی روزمره تبدیل شد و در افغانستان انتخابات به تقلب کشیده شد. دموکراسی هر دو کشور به شدت متکی به سربازان آمریکایی است و به خصوص در افغانستان حکومت کابل بدون پنتاگون و سیا نمی‌تواند حاکمیت خود را بر کل افغانستان تثبیت کند به‌خصوص آن‌که طالبان به پاکستان کوچ کرده و در همسایگی بمب اتمی زندگی می‌کنند.

نهضت‌های دموکراسی‌خواهی در شمال آفریقا اما باثبات‌تر از دموکراسی‌سازی‌های آمریکا در عراق و افغانستان هستند. انقلاب مدنی در مصر و تونس به پیروزی رسیده است و قابل پیش‌بینی است که در هر دو کشور دولت‌های مدنی شکل گیرد اما این دولت‌های مدنی الزاماً غرب‌گرا نخواهند بود. این دولت‌ها روابط عادلانه‌تری با آ‌مریکا و اسرائیل تنظیم خواهند کرد و با کمک موتور تازه دموکراسی‌خواهی در خاورمیانه یعنی ترکیه بیش از پیش اسرائیل را در فشار قرار می‌دهند. ترکیه در عصر جنگ سرد یک جمهوری نظامی بود از مدل همان دیکتاتورهای ضدکمونیستی آمریکای جنوبی.

اما اسلام‌گرایان ترک با پیش بردن پروژه‌ی اسلام میانه‌رو و با خوش‌شانسی در انتخاب زمان مناسب برای دموکراسی‌خواهی توانسته‌اند پروژه‌ی غرب منهای اسرائیل را طراحی کنند. ترکیه در ماه گذشته همزمان با یک کرشمه دو کار کرد. اول دوستی خود با غرب را در قالب پیمان ناتو ثابت کرد، دوم نیز اسرائیل را از خاک خود اخراج کرد و برای اولین بار آمریکا به منافع غرب بیش از منافع اسرائیل بها داد.

نهضت دموکراسی شدن در خاورمیانه موج چهارم دموکراسی در جهان است. موجی که دیر یا زود همه جهان عرب را دموکراتیک می‌کند و آمریکا و اسرائیل هم چاره‌ای جز پذیرش آن ندارند حتی اگر دولت‌های مدنی آینده خاورمیانه متحد اسرائیل نباشند. خاورمیانه دارای طبقه متوسطی شده که دیگر دیکتاتوری را برنمی‌تابد. روزگاری یاسر عرفات در برابر خواست برگزاری انتخابات آزاد در فلسطین به آمریکایی‌ها گفته بود پیروز این انتخابات حماس خواهد بود و بازنده اسرائیل و آمریکایی‌ها حرفشان را پس گرفته بودند. اکنون اما ملت‌های خاورمیانه به پیش آمده‌اند. نهضت دموکراسی شدن در مقابل دموکراسی‌سازی آمریکا قرار گرفته است. آمریکا در کشورهایی که طبقه متوسط مدرن و جامعه مدنی و بخش خصوصی مستقل ندارد با ارتش دموکراسی می‌سازد چنان که در آلمان و ژاپن و عراق و افغانستان چنین کرد و در لیبی نیز با ارتش‌های متحده غربی قذافی را ساقط کرد اما مردم مصر و تونس مدنی‌تر از آن هستند که پشت ارتش‌های غربی قرار گیرند.

جنبش دموکراسی شدن سه ضلع دارد: اول جنبش‌های اجتماعی جدید که از طریق مبارزه مدنی و صلح‌آمیز و مدرن و نظام‌های ارتباطی نو به پیروزی می‌رسند، دوم،‌ نظام‌های انتخاباتی ناتمام و غیردموکراتیک مانند نظام انتخاباتی مصر و تونس و سوریه که احزاب شبه‌نظامی مانند حزب حاکم بر مصر یا حزب بعث سوریه را بر مردم حاکم ساخته‌اند اما در عین حال از درون همین نظام‌های انتخاباتی ناقص و ناکارآمد نخبگان منتقد و اپوزیسیون درون نظام مانند عمروموسی برمی‌خیزند و چسب قدرت را شُل می‌کنند و سوم قواعد جدید حقوق بین‌الملل به‌خصوص حقوق بشر که حمایت حکومت‌های غربی از دیکتاتوری‌های شرقی را ناممکن می‌سازد.

ملت در صحنه،‌ انتخابات ناقص و نظام بین‌الملل حساس سه ضلع تحول دموکراتیک در خاورمیانه هستند. هر یک از این سه ضلع که نادیده گرفته شود،‌ دموکراسی شدن به دموکراسی‌سازی یا دیکتاتوری ماندن تبدیل می‌شود. اگر انتخاباتی در کار نباشد این نظام بین‌الملل است که دموکراسی تراز خود را بر ملت‌ها حاکم می‌کند چنان که در لیبی چنین شد و چنان که در بحرین چنین نشد. لیبی و بحرین دو روی سکه‌ی دموکراسی‌سازی است، یکی دموکراسی با سرنیزه و دیگری دیکتاتوری با سرنیزه، اما دموکراسی شدن در جهان عرب تنها از یک راه ممکن است؛ راهی که ملت مصر رفت. راهی که حتی باراک حسین اوباما وقتی در نیمه خردادماه 1388 در قاهره سخن می‌گفت آن را پیش‌بینی نمی‌کرد.

تابش: قیام های منطقه فرجام زورگویی، اختناق و ناعدالتی حاکمانشان


نماینده اردکان با تاکید بر لزوم بازشناسی مکتب امام علی (ع)، نسبت به پرهیز از بدعت‌های که به نام دین وانقلاب گاهی در جامعه می‌شود و خدشه‌دار شدن اعتقادات مردم را در پی دارد هشدار داد.
















به گزارش خبرآنلاین، محمدرضا تابش در جمع مردم اردکان به بیان ویژگی‌های حکومت علوی در آستانه سالروز شهادت امیرالمومنین علی (ع) پرداخت و گفت: به زعم آن امام عدالت رکن زندگی اجتماعی وبزرگترین فضیلت وکرامت برای یک سیستم سیاسی وزمامداران آن می باشد .در جامعه ای که عدالت علوی رعایت شود، حرکت جامعه به سمت پویایی وسلامت است.
وی با بیان اینکه اجرای عدالت هزینه هایی دارد، کمااینکه امام علی (ع) جان خود را برای اجراء عدالت گذاشت، ادامه داد: مسئولان در نظام منتسب به آن امام ، باید به مسئولیت و موقعیت اجتماعی خود به عنوان امانت الهی نگاه کنند وخدمت به مردم و رفع حوائج آنها و برقراری عدالت و مقابله با تبعیض و فساد را سرلوحه امور خویش قراردهند.
گزیده سخنان نماینده اردکان از این قرار است:
·         وقوع بعضی فسادها و تبعیض ها، طبقاتی شدن جامعه به نحوی که عده ای درحضیض فقر و درماندگی از تأمین هزینه های اولیه زندگانی خویش بازمانند واقلیّتی با پول و پارتی و پیوند با برخی مسئول نماها بتازند وبنازند و مناسبات ناعادلانه ای را در جامعه رقم زنند، منافی شعارها وآرمانهای برگرفته از مکتب علوی است. عدم مقابله جدی وساختاری با این پدیده‌ها به اعتبار نظام وانقلاب خدشه وارد می سازد و به باورهای انقلابی و ارزشی مردم لطمه می زند.
·         در مرام امام علی (ع) کفش وصله دار او با ارزش‌تر از خلافت بود، مگر آنکه خلافت وسیله‌ای برای اقامه حق و یا مبارزه با باطل باشد. امام علی (ع) دریایی بود که هیچ چیز جز آه مظلوم نتوانست آن را متلاطم کند.
·         امام علی (ع) جامعه ای می خواهد که درآن جان و مال و عمر و آبروی همه افراد محفوظ بوده و هرکس در کمال امنیت وآرامش به انجام وظایف فردی و اجتماعی مشغول باشد.وی بر احترام بر خون وحق حیات افراد تصریح می کند و عدم توجه به این موضوع را موجب کیفر الهی و زوال نعمت و کوتاهی عمر و سقوط حکومت می داند و عوامل حکومتی را به عدل و دادگری و پرهیز از ظلم و اختناق و زورگویی وستم توصیه می کند و فرجام زورگویی و ستم را مقابله و شورش مردم می داند .امری که امروز بواسطه قیامهای مردمی در کشورهای استبدادی شاهد وقوع آن هستیم.
·         امام علی (ع)رابطه بین زمامدار وملت را رابطه ای متقابل می داند و حکومت را در برقراری عدالت اجتماعی وحفظ مصالح عمومی وحقوق فرد وجامعه مسئول وپاسخگومعرفی می کند. آزادی را طبیعی ترین حق آدمی می داند و همه وجوه آن را مورد حمایت قرار می دهد.
·         در مکتب علوی حق گرفتنی است و تن به ظلم دادن همانند ظلم کردن گناه است و انسان مظلوم به احقاق حق توصیه شده است.

سوء مدیریت دولت باعث گرانی و گران فروشی شده است


دولت توان مدیریت بازار را ندارد

از مشکلات فعلی این است که یک بحث گرانی داریم و یک بحث گران فروشی ، که دولت در هر دو مقصر است و زمانی هم که جنسی گران تمام می شود ، از سوء مدیریت است

حسن غفوری فرد عضو هیات علمی دانشگاه صنعتی امیر کبیر در گفتگو با خبرنگار پایگاه خبری تحلیلی اعتدال ، با انتقاد از عدم ساماندهی مشکلات فعلی بازار گفت: از مشکلات فعلی این است که یک بحث گرانی داریم و یک بحث گران فروشی ، که دولت در هر دو مقصر است و زمانی هم که جنسی گران تمام می شود ، از سوء مدیریت است.

عضو شورای مرکزی حزب موتلفه اسلامی تصریح کرد: دولت زمان لازم ارز نمی دهد ، به موقع واردات ندارد ، به تولید هم کمک نمی کند ؛ در بحث کشاورزی و دامداری هم در تهیه علوفه دام کوتاهی می کند و واردات بی رویه انجام می دهد که به قیمت زیاد تولید منجر می شود.

نماینده مردم تهران در مجالس اول ، پنجم و هشتم شورای اسلامی ادامه داد: بحث گران فروشی نیز معضلی جدی است ؛ یک جنس بدون هیچ اتفاقی نرخ های متفاوتی دارد و هر روز گران تر عرضه می شود ؛ دولت در هر دو مورد دچار کم کاری است.

وی افزود: در بحث نابسامانی بازار مرغ ، ضعف بخش مدیریتی دولت تاثیر گذار بوده است و کوتاهی شد  ؛ دولت متاسفانه نظارتی ندارد ، خودم شخصا برای خرید رفته بودم جنسی را از یک مغازه خریدم 10 هزار تومان چند روز بعد همان جنس را 20 هزار تومان از مغازه دیگری خریدم ؛ این بازار آشفته ای است که بسیاری از آدم های سود جو وقتی می بینند نظارتی نیست هر مبلغی که می خواهند کالا ها را می فروشند .

غفوری فرد گفت: در این میان حتما عده ای سودجو بهره مند خواهند شد ، وقتی نظارت و مدیریت قوی نباشد ، یک عده آدم های سود جو از این فرصت ها استفاده می کنند و این مشکل تنها به علت عدم نظارت دولت است.

وی گفت: از سویی وقتی عده ای اطلاعاتی از منابع دولت داشته باشند ،  یک جنس را زودتر می آورند و اثراتش می شود این بل بشوی عجیبی که بر اقتصاد و بازار حاکم است و آدم از یک ساعت بعد قیمت های بازار هیچ اطلاعی ندارد و ساعت به ساعت نرخ ها تغییر می کند.

غفوری فرد افزود: این اتفاقات نشان می دهد دولت توان مدیریت بازار را ندارد و این ضعف مدیریت به خوبی مشخص است ؛ وزارت صنعت ، معدن و تجارت ، وزارت خانه بزرگی است که باید به اندازه کافی مدیریت لازم و مناسبی بر آن وجود داشته باشد تا اندکی از مشکلات فعلی کم شود.

وی در خاتمه گفت: اگر اوضاع این گونه پیش برود ، ما آینده ای با مشکلات زیاد خواهیم داشت ، رهبری فرمودند اقتصاد مقاومتی پیش بگیریم و این اقتصاد در بخش عمده نیازمند مدیریت دولتی مناسب در زمینه های مختلف است ، تا این اقتصاد مقاومتی روند اجرایی را پیش بگیرد.

اندیشمند ناگزیر در کمند فکر ایرانیان* نیم‌نگاهی به باب آشنایی با

 علی‌اصغر مصلح دانشیار دانشگاه علامه طباطبایی

مهرنامه:

اولین گزارش از اهل فلسفه ایرانی که نشان از خبرداری برخی ایرانیان از فلسفه هگل دارد، مربوط به گوبینو است. کنت دو گوبینو که به عنوان وزیرمختار فرانسه دو بار به ایران سفر می‌کند، در سفر دوم که سه سال طول می‌کشد حاصل مشاهدات خود را در کتاب «مذاهب و فلسفه در آسیای وسطی» می‌نویسد. گوبینو از جریان فلسفی منحصر به فردی در ایران گزارش می‌دهد؛ از جمله به «عطش فوق‌العاده‌ای برای شناختن فلسفه اسپینوزا و هگل» اشاره می‌کند. گوبینو که در اصل برای مطالعه وضع ایران و تجویز برنامه‌ای در جهت تحول در ایران، به ایران سفر کرده، به اشتیاق آشنایی با اسپینوزا و هگل پاسخ مثبت نمی‌دهد.

برداشت گوبینو آن است که فلسفه‌های امثال اسپینوزا و هگل نمی‌تواند منشاء تحول اساسی در این فرهنگ شود. به نظر او اگر بذر فکری دکارت وارد خون نسل فلاسفه ایرانی شود «در این سرزمین دور دست میوه شگفت و ناشناخته جدیدی به بار خواهد آورد.» خود وی نمی‌داند که این میوه شگفت چه خواهد بود. برای وی مهم خروج ایرانیان از وضعی بود که در آن زمان داشت؛ که با هگل چنین خروجی حاصل نمی‌شد. اما فضل تقدم در معرفی هگل به دانش‌اندوزان و نگارش هگل به زبان فارسی امروزی با فروغی است. فروغی در سال 1320 جلد سوم سیر حکمت در اروپا را منتشر کرد. در این متن 42 صفحه به هگل اختصاص دارد. تقریر اندیشه‌های هگل در این کتاب، در مجموع روان، درست و معتدل است. تصویری که فروغی از هگل و فلسفه او عرضه می‌کند، تا چند دهه، تصور رایج اهل فلسفه و علاقمندان ایرانی بوده است.

همین تصور باعث شد که فلسفه هگل، که خود وی آن را انضمامی‌تر از سایر فلاسفه می‌دانست و به‌رغم همه جاذبه‌ها، به سختی خوانده شود و اهل فلسفه کمتر به سراغ آثار اصلی وی بروند. حاصل این معرفی آن شد که خوانندگان ایرانی همواره از هیبت و عظمت هگل به شگفت آمده، اما کمتر به وی نزدیک شوند. یک دلیل درستی این‌گونه تأثیرگذاری آن است که تا حدود 70 سال پس از نگارش متن فروغی، هنوز در زبان فارسی کتاب تألیف قابل‌توجهی درباره هگل نوشته نشده است. منابع روایت فروغی از هگل، به طور دقیق روشن نیست. اما آن‌چه مسلم است منابع وی، شارحان و مورخان فرانسوی فلسفه آلمان در دهه‌های آغازین قرن بیستم است.

در این روایت امهات مسایل هگلی آن گونه که پس از هگلیان چپ و راست مورد توجه قرار گرفته، نقل شده است. اما در مجموع هگلی معرفی شده که اهل منطق و متافیزیک است و عناصری از فلسفه وی برجسته شده که در هگلیان دانشگاهی و محافظه‌کار مورد توجه قرار گرفته، نه هگلیان انقلابی که در هگل عناصری را برجسته می‌کردند که مبنایی برای نقد مناسبات حاکم و راهنمای عمل انقلابی باشد. این تصور و تصویر منفی دیگری که مارکسیست‌های ایرانی از هگل ترسیم کردند، باعث شد که ایرانیان تا چند دهه بعد، هرگز به دریافت درستی از فلسفه هگل نزدیک نشوند.

مارکسیست‌های ایرانی و هگل

با وجود نفوذ خاصی که اندیشه‌های هگل از دهه سوم قرن نوزدهم در روسیه داشت، پس از انقلاب روسیه، هگل از صفحه فکر و فرهنگ روسیه کنار رفت و آن اندازه هم که نامی از وی ماند، تحت الشعاع مارکسیسم بود. با توجه به این‌که ورود مارکسیسم به ایران دست دوم و از طریق روس‌ها بود، وضع روسیه و به‌خصوص تصوری که از مارکسیسم و هگل در آن‌جا بود بر فهم ایرانیان از مارکسیسم و هگل تأثیر مستقیم گذاشت. لذا مارکسیست‌های ایرانی از ابتدا مارکسیسم را بدون توجه به ریشه‌های آن شناختند و بر همین اساس اگر هم به نام هگل اشاره‌ای می‌کردند به قصد نقد و رد وی بود. خصوصیات مارکسیسمی که در عرصه سیاسی-اجتماعی ایران پدید آمد، در حوزه نظری هم انعکاس داشت. همان‌طور که این جریان سیاسی الگوی خود را از روسیه می‌گرفت، در حوزه نظری هم آن‌چه در روسیه رخ می‌داد، انعکاسی ناقص و مغشوش در ایران پیدا می‌کرد. این حکم در مورد تصویری که مارکسیست‌های ایرانی از هگل ترسیم کردند، صادق است.

در بین آثاری که مارکسیست‌های ایرانی در‌باره هگل نوشته‌اند، کتابی با عنوان «مولونا جلال‌الدین، هگل شرق» منسوب به احسان طبری، نظریه‌پرداز نام‌دار حزب توده وجود دارد. این کتاب از جهات مختلف شایسته مطالعه است. اول نشان‌دهنده آشنایی نسبتاً عمیق طبری با هگل است. دوم حاکی از اطلاع و علاقمندی مؤلف به میراث فکری ایران است، و سوم نمود کوشش وی برای مقارنه و تطبیق میان آراء دو متفکر غربی و شرقی است. در این کتاب طبری دیالکتیک هگلی را با دیالکتیک عرفانی مولوی مقایسه می‌کند. جهت‌گیری کتاب، به‌خصوص کوششی که برای تقریب دو متفکر صرف کرده بی‌نظیر است. از آن جالب‌تر این تحلیل است که در نهایت مولوی را مترقی‌تر از هگل می‌داند.

کربن و تفسیر هگلیان راست

هانری کربن همراه با گوبینو از مهمترین اثرگذاران بر وضع فلسفه ایران در دوره مدرن است. کربن در توجه دادن متفکران ایرانی به مواریث فرهنگی خود، و پیدایش رویکردی خاص نسبت به فلسفه معاصر اهمیتی ویژه دارد. یکی از اصول اندیشه‌های وی طرح پدیدارشناسی با تقریری خاص است که نگاه فراتاریخی و فلسفه تطبیقی را منجر می‌شود. با توجه به چنین رویکردی، وی باید در مقابل پدیدارشناسی و اندیشه تاریخی هگل موضع منفی داشته باشد. وی علاوه بر اشارات کوتاه به این موضوع، در نوشته کوتاهی که به فارسی ترجمه شده، هگل را نقد می‌کند. وی از سویی کار خود را رجوع به سرچشمه اندیشه‌های هگل می‌داند و از سوی دیگر به هگلیان راست اظهار تمایل نشان می‌دهد. به نظر کربن، هگل با غفلت از امر فراتاریخی، دچار بی‌معنایی و تلاشی شده است. فراتاریخ مبدأ و مرجعی است که تاریخ با آن معنا و جهت پیدا می‌کند. به نظر کربن آن‌چه در تاریخ ناسوتی می‌گذرد، ریشه‌ای در ملکوت دارد. (کربن) کربن به منشأ اندیشه‌های هگل نظر دارد و با اشاره به نظرات فیلسوفان سنتی توجه می‌دهد که آن‌ها از چنین نسبتی غافل نبوده‌اند.

هگل در سنت دانشگاهی

با تأسیس رشته فلسفه در دانشگاه تهران، تدریس فلسفه هگل نیز در برنامه درسی این رشته قرار گرفت. علاوه بر آن در رشته علوم سیاسی نیز به هگل توجه شد. از استادان دانشگاه تهران که در درس‌های خود به هگل پرداختند حمید عنایت و کریم مجتهدی بودند. غیر از این دو، محمود عبادیان نیز از استادان نسل اول هگل در ایران است.

حمید عنایت

در معرفی هگل به ایرانیان، حمید عنایت از دهه پنجاه به بعد بیش از بقیه سهم داشته است. از سوابق و سیر فکری عنایت استنباط می‌شود که کوشش وی برای معرفی هگل به ایرانیان حاصل تجارب وی و مطالعاتی است که در تاریخ اندیشه ایران به‌خصوص تاریخ اندیشه سیاسی داشته است. عنایت سه اثر به زبان فارسی درباره هگل، در اختیار فارسی‌زبانان قرار می‌دهد: ترجمه کتاب دو جلدی استیس با عنوان فلسفه هگل که بارها تجدید چاپ شده است، ترجمه بخشی از درس‌گفتارهای هگل در باب فلسفه تاریخ با عنوان عقل در تاریخ، و ترجمه بخشی از کتاب الکساندر کوژو، که قسمت خدایگان و بنده پدیدارشناسی روح را شرح کرده است. وی برای هر سه کتاب پیش‌گفتارهای مناسبی نوشته است که با مطالعه آن‌ها می‌توان تا حدی به انگیزه‌ها و اندیشه‌های وی، که او را به معرفی هگل به ایرانیان سوق داده، پی برد. هم‌دلی عنایت با کوژو آشکار است.

کوژو با رجوع به هگل و تفسیر مجدد پدیدارشناسی وی می‌خواهد مارکسیسم را اصلاح کند و آن را توانی دیگر بخشد. در پیش‌گفتار عنایت بر کتاب مختصر کوژو نکاتی آمده که نشان می‌دهد که خود عنایت هم دغدغه‌هایی چون کوژو دارد. وی در توصیف کار کوژو می‌نویسد: «به عقیده کوژو وظیفه روشنفکر بالاتر از اشتغال به خواست‌های زودگذر اجتماعی است.» به نظر عنایت اهمیت کار کوژو آن بوده که شیوه‌های نقد اجتماعی را با بنیادهای فلسفی قوام بخشیده است. » کوژو تنها راه پرمایه کردن اندیشه فرانسوی و رهانیدن آن را از بند خرده‌گیری و بینش سطحی، بازگشت به هگل می‌دانست.»

این‌گونه عبارات را می‌توان بیانی ضمنی از انگیزه‌های خود عنایت هم دانست. عنایت در معرفی هگل به ایرانیان موفق بود. توانایی او در فهم متون انگلیسی و آشنایی خوب وی با زبان آلمانی و قلم توانای وی برای نگارش فارسی باعث شد که نمونه‌های مناسبی برای معرفی یک فیلسوف دشوارنویس را به فارسی برگرداند. کتاب استیس هرچند حاصل قلم متفکری بود که با مبانی تحلیلی، هگل را معرفی کرده بود، اما در ترسیم تصویری قابل‌فهم‌تر از هگل مفید و مؤثر بود. پیش‌گفتار این کتاب به قلم مترجم، هم نشان‌دهنده درک مناسب عنایت از هگل است و هم چشم‌انداز مناسبی از عرصه‌ها و جنبه‌های مختلف اندیشه هگل را پیش روی خواننده ایرانی قرار می‌دهد.

کریم مجتهدی

کریم مجتهدی در گفت‌وگویی می‌گوید: «به کوتاه سخن بگویم کار من مانند فروغی گزارشگری اندیشه‌های فلسفی است.» مجتهدی اولین استاد ایرانی است که به طور اختصاصی تدریس فلسفه هگل را در دانشگاه تهران، از نیمه دهه چهل آغاز می‌کند؛ هرچند آثار خود را با تأخیر، به صورت مقالات و بالاخره از سال 1370 کتاب‌هایی را درباره هگل منتشر کرده است. وی در مقدمه اولین اثر خود با عنوان «درباره هگل و فلسفه او» مقصود خود از انتشار این اثر و رویکرد خود در هگل پژوهی را شرح می‌دهد. او می‌خواهد «به دور از هر نوع جنجال نمونه‌ای بسیار جالب توجه و عمیق تفکر بشری را معرفی کند.» با شیوه‌ای که مجتهدی رواج داد، هگل‌پژوهی در ایران وارد مرحله جدیدی شد. وی هگل را دست اول از دانشگاه و استادانی غربی آموخته بود و تجربه متفکرانی چون کربن، مطهری و فردید را پیش‌رو داشت. به همین جهت نقد و تطبیق‌های وی درباره هگل متکی بر سنت هگل‌پژوهی اصیلی بود. همین سبک پژوهش و تطبیق در نسل‌های بعدی فلسفه خوان، به تدریج مورد استقبال قرار گرفت و پایان‌نامه‌ها و مقالاتی دانشگاهی با همان شیوه نوشته شد.

هگل در سخن فردید

سیداحمد فردید به طور مستقل و خاص به هگل نپرداخته، ولی در موارد متعددی متعرض آراء هگل شده است. وی هگل را بسیار دشوار می‌دانست و لااقل در دو مورد از وی نقل شده است که استادان برجسته‌ای را متهم کرده که از هگل می‌گویند، ولی هگل را نشناخته‌اند. فردید هگل را هم مانند فیلسوفان کلاسیک دیگر هرگز دست کم نگرفته، اما به سبک خود با تکیه بر مبانی‌ هایدگر و بهره گرفتن از دریافت‌ها و اصطلاحات صوفیه، او را مورد نقد تند خود قرار داده است. مثلاً معتقد است که هگل در دوره جدید با این بیت که «خدا انسان شد و انسان خدایی» هم سخن شده است. فردید ایده هگلی را نتیجه توجه به وجه الهی می‌داند، ولی وجه الهی که خودبینانه است. وی پس از توضیح وجه‌الله و دیدارالله در حکمت قدیم آن را با کار هگل مقایسه می‌کند و می‌گوید: «در دوره قدیم حوالت چنین نبوده که کلمه خدا وارونه شود.

اصلاً این وارونگی در هگل است که ظهور تام و تمام دارد.» بر اساس مبانی فردید هر دوره‌ای حوالتی دارد و اندیشه‌های هر متفکری در نسبت با آن حوالت به ظهور می‌رسد. هگل را باید در نسبت با حوالت دوره مدرن فهمید. هگل متفکری است که حوالت دوره مدرن را به بیان درآورده است. به همین جهت می‌گوید: «هگل آخرین خودآگاه غرب است.» نکته تأمل‌آور در سخن فردید ترجیح دادن شلینگ بر هگل است. «شلینگ اگزیستانس را ظهور هستی می‌گیرد. . . هستی باطن است و اگزیستانس ظاهر. . . به اولین کسی که در دوره جدید این فلسفه‌های اگزیستانس را باید رجوعش بدهیم، شلینگ است. شلینگ باریک اندیشی‌هایی نسبت به هگل دارد که دقیق‌تر است.» فردید در قاطع‌ترین نقد هگل، وی و افلاطون را اسوه می‌داند.

اما اسوه‌هایی که با اسوه‌های مطلوب فردید تفاوت اساسی دارد. «بشر همواره به اسوه می‌رود. هگل و افلاطون اسوه‌اند، اما در این اسوه‌ها ساحت اقدس و ساحت کل مقدس و اسلام فرو بسته است.» نقد و و داوری‌های فردید در باره هگل درشت و حماسی می‌کند. کسانی که شیوه فردید در برخورد با متفکران غرب را می‌شناسند از این داوری‌ها تعجب نمی‌کنند، چون این شیوه تنها در مورد هگل به کار نرفته است. فردید با این‌که به جزییات فلسفه هگل و منابع سخن خود اشاره نمی‌کند، ولی با احساس آگاهی به روح و جان‌مایه اندیشه‌های فلسفی غرب، قاطع و بی‌تردید قضاوت می‌کند. داوری‌های وی، با توجه به مبانی و مراجعش بی‌ربط و بی‌راه نیست. وی متافیزیک و تاریخ آن، از جمله متافیزیک هگل را بسیار مهم می‌داند، ولی تمنای فراروی از آن دارد. گزافه نگفته‌ایم که فردید به سبکی پست‌مدرن، اما با تکیه بر تصوف، هگل را نقد کرده است.

داوری و روایتی از هگل

دکتر رضا داوری در کتاب «فلسفه چیست؟» مقاله‌ای را به هگل اختصاص داده است. در این مقاله روایتی خاص، با نظر به برخی اصطلاحات فلسفه اسلامی دارد. دیدارانگاری(ایده‌آلیسم) هگل را نباید با قول به اعتباریت وجود اشتباه کرد. تفکر هگل از این قول که وجود ماسوی انسان اصالت ندارد و امری اعتباری به اعتبار عقل و ذهن انسان است، به کلی دور است. بلکه برعکس وی قایل به اصالت وجود مطلق به معنی وجود لابشرط است. اما موجود را تنها منحصر به وجود محسوس و مادی به معنی طبیعت نمی‌داند. بلکه در نظر او این نحوه وجود، جز مرتبه نازلی از همان وجود مطلق نیست که از خودبیگانگی پیدا کرده است. داوری از این هم پا فراتر می‌گذارد و به سبک فردید مقایسه‌ای میان هگل درباره مراتب عالم و عرفای اسلامی انجام می‌دهد. او می‌گوید نزد عرفا عالم به دو ساحت غیب و شهادت تقسیم می‌شود، ولی در نظر هگل چنین بینونتی ذاتی موجود نیست. «در این بیت که حافظ فرموده است:

هر دو عالم یک فروغ روی اوست/ گفتمت پیدا و پنهان نیز هم

می‌بینیم که عالم غیب و شهادت هر دو در یک جلوه و فروغ دیدار (وجه- روی) هویت غیب است و حال آن‌که در فلسفه هگل فروغ دیدار با دیدار و دیدار نیز با هویت غیب تقریبا یکی می‌شود.» در ادامه با طرح برخی نظرات مارکس تأکید می‌کند که «نه مارکس، نه کی‌یر که‌گور و نه حتی نیچه نتوانستند از هگل بگذرند.» به نظر داوری «بشر امروز در زمینه تفکر هگلی زندگی می‌کند. زیرا فلسفه هگل آخرین مرحله تفکر متافیزیک و مبنای مرحله اخیر تمدن غربی است. هگل بشر را در عالمی وارد کرده است که عالم خودآگاهی بشر و خودبنیادی تام و تمام او است.» داوری حتی فکر مرگ خدا در نیچه را مضمر در فلسفه هگل می‌بیند. چون روح مطلق که در انسان به خودآگاهی رسیده در واقع «جای خدا را گرفته است.» وی حتی قول فویرباخ که معتقد است بشر خدا را به صورت خود آفریده است، تفسیری موجه از هگل می‌بیند. اگر مطهری به نگاه تاریخی اساساً التفاتی نداشت، اما داوری و فردید، هگل را کاملاً تاریخی می‌دیدند و وی را در ذیل نگاه تاریخی و بر اساس سنت حکمی- عرفانی نقد کردند.

شاگردان فردید و ادامه نقد هگل

مبنایی که فردید گذاشت پس از وی به وسیله شاگردانش بسط پیدا کرد. فردید مبانی فلسفه هگل را با مبانی تصوف اسلامی به‌خصوص ابن عربی مقایسه می‌کرد و کاستی‌های آن را نشان می‌داد. لُبِّ سخن فردید آن بود که هگل به مبانی حکمت اصیل توجه داشته و از آن‌ها الهام گرفته است. اما آن معارف را در دوران خودبنیادی بشر تنزل داده و به صورت ابژکتیو بیان کرده است. دو تن از شاگردان مکتب فردید همین مبانی را روشن‌تر از استاد شرح و بسط داده‌اند.

مددپور

محمد مددپور، هگل را به سبک استاد با ابن عربی مقایسه می‌کند. ابن‌عربی حکیمی است که سلطانی دل بر دیگر ساحات حیات آدمی اعلام کرده است، در حالی که هگل در مقابل ابن‌عربی، سلطنت عقل را اعلام می‌کند. مددپور پس از تفصیل دادن نقد خود، سخن را این‌گونه خلاصه می‌کند: «بر فلسفه هگل، روح خودبنیادی (subjectivity) مستولی است. اما در حکمت ابن‌عربی مبدأ قدسی همان ذات احدی است که آفریننده جهان است. این ذات در مقام فاعل بالتجلی، عالم را می‌آفریند و متعالی از آن است. اما روح در فلسفه هگل جان جهان و حالّ در آن است و بی جهان وجود ندارد و علتش نیز در جهان و روح انسانی حاصل می‌شود و غایت خود را در عالم انسانی می‌یابد.»

معارف

معارف که مکتب فردید را حکمت انسی می‌نامد، مبانی فردید را شرح داده و انتقاداتی نسبت به نظام هگلی مطرح می‌کند. وی سخن استاد در مورد هگل را روشن‌تر بیان می‌کند: «قسمت اعظم اصول دیالکتیکی هگل مأخوذ از تصوف مسیحی آلمان و به‌خصوص یاکوب بوهمه و نیکولاس کوئسی است، تا آن‌جا که توان گفت فلسفه هگل همان تفکرات عارفانه یاکوب بوهمه است که به اقتضائات حوالت تاریخی دوره جدید غرب به دست هگل، صورت متافیزیک خودبنیاد به خود گرفته است.» وی در بحث وجود، منطق هگل را با سه اعتبار وجود در حکمت اسلامی مقایسه می‌کند. وجود نزد شارحان ابن‌عربی به سه اعتبار به اندیشه می‌آید: وجود به‌‌شرط لا، وجود به شرط شیء و وجود لابه شرط که این سومی خود دو قسم دارد، یکی وجود لابشرط قسمی و دیگری وجود لابه شرط مقسمی. معارف معتقد است که اساس نارسایی متافیزیک هگل بی‌توجهی به وجود لابه شرط مقسمی است. هگل نیز مانند دیگر فیلسوفان مغرب زمین، ادراک صریح و روشنی از مرتبت لابه شرط مقسمی وجود نداشته است و تقریباً می‌توان گفت که توجه نسبت به این مرحله از وجود، تنها در حکمت اسلامی حاصل شده است.

در باب بحث کلیدی خدایگان و بنده، وی تقریر و نقدی خاص از هگل عرضه می‌دارد. معارف از طرح اختصام خدایگان و بنده در تاریخ، و این‌که کار موجب خودآگاهی می‌شود، به عنوان برجسته‌ترین مواضع پدیدارشناسی روح هگل یاد می‌کند. اما گویی که پس از نیل به خودآگاهی و پیروزی بنده بر خدایگان، بندگان به صورت جمعی به خدایگانی و کبریاطلبی می‌رسند. به نظر معارف با این طرح امید به فلاح برای تاریخ انسان نیست. در همین جهت پایان تاریخ هگل قابل دفاع نیست. معارف مانند فردید تکرار می‌کند که سیر تفکر هگل «به جای آن که به ذات مطلق ختم شود، به عالم انسانی اختتام می‌پذیرد که این بالاترین صورت تجلی سوبژکتیویسم (موضوعیت نفسانی) است.»

هگل‌پژوهی طباطبایی

اولین حضور جواد طباطبایی در عرصه هگل‌پژوهی در ایران، نگارش نقدهای وی درباره آثار ترجمه شده و درباره هگل به زبان فارسی بود. وی در این نقدها میزان تسلط خود بر آثار و نوشته‌های هگل را نشان داد. در این نقدها وی هنوز مهم‌ترین کوشش‌ها در جهت هم‌زبانی بین فارسی زبانان و گویش فلسفی هگل را در عنایت می‌بیند. طباطبایی در گام بعد درس‌گفتارهایی درباره پدیدارشناسی روح ایراد کرد که مورد استقبال وسیع قرار گرفت. اما این آثار هنوز در قالب کتاب منتشر نشده است. با طباطبایی هگل‌پژوهی بسیار ملموس‌تر از گذشته در تفکرات و مطالعات ایرانیان راه پیدا کرد. حسن پژوهش‌های وی انضمامی بودن و پیوند دادن عناصر فکری هگل با مسائل مهم جامعه ایرانی بود. دغدغه‌های اصلی طباطبایی وضع اندیشه سیاسی در ایران است. وی کوشیده وضع فرهنگ و اندیشه سیاسی در ایران را در نسبت با تاریخ مدرنیته تحلیل کند. در همین مسیر وی هگل را متفکری ناگزیر برای هرگونه تفکر در این باب یافته است.

انعکاس مارکسیسم هگلی در ایران

پس از فروپاشی اردوگاه شرق، به تدریج روایت‌های مارکسیسم هگلی با تنوعاتش در ایران مورد توجه قرار گرفت. حاصل این کوشش‌ها ترجمه تعداد زیادی کتاب است که تصویر دگرگونه‌ای از هگل را نسبت با مارکس و مارکسیسم عرضه می‌کرد. بر همین اساس در سال‌های اخیر آثار مهمی از لوکاچ، دونایفسکایا، کارل کرش، جان ریز، استوان مزاروش، کولاکوفسکی ژاک دونت، گی پلانتی بونژور، پلانت، فیندل و جوزف مک کارتی به فارسی ترجمه شده است.

روایت‌های لیبرالی از هگل

در کنار روایت‌های مارکسیستی از هگل به تدریج روایت‌های لیبرالی نیز ترجمه شده است. این روایت‌ها یا کاملاً منتقدانه است و یا تقریری است که هگل را هم‌ساز با مبانی و جریان‌های لیبرال نشان می‌دهد. آثاری که از این نویسندگان منتشر شده را می‌توان در همین گروه قرار داد: امیرمهدی بدیع، رامین جهانبگلو، چارلز تیلور، پیتر سینگر و آیزیا برلین

فهرست منابع:

- استیس: هگل، ترجمه حمید عنایت، دو جلد، کتاب‌های جیبی، چ پنجم، تهران، 1357

- داوری، رضا: فلسفه چیست؟، مرکز ایرانی مطالعه فرهنگ‌ها با همکاری انجمن اسلامی حکمت و فلسفه ایران، تهران، 1359

- فردید، سیداحمد: دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان، نشر نظر، تهران، 1381

- فروغی، محمدعلی: سیرحکمت در اروپا، جلد سوم، کتاب‌فروشی زوار، تهران، 1360

- کربن،‌هانری: فلسفه تطبیقی، ترجمه جواد طباطبایی، مؤسسه ایران‌شناسی فرانسه، انتشارات توس، 1369

- کوژو، الکساندر: خدایگان و بنده، ترجمه حمید عنایت، کانون کتاب ایران، سوئد، 1368(1985م)

- مجتهدی، کریم: آشنایی ایرانیان با فلسفه‌های جدید غرب، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ دوم، 1384

- مجتهدی، کریم: پدیدارشناسی روح بر حسب نظر هگل بر اساس کتاب تکوین و ساختار پدیدارشناسی روح هگل اثر ژان هیپولیت، علمی و فرهنگی، تهران، 1371

- مجتهدی، کریم: درباره هگل و فلسفه او، امیرکبیر، تهران 1370

- مجتهدی، کریم: فارسی آموختن به فلسفه(گفت‌وگو با کریم مجتهدی)، ضمیمه روزنامه اعتماد، 15 شهریور 1388

- مجتهدی، کریم: منطق از نظرگاه هگل، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، 1377

- مجتهدی، کریم: به چه معنی می‌توان میان تفکر ملاصدرا و فلسفه هگل به رابطه عموم و خصوص من‌وجه قایل شد؟ در: مجموعه مقالات همایش بزرگداشت حکیم صدرالمتالهین. جکمت متعالیه و فلسفه معاصر جهان، بنیاد حکمت اسلامی، تهران، 1382

- مددپور، محمد: شیخ اکبر. نظری اجمالی به سیر و سلوک و آراء ابن عربی، مرکز مطالعات شرقی فرهنگ و هنر، تهران، 1375

- مصلح، علی‌اصغر: گوبینو و کربن در ایران، در: فصل‌نامه فرهنگ، شماره پیاپی 41 و 42، بهار و تابستان 1381، ص 39-64

- معارف، سیدعباس: نگاهی دوباره به مبادی حکمت انسی، رایزن، تهران، 1380

* این مقاله خلاصه یک فصل از کتابی است که با عنوان: «هگل» در آینده منتشر خواهد شد.