آرمان دانش آموزی

موضوعات تخصصی علوم انسانی و اجتماعی

آرمان دانش آموزی

موضوعات تخصصی علوم انسانی و اجتماعی

ذات امر سیاسی در نگاه هایدگر





ذات امر سیاسی در نگاه هایدگر


میدانیم که اصل حاکمیت (یا سیادت sovereignty، از ریشه ی لاتین superus به معنای عالی یا برین)، مفهوم مرکزی فلسفه سیاسیِ مُدرن است. مدرنیته‌ی سیاسی عبارت‌است از استقلالِ دولت از جامعه‌ی مدنی(مثلا نگاه کنید به «تجددِ سیاسی» موریس باربیه). پس، اصلِ حاکمیت دوشادوشِ دو اصل دیگر، یکی فاعلیتِ ذهنِ شناسا (سوبژکتیویته)، به لحاظ فلسفی، و دیگر، اصل و منش ابتکار و کارپردازی تجاری-صنعتی، به لحاظ اقتصادی، پیش می‌رود. حاکمیت همان اصل اقتدار-مرجعیت یا اتوریته‌ی عالی حاکم یا سلطان است. و در حوزه‌ی سیاسی حقِ مطلق اعمالِ فرماندهی (قانونی، قضایی و اجرایی) بر سرزمین، کشور و مردمی است. و حاکمیت ملی همان استقلال دولت-ملت در رابطه با سایر دولت ها و نهادهای بین المللی، یعنی قدرتی است که هیچ قوه ی potere دیگری، به‌معنای توانِ اعمالِ اتوریته و حکمرانی یک دولت، برتر از قدرت حاکمه و لایزال آن نباشد ( هرچند در محدوده‌ی و بر حوزه‌ی عمومی و نه خصوصی حکم راند). و ژان بُدن (1530-1569) در رساله "شش کتاب جمهوری" آن‌را به‌عنوان صفتِ ذاتی دولت چنین تعریف کرده است: «حاکمیت همان قدرت  potestasمطلق و دائمی یک جمهوری/دولت است.» واژگان فلسفه‌ی سیاسی به‌لحاظ ریشه‌شناسی و در هر زبانی و نزد هر متفکری، معنای متفاوت و خاصی یافته که کار مترجم را دشوار می‌سازد. مثلا تفاوت دو کلیدواژه‌ی auctoritas  و potestas نزد آرنت که اولی از ریشه‌ی افزایش augeō و auctor به معنای پرورنده و مؤلف است و دومی به معنای قدرتی که با کسب مجوز از مقامی برتر اعمال می‌شود. در حاکمیتِ مدرن بحث بر سرِ قدرت فائقه‌ی مرجعیت خود بنیادِ عالی است. با این مقدمات، ببینیم مارتین هایدگر، از پی نیچه، چگونه  جوهر امرِ سیاسی the political/le politique (و نه سیاست جاری به معنای رایج the politics/la politique ، بنابه تقسیم‌بندی کلود لوفور) را تعریف می‌کند؟

نزد هایدگر، سیاست رایج و جاری در معنای حاکمِ کنونی همان سیاستِ سوژه‌ی مدرن است که از تبعاتِ ذاتِ تکنیک است. ذاتِ تکنیک نه امری تکنولوژیک، که تغییر نگاه متافیزیکی به عالم و آدم در عصر جدید است. و این اراده‌ی معطوف به آگاهی و دانش با اراده‌ی قدرت یکی است. اراده‌ی نیرو، نیروی اراده‌ی معطوف به خود اراده است. «اراده ی اراده» ذاتِ حاکمیت یا سیادت بعنوان جوهرِ سیاستِ مدرن است. در نتیجه: الف. جوهر تکنیکی (استخراجِ انرژی و بهره‌کشی از طبیعت بمثابه‌ی منبع و مخزن Bestand و ...)، سیاستِ مدرن با مفهومِ  «داربست» Gestell (از ریشه‌ی چیدمان و دارای معانی چندانه‌ی حسابرسی و معارضه‌جویی و احراز هویت و ...) گره خورده است؛ ب. دموکراسی و توتالیتاریسم دو جلوه‌ی متناقض‌نمای همین ذات تمامت‌خواه مشترک اند و لذا، در اصل همه‌ی این نظام ها در تحلیلِ نهایی سر-و-ته یک کرباس اند. می‌بینیم که تحلیل در وجه سلبی و انتقادی از مدرنیته‌ی سیاسی بورژوایی بسیار دقیق و عمیق است، لیکن در مقام جمع بندی و نتیجه‌گیری و ارائه‌ی بدیل دچار خلط دو وجه متناقض اسارت‌بار و رهایی‌بخش، بویژه در دو دوره‌ی جوانی و بلوغ مدرنیته، می‌شود.

در برابر سیاست حاکم تکنیک-گشتل-، سیاستِ «رخداد از آن خودساز» یا تعلقِ متقابل Ereignis هستی و دازاین (برجای-هستی) در تاریخ قرار می گیرد. سیاست یا پولیتیک مربوط به پولیس، «قرارگاهِ» انسان بعنوان «بیقرارترین» موجودِ عالم تعریف و تلقی می شود. این درک از سیاست به تعریف یونانی انسان برمی‌گردد. هایدگر در بیت 370 آنتی گون که انسان را اعجاب آورترین چیزهای عجیب جهان می‌خواند πολλὰ τὰ  δεινὰ κοὐδὲν ἀνθρώπου δεινότερον πέλει ، deinon را به بیگانه-غریب- برمی‌گرداند و آنجا که انسان را در آن واحد "مدنی ترین و موجودی غیر مدنی و قابل طرد از شهر" Upsipolis apolis می نامد، مفهوم پولیس دولت-شهر را چنین ترجمه می‌کند: «مشرف بر قرارگاه و محروم از قرارگاه»Hochüberragend die Stätte verlustig der Stätte  و در تعریف خود از این مفهوم می گوید: «پولیس را به دولت یا دولت-شهر ترجمه می‌کنند. این برگردان اما معنای کامل را نمی‌رساند. پولیس بیشتر به معنای قرارگاه-سایت یا جایگه‌ی است، که دا-زاین (بر-جا-هستی) در آن و به آن موجودی تاریخی است.» این بیت مشابه با بیت 360 ساخته شده است که در آن انسان، در حالی‌که باید نخست در مواجهه با کل هستی راه‌یابی کند و راهِ برون رفت خود را بیابد، بی‌راه، گمراه یا در بن بست παντοπόρος· ἄποροςخوانده می‌شود. پولیس مکان (die Stätte، das Da مشابه بارمعنایی اماکن یا مشاهد متبرکه)، فضای سرمنشاء تاریخِ جماعتی دازاین است (مکان چونان گشودگی جای-گاه، نگهداشت این گشایش). امر سیاسی همان امر تاریخی است. قرارگاه، وحدتِ جهان-تاریخِ مشترک است. پس به تعریف سلبی، سیاست امور مربوط به «یک دولتمرد، یک استراتژ، و امور دولت» نیست. سیاست در بدو امر، قدرت، جنگ، مدیریت و جملگی متمرکز بر دولت-حکومت، یا بخشی از کُنش انسانی و حتی مسئله عدالت یا مشروعیت قدرت نیست. بلکه «پولیس قرارگاه تقدیر تاریخی است، جایی که در آن با عزیمت از آن و معطوف به آن تاریخ رخ می دهد. خدایان، معابد، روحانیون، جشن ها، بازی ها، شاعران، متفکران، شاه ، شورای ریش‌سفیدان، مجلسِ مردم، نیروی رزمی و دریایی به این قرارگاه تعلق دارند.» این قرارگاه ابعادِ جهانی مشترک را دارد. اما ربطِ وحدت این قرارگاه با غرابتِ اضطراب آور کدام است؟ «تمام اینها (خدایان، معابد، ...) اموری سیاسی است، یعنی متعلق به قرارگاهِ تقدیرِ تاریخی، به گونه‌ای که شاعران فقط اما واقعا شاعراند، متفکران فقط اما واقعا متفکر اند، روحانیان فقط اما واقعا روحانی اند، و شاهان فقط اما واقعا شاه اند. معنای اینکه این گونه اند، این است که : با فعال شدن در قهر، خشونت را به کار می‌بندند، و در وجود تاریخی به مثابه ی آفرینش‌گر، به مثابه‌ی مردمان اهل عمل برجسته می‌شوند.» رابطه‌ی سیاست با سرزمین در نگاه هایدگر مانند نسبتِ جهان و زمین است در یک «اثر هنری». چهار معنای "زمین" که "جهانی" با خشونت بر آن بنا می‌شود و از تنش و چالش این دو اثر یا کار هنری برساخته می‌شود، عبارتند از: 1-مواد و مصالح کار؛ 2-قرارگاه/پایگاه/سایت؛ 3-طبیعت؛ 4- ذخیره/رزرو مخفی (نگا. آواز زمین، میشل هار).

تفاوت تاریخی تعلق همه جانبه‌ و جامعِ هر کار-و-باری به دولت-شهرِ پولیس، با تمامیت‌خواهیِ سیاستِ مدرن در کجاست؟ در تباینِ میانِ دو درک از جامعیت و کلیت. از سویی، جامعیتی که با تفکیکِ حوزه ها، میانشان همسویی برقرار می‌سازد، و از دیگرسو، تمامیتی که محصولِ عقلانیتِ محاسباتی و ابزاری جدید است و از عالم و آدم بعنوان منابع بهره‌کشی و موضوعاتِ سلطه، در قالب هایی پیش‌ساخته، محصولاتی هم‌شکل و بی‌ریشه می‌سازد. و در پایان جز همان کویر برهوتی که آرنت بدان اشاره می کند به جای نمی‌ماند.

هایدگر یکی از بزرگترین فیلسوفان قرن بیستم بود، اگر نخواهیم به قول و باور برخی بگوئیم بزرگترین!  کافیست به دامنه‌ی تاثیر فکر و اثر او در جهان فکر توجه کنیم. و البته قرائت و خوانش‌های گوناگونی از او در کشورهای مختلف از جمله در ایران پیدا شدند که به نظر من بهترین‌شان از آنِ به اصطلاح «پسامدرن» های فرانسوی (فوکو و دریدا و ..) و نیز کسانی است چون آرنت و آگامبن و ژیژک و ..). و همین نکته، یعنی تهدید و فرصت‌های یک اندیشه، محدویت‌های فلسفه و مخاطراتِ بر سرِ راهِ فیلسوفان را، از افلاطون تا هایدگر، بخوبی برمی‌نماید. هایدگر خود گفته بود: «آنکه بزرگ می اندیشد، باید بسیار گمراهی کند!» و امروز اگر بخواهیم به مقابله با این انحرافات بشتابیم و تهدیدات را به فرصت بدل سازیم، و اگر اندیشه فی نفسه و اساسا اندیشیدن در برابر خود باشد، پس بر ماست تا به تعبیر هابرماس «با هایدگر و علیه او» بیاندیشیم!

***

درباره‌ی ادعاهای پرویز ثابتی و دکتر حسین نصر درباره دکتر شریعتی


 

پاسخ به سوالات مجله‌ی ٬مهرنامه٫احسان شریعتی:

* اولین نکته‌ای که ثابتی درباره دکتر شریعتی می‌گوید این است که وقتی ایشان در دانشگاه مشهد بوده ساواک از او حمایت کرده و مدعی است که از همان موقع ایشان با ساواک تعامل داشته است. بعد هم که دستگیر شد پذیرفت که مطالبی علیه مارکسیسم بنویسد و مطالبی نوشت و در چند شماره کیهان منتشر شد. آیا چنین تعامل‌هایی وجود داشته است؟

- ادعاهایی که پرویز ثابتی مطرح می‌کند برای تبرئه و توجیه خود و تخریب مخالفان نظام سابق است. هدف اصلی او این است که در سایه اتهام‌های بی‌پایه و رنگارنگ که علیه مخالفان و مبارزان رژیم پهلوی می‌تراشد، جنایت‌های خود را توجیه کند و در این جریان حوادث مقاطع مختلف را با هم خلط می‌کند و براساس ذهنیات خود شروع به داستان‌سرایی می‌کند. و این نشان می‌دهد که این کتاب و مصاحبه‌ نه پژوهش تاریخی و نه ذکر خاطرات، بلکه ادامه‌کار‌ی همان شغل و مقامی است که قبلا داشته و البته دو خدمت کرده: یکی افشای طیفی که می‌خواهد چنین وانمود کند که از گذشته درس گرفته و دموکرات شده و اگر مردم انتخابش کنند اشتباهات پیش تکرار نخواهد شد، و از سوی دیگر، نشانگر تصویر کاذب و مسخره‌ای است که مسئولین نظام سابق از اوضاع سیاسی و فرهنگی جامعه داشته‌اند و همین چگونه موجبات سقوطشان را فراهم آورده است.

و اما پس از این‌که دکتر شریعتی به ایران آمد و در مرز بازداشت شد و چندی در حبس بسر برد، ابتدا وزارت علوم مدرک دکترای ایشان و همسرش را نمی‌پذیرد و مجبور می‌شوند در دبیرستان‌های مشهد تدریس کنند و یک سال بعد را یعنی 45-44 به دفتر تحقیقات و برنامه ریزی به تهران منتقل می شود و  به عنوان کارشناس کتب درسی در آنجا مستقر می‌شود. در تهران شریعتی همچنان به دنبال استخدام در دانشکده ادبیات بود. بعد از گذراندن آزمون های کتبی و شفاهی برای استخدام بالاخره از سوی گروه تاریخ دانشگاه تهران با نظارت دکتر زریاب خویی (و به پیشنهاد دکتر فلاطوری) صلاحیت تدریس او در رشته تاریخ مورد تایید قرار گرفت و دکترای ایشان  پذیرفته شد و برغم مخالفت جلال متینی پرونده او را به گروه تاریخ دانشکده مشهد فرستاد. بهانه‌ی مخالفت متینی این بود که مدرس ادبیات فارسی باید دکترای خود را در دانشگاه تهران گذرانده باشد و نه در فرانسه و اینکه با دکترای ادبیات نمی شود تاریخ درس داد. به این ترتیب و علی رغم ممانعت‌های اولیه دکتر تدریس در دانشگاه فردوسی مشهد را آغاز کرد. مادرم (دکتر پوران شریعت رضوی) هم با چنین مشکلی روبرو بود، اما وزارت علوم هیچ‌ گاه به ایشان اجازه تدریس در دانشگاه را نداد. مواضع و فعالیت‌های دکتر شریعتی از همان ابتدای جوانی در ایران و در خارج کشور در مخالفت با رژیم پهلوی و ساواک علنی و آشکار بود، اما در عین حال معتقد بود که از آنجا که چاره‌ی بحران ایران کار بلندمدت و ریشه‌ای فرهنگی است، تا جایی که می‌شود باید حساسیت دستگاه نسبت به حضور او در دامشگاه و جامعه برانگیخته نشود. اما در نهایت، کار به آنجا می‌رسد که ایشان در آستانه جشن‌های 2500 ساله را از دانشگاه مشهد اخراج می‌کنند و فقط برای حفظ ظاهر می‌گویند رفته به وزارت علوم کار تحقیقاتی انجام دهد که عملاً به معنای خانه‌نشین کردن ایشان و قطع تماس با دانشجویان بود. همزمان با اوج سخنرانی‌های شریعتی در حسینیه ارشاد، موقعیت او در دانشکده مشهد متزلزل می شود و از اواخر تابستان 1350 به همراه چهار نفر از اعضای هیئت علمی دانشکده ادبیات از تدریس در دانشکده ممنوع می شوند، هرچند حقوقشان را دریافت می کرده‌اند. از مهر 1350 شریعتی به تهران منتقل می شود و در بخش تحقیقاتی وابسته به وزارت علوم در تهران آغاز به کار می کند. و سخنرانی ها در ارشاد ادامه می یابد تا بسته شدن ارشاد در آبان 51.

* هواداران دکتر شریعتی نسبت به چاپ این مقالات در کیهان چه واکنشی داشتند؟

- دکتر شریعتی به همه اعلام کرد که این کار رژیم دستبرد به آثارش بوده برای تخریب وجهه او. در متن وصیت‌گونه‌ای که در پشت جلد مجموعه‌آثار یک، با مخاطبهای آشنا هم چاپ شده می‌نویسد در برابر توطئه‌ها و .. بیشرمی کیهان‌ها.. حاضرم خود را در برابر دانشگاه تهران، مشهد سه آذر اهورایی، به آتش بکشم.  حتی توسط آقای دکتر احمد صدر حاج‌سیدجوادی که وکیل ایشان بود علیه این اقدام روزنامه کیهان به دادگستری شکایت کرد. در آنزمان بسیاری از نوشته‌ها و سخنرانی‌های دکتر که همه جا پراکنده شده بود، بدون موافقت و تایید خود وی منتشر می‌شد. قبل از این گفتم که آقایان کاظم متحدین و پرویز خرسند سخنرانی‌های ایشان را پیاده و ویرایش می‌کردند. بعضی از این‌ها با موافقت دکتر پخش می‌شد، اما بعضی‌های دیگر هم به انحاء مختلف پراکنده و پخش می‌شد. به عنوان مثال نامه‌ای که دکتر به من نوشته بدون این‌که ما موافق باشیم پخش شد. من نامه را به دوستی داده بودم که دست به  دست شده بود و بعدها در سطح وسیع پخش شد.

 

* نکته دیگری که ثابتی مطرح می‌کند این است که می‌گوید یک بار شریعتی خانه احسان نراقی بوده و نراقی به ثابتی زنگ می‌زند و می‌گوید شریعتی می‌خواهد با ثابتی حرف بزند و بعد می‌گوید من رفتم خانه نراقی و همان جا قول داد که علیه مارکسیست‌ها مطلب بنویسد.

- ازآنجا که آقای احسان نراقی جزو روشنفکران نزدیک به قدرت بود، اصلاً دکتر شریعتی رابطه‌اش با ایشان در حدی نبوده که بخواهد به خانه‌ او رفت و آمدی داشته باشد. پس از تعطیل ارشاد دکتر مدتی مخفیانه زندگی کرد و بعد به خاطر گروگانگیری پدرش و برادر خانم‌ وی دکتر شریعت رضوی، بناگزیر خود را معرفی کرد و یکسال و نیم در سلول انفرادی زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری شهربانی-ساواک بسر برد و پس از آزادی خانه‌نشین و ممنوع‌التدریس و ممنوع‌القلم و .. بود تا آن زمان که توانست از کشور خارج شود.

 * البته آقای نراقی در گفت‌وگویی که با او داشتیم می‌گوید با دکتر شریعتی دیدارهایی داشته، اما هیچ وقت به ثابتی زنگ نزده که به دیدن دکتر شریعتی برود.

- آقای نراقی دبیر موسسه تحقیقات و مطالعات اجتماعی بود و دکتر شریعتی هم پس از این‌که به تهران منتقل شد تا بجای تدریس به تحقیق بپردازد، شاید یکدیگر را در این مؤسسات یکدیگر را دیده باشند، اما شریعتی هیچگاه با ایشان رفت و آمدی نداشت.

 

* نکته عجیب دیگری که ثابتی مطرح می‌کند این است که می‌گوید زمانی که دکتر شریعتی در بازداشت بود به او تریاک می‌دادند و اعتیاد داشتند؟

- قی کردن چنین اراجیفی از «گندگاوچاله‌دهانِ» سخنگوی اس‌اس‌های آریامهری، دور از انتظار نیست. ایشان احتمالا از روان‌گردان‌های شیمیایی جدید در امریکا و اسراییل مصرف کرده که پس از چهل سال به فکر طرح توطئه‌هایی افتاده که از زمان رضاشاه با زندانیان می‌کردند و باصطلاح چیزخورشان میکردند (اخیرا در بازدبد از بقایای زندان قصر که دارد موزه میشود شنیدیم و دیدیم). دکتر شریعتی تمام مدت هجده‌ماه در شکنجه‌گاه کمیته در بازداشت بود. مبارزانی را که می‌گرفتند معمولاً اول به کمیته مشترک می‌بردند برای شکنجه و تخلیه اطلاعاتی و بعد از بازجویی و کسب اطلاعات به زندان‌های دیگر منتقل می‌شدند، اما دکتر شریعتی تمام مدت بازداشتش را در این شکنجه‌گاه گذراند و از این نظر به او سخت می‌گذشت در فریاد دایمی زندانیان زیر شکنجه. بعد از چند ماه چون حضور او در آن‌جا طولانی و دایمی شد اجازه می‌دادند که برای ایشان غذا و لباس و سیگار ببریم. و البته دکتر با آنکه سیگاری بود سهمیه خود را به شهادت زندانیان بین هم‌بندی‌ها تقسیم می‌کرد. حالا اگر شکنجه‌گران آقای ثابتی به ایشان مواد دیگری تزریق کرده‌باشند نمی‌دانیم و جالب‌تر این‌که می‌گوید به خاطر خوردن زیاد مشروب اوردوز کرده‌ و فوت! و به این وسیله می‌خواهد بر نقش مشکوک ساوک در قتل شریعتی سرپوش گذارد. دکتر شریعتی قبل از این‌که از ایران برود نزد دکتر فرهودی، در بخش بیماریهای داخلی دانشگاه علوم پزشکی مشهد می‌رود و ایشان چندی پیش گفتند که دکتر پیش ما چک‌آپ کامل کرد و کاملاً سالم بود و هیچ مشکل جسمی و قلبی نداشت. سوال دیگر این که ساواک تا چند هفته پس از خروج دکتر از کشور از نحوه‌ی گریختن ایشان خبر نداشت (چون دکتر با پاسپورت «علی مزینانی» رفته بود و حال آن‌که ساواک او را با نام «علی شریعتی مزینانی» ممنوع‌الخروج کرده بود)، چطور ثابتی مدعی می‌شود که ایشان بر اثر اوردوز آنهم در اثر افراط در مصرف مشروب فوت کرده؟ حتی تلاش نکرده چیزی ببافد که بقول عوام «مرغ پخته زیر لحاف خنده»‌اش نگیرد!

 

* هنوز نحوه درگذشت دکتر شریعتی کاملاً مشخص نشده که به چه صورت بوده؟

- از همان ابتدا یکی از احتمال‌های قوی در این زمینه نقش ساواک بوده و هنوز هم مطرح است. اما در آن زمان چون تقاضای کالبدشکافی پروسه‌ی طولانی اداری چند ماهه داشت و بیم آن می رفت که ساواک جسد ایشان را برای سوءاستفاده بدزدد، با مشورت دوستان اروپا و خاورمیانه از جمله امام موسی صدر و دکتر چمران تصمیم گرفتیم که از کالبدشکافی صرفنظر و به سرعت پیکر ایشان را در زینبیه‌ی دمشق به امانت بسپاریم. حتی اگر ساواک در مرگ «طبیعی» او در چهل و چهارسالگی مستقیما دست نداشته باشد، با فشارها و پیگردهایش در از میان بردنش نقش مستقیم داشت. فقط برای ذکر یک نمونه کوچک نهایی، پس از خروج دکتر مادر و خواهرانم نیز قرار بود بروند، اما ساوک مانع از خروج آن‌ها شد و به نوعی آن‌ها را گروگان گرفت تا شاید دکتر شریعتی باز مجبور شود برای نجات آنها به ایران بازگردد. مجموعه این فشارهای چهارسال پایانی برای از پا درآوردن وی کافی بود. هرچند گزارش متناقض پزشک قانونی شهر ساتمپتون نیز بسیار شک‌برانگیز است.

 

* به تازگی ویدئویی از دکتر سیدحسین نصر در اینترنت گذاشته شده که در آن درباره دکتر شریعتی چند نکته مطرح می‌کند: یکی این‌که با ساواک ارتباط‌ داشته و می‌گوید بعد از این‌که از مشهد به تهران آمد مشاور وزیر علوم بود و و بدون این‌که کاری انجام دهد ماهیانه از وزارت علوم حقوق ثابتی می‌گرفت.

- اسناد ساواک در مورد حسینیه ارشاد را ٫مرکز بررسی اسناد تاریخی٬ به چاپ رسانده و نیز «شریعتی به روایت اسناد ساواک» که از سوی ٫مرکز بررسی اسناد تاریخ انقلاب اسلامی٬ به چاپ رسیده، نشان می دهند که آقای ثابتی از همان سالهای پایانی چهل، پرونده شریعتی را به عنوان عنصر مشکوک و ناراحت گام به گام پی گیری می کرده و بر خلاف صحبتهای نصر اثری از سمپاتی نسبت به شریعتی و یا حسینیه ارشاد در آنها دیده نمی شود. نصر اخیراً ادعا کرده است که بودجه حسینیه ارشاد را ساواک می داده و ثابتی طرفدار شریعتی و شریعتی مشاور وزیر علوم بوده و...  هیچ اثری از این مدعیات در اسناد ساواک  دیده نمی شود. نصر مدعی است که ثابتی، شریعتی را مفید می دانسته چون جوانان را از مارکسیسم دور می کرده و نصر اصرار داشته که برعکس، شریعتی همه را چپ می‌ساخته و بعد ابراز خوشحالی می کند که بالاخره با اوجگیری مبارزات چریکی و کشف خانه‌های تیمی ادعای او درست در آمده و شاه به اشتباهش پی برده و او را بازداشت کرده است. اسناد اما نشان می دهند که ثابتی به خصوص از سال 48 به بعد سایه به سایه شریعتی در حرکت است. نصر ضمن توضیح اینکه در جلسات وزارت دربار این حرف ها زده می شده، ظاهراً متوجه تناقض این نوع استدلال نمی شود. به گزارش کتاب ٫خاطرات علم٬، دکتر نصر هر هفته به دربار می‌رفته و منجمله درباره‌ی خطر رشد «مارکسیستهای اسلامی» و نقش شریعتی در ارشاد به شاه هشدار می‌داده است.

تا ‌جایی که ما به عنوان خانواده اطلاع داریم دکتر شریعتی هیچ‌گاه مستقیماً با وزیر علوم سر و کاری نداشته و نمی‌توانسته داشته باشد، بلکه این خود دکتر نصر بوده که با درباری‌ها و وزرای رژیم گذشته حشر و نشر داشته‌اند و بعنوان رئیس دفتر فرح پهلوی، فرافکنی فرموده‌اند. همان‌طور که قبلاً اشاره کردم بعد از این‌که دکتر شریعتی را از دانشگاه فردوسی مشهد اخراج کردند، به عنوان انجام کارهای پژوهشی و تحقیقاتی خانه‌نشین شد. البته آن‌ها نه کار تحقیقاتی که ایشان انجام می‌داد را قبول داشتند و نه احتیاج داشتند و فقط یک کار صوری بود که حفظ آبرو کنند. با اینهمه دکتر رساله «مکتب، فلسفه تعلیم و تربیت در اسلام» را که پژوهشی مقایسه‌ای بین دو سیستم پداگوژیک قدیم و جدید است را در همین ایام نوشت.

 

* نکته دیگری که آقای نصر مطرح می‌کند این است که ادعا می‌کند پرویز ثابتی از مدافعان دکتر شریعتی بوده و می‌گوید: شبی که دکتر شریعتی در حسینه ارشاد امام حسین را با چه‌گوارا مقایسه کرد من و مطهری با عصبانیت از جلسه خارج شدیدم و استعفای خودمان را مشرکاً روی یک برگه نوشتیم و به آقای همایون دادیم. چند روز بعد از آن ماجرا در جلسه‌ای در دربار پرویز ثابتی از شریعتی دفاع کرد و گفت او به ما کمک می‌کند که جوانان جذب گروه‌های مارکسیستی نشوند و کارهایش به نفع ما است. شما چه پاسخی به این ادعا دارید؟

- در هیچ یک از سخنرانی‌ها و نوشته‌های دکتر شریعتی شما نمی‌توانید ببینید که ایشان امام حسین را با چه‌گورا مقایسه کرده باشد. الان هم فایل صوتی و هم متن «حسین وارث آدم» در دسترس است و اصلاً چنین حرفی در آن وجود ندارد. ماجرای جدایی مرحوم مطهری از حسینه ارشاد هم به آن سخنرانی ارتباط ندارد. ایشان بتدریج بر سر برخی مسائل با مسولان حسینیه ارشاد اختلاف پیدا می‌کند و از حسینیه جدا می‌شود و این که گفته می‌شود دلیل اصلی جدایی ایشان اختلاف فکری با دکتر شریعتی بوده چندان دقیق نیست. مرحوم مطهری حتی پس از آزادی دکتر از زندان به خانه ما آمد و پیشنهاد می‌کرد که دکتر در رد مسائل کتاب «تاریخ 23 ساله» منتسب به علی دشتی مطلبی بنویسد و این نشان می‌دهد که مرحوم مطهری دکتر را لااقل به‌عنوان یک مورخ و جامعه‌شناس تاریخ اسلام قبول داشته که چنین پیشنهادی به او داده است. سالها بعد از انقلاب بود که اختلاف فکری مرحوم مطهری با دکتر شریعتی بیشتر نمایان شد و مشخص شد که ایشان بر حاشیه کتاب اسلام‌شناسی نقدیادداشت‌هایی نوشته است. اما این نکته که آقای نصر می‌گوید ثابتی طرفدار شریعتی بوده از جنس همان ادعاهای ثابتی است. اگر ثابتی طرفدار دکتر شریعتی بود که برای او این همه مشکل و محدویت به‌وجود نمی‌آورد و حداقل اگر مثل دکتر نصر ریاست یک دانشگاه را به ایشان نمی‌دادند، می‌گذاشتند با خیال راحت در دانشگاه تدریس کند تا جوانان جذب ایدئولوژیهای دیگر نشوند.

 

*  نکته دیگری که مطرح می‌کند این است که می‌گوید زمانی که حسینیه ارشاد ساخته می‌شد هر چه مصالح و وسایل که لازم داشتیم سریع تهیه می‌شد و عنوان می‌کند که همین نشان می‌دهد که حکومت به مسئولان حسینه کمک مالی می‌کرده است.

- این هم اعای مضحک دیگری است. هزینه‌های ساخت حسینه را مرحوم همایون داده بود و در طول این سال‌ها همیشه با کمک‌های مالی افراد خیر بوده که احتیاجات مالی حسینه تامین می‌شه و از مسولان کنونی حسینه درباره جزئیات امور مالی‌اش می‌توانید سئوال کنید. آقای میناچی از ابتدای تاسیس حسینیه تاکنون حضور داشته و بهتر از هر کسی در این مورد می‌تواند نظر بدهد. اسناد موجود نشان میدهند که ساواک اتفاقا بسیار روی مسایل مالی حساس بوده و گزارش می‌داده که چه کسانی کمک کرده‌اند.

 

* دکتر نصر می‌گوید که از اول با چپ‌های اسلامی مثل شریعتی مشکل داشته و می‌گوید: «یک بار به شاه گفتم کارهای شریعتی برای حکومت خطرناک است ولی شاه این حرف را جدی نگرفت و شریعتی هم به کارش ادامه داد تا این‌که در خانه‌های تیمی شمال شهر را که کشف کردند دیدند مقدار زیادی کتاب شریعتی در آن‌ها بود. بعد از آن شاه به من گفت که تو راست می‌گفتی شریعتی آدم خطرناکی بود».

- باید به ایشان تبریک گفت که شم پلیسی و اطلاعاتی‌شان از ساواکی‌ها قوی‌تر بوده و قبل از همه خطر شریعتی را کشف کرده بودند. اما واقعیت نهایی  این است که بالاخره سنت‌گرایان که نصر از شریعتی به آن‌ها نزدیکتر است آلترناتیو رژیم گذشته شدند و حامیان ایشان هم غافلگیر.

کسی از امثال ثابتی انتظار ارائه تحلیل و حرف‌های دقیق و عمیق ندارد و معلوم است که او فقط انجام وظیفه می‌کند و کار خود را توجیه و به راحتی به دیگران اتهام می‌زند و شکنجه و ترور میکند. اما از فیلسوف و متأله مدعی علم و عرفان انتظار می‌رفت به جای رقابت با ثابتی‌ها در تحلیل‌های امنیتی وارد بحث و نقد فکری و عقیدتی علیه شریعتی و چپ مسلمان می‌شد. ایشان که مدعی سنت‌گرایی است و خود را «در جست‌وجوی امر قدسی» می‌داند چطور به این راحتی بجای تفکر‌ و تامل، بلحاظ اخلاقی به دگراندیشان و نواندیشان دینی تهمت می‌زند و مستظهر به دستگاه‌های دیکتاتوری پلیسی و امپریالیستی هنوز برای شرکت در یک کنفرانس در پاریس با چندین بادی‌گارد جابجا می‌شود. معنای امر قدسی و باطنی و سنت و حکمت خالده را هم فهمیدیم. با چنین تناقضات وجودی بین قول و فعل خود دیگران را «منافق» می‌خوانند. فاعتبرو یا اولی الابصار!

نکته‌ای که در پایان مایلم به آن اشاره کنم این است که لازمه‌ی قضاوت درست درباره اشخاص و چهره‌هایی که پیش از انقلاب فعال بوده‌اند این است که همه‌ی اسناد آزادانه و برای استفاده علمی در اختیار همگان و بویژه پژوهشگران باشد تا بتوان بر اساس کلیه شواهد و سنجش آنها با شاهدان درباره مورد و موضوعی قضاوت عینی‌تر و چند‌جانبه یافت و با ارائه یک یا چند قول و سند پراکنده نمی‌توان درباره اشخاص و جریانات حکم کلی صادر کرد. چون فرد ممکن است در شرایط خاصی حرفی زده باشد و یا تحت فشار کاری کرده باشد. باید همه اسناد در دسترس باشند تا بتوان بطور نسبی به تحلیل و داوری‌های درست‌تر تاریخی رسید.

***

شهید بهشتی: ﻛﺮاﻣﺖِ ﺑﻴﺸﺘﺮ، در ﺳﺎﻳﺔ ﺗﻘﻮای ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﻪدﺳﺖ ﻣﻲآ


پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران - تهران

اﺻﻮل ﺗﺮﺑﻴﺘﻲ اﺳﻼﻣﻲ، در ﭘﻲ ﺗﺰﻛﻴﺔ آدﻣﻲ، ﻳﻌﻨـﻲ ﭘﻴﺮاﺳـﺘﻦ ﺟـﺎن او از آﻟﻮدﮔﻲﻫﺎﺳﺖ. ﭘﻴﺮاﺳﺘﻨﻲ ﻛﻪ در ﺟﻬﺖ ﺳﺎزﻧﺪﮔﻲ ﺑﺎﺷﺪ. اﻟﺒﺘﻪ ﻣﺒﺎرزه ﺑﺎ آﻓـﺖ، ﻛﺎر آﺳﺎﻧﻲ ﻧﻴﺴﺖ. ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ اﮔﺮ رﻳﺸﻪ دواﻧﺪه و ﺑﻪﺻﻮرت ﻋﺎدت درآﻣـﺪه ﺑﺎﺷﺪ. اﻣﺎ در اﻧﺴﺎن، اﻳﻦ ﻣﻮﺟﻮد ﻣﺮﻣﻮز ﻛﻪ ﺳﺮﺷﺎر از ﻧﻴﺮو اﺳﺖ، ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻋﺎدت ﻫﻢ اﻣﺮی ﻣﺤﺎل ﻧﻴﺴﺖ، ﺑﻠﻜﻪ ﻣﻤﻜﻦ و ﻋﻤﻠﻲ اﺳﺖ، ﻣﻨﺘﻬﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﻫﻤﺔ ﻧﻴﺮوﻫـﺎ را در او ﺑﺴﻴﺞ و ﻫﻤﺔ ﺷﺮاﻳﻂ ﻣﺤﻴﻄﻲ را ﺑﺮاﻳﺶ آﻣﺎده ﻛﺮد. ﻗﺒﻞ از ﻫﺮ ﭼﻴﺰ ﺑﺎﻳﺪ از ﺧﻮد اﻧﺴﺎن و از ﺟﺎن و دروﻧـﺶ ﻣـﺪد ﮔﺮﻓـﺖ.


ﺑﺮای اﺻـﻼح ﻧﻔـﺲ و ﺑـﺎرآوردن آن دو ﭼﻴـﺰ اﻫﻤﻴـﺖ دارد: ﻳﻜـﻲ ﺑﻴـﻨﺶ ﺻﺤﻴﺢ، ﺑﻴﻨﺸﻲ ﻛـﻪ ﺧﻮاﺳـﺖ او را دﮔﺮﮔـﻮن ﻛﻨـﺪ، و دﻳﮕـﺮ ارادة ﻗـﻮی و آﻫﻨﻴﻦ. ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ارادة آدﻣﻲ ﭘﺮداﺧﺖ و در او ﺟﻮﺷﺸﻲ دروﻧﻲ ﺑﻪوﺟﻮد آورد ﺗﺎ ﺑﺘﻮاﻧﺪ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﺑﮕﻴﺮد و دﮔﺮﮔﻮﻧﻲﻫﺎ ﺑـﻪوﺟـﻮد آورد. اﮔـﺮ ارادة ﻗـﻮی ﺑـﺎ ﺑﻴﻨﺶ ﺻﺤﻴﺢ ﻫﻤﺮاه ﺑﺎﺷﺪ، ﺣﺮﻛﺖ اﺻﻼﺣﻲ آﻏﺎز ﻣﻲﺷﻮد. ﺑﻪ ﮔﻔﺘﺔ ﻗﺮآن: «... ﺧﺪاوﻧﺪ وﺿـﻊ ﻣـﺮدم را ﺗﻐﻴﻴـﺮ ﻧﻤـﻲدﻫـﺪ ﺗـﺎ ﺧـﻮد در آنﭼـﻪ در ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ دارﻧﺪ ﺗﻐﻴﻴﺮ دﻫﻨﺪ ... » (ﺳﻮرة رﻋﺪ ـ آﻳﺔ 11)


ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺟﻬﺖ اﺳﻼم ﺑﻪ ﺧﻮدآﮔﺎﻫﻲ و ارادة ﻧﻴﺮوﻣﻨﺪ، ﻧﻘـﺶ ﻣﻬﻤـﻲ در ﻛﺎر اﺻﻼح ﻧﻔﺲ ﻣﻲدﻫﺪ:


ﺣﻀﺮت ﺻﺎدق(ع) ﻓﺮﻣﻮد: «ﺗﻮ ﺧﻮد ﻃﺒﻴﺐ ﺧﻮﻳﺸﺘﻨﻲ، دردت را ﻣﻲﺷﻨﺎﺳﻲ و درﻣﺎﻧﺖ را ﻫﻢ اﻛﻨﻮن ﺑﺒﻴﻦ ﺗﺎ ﭼﻪ ﺣﺪ ﺣﺎﺿﺮی ﺑﺮای ﺧﻮد ﺑﻪﭘﺎ ﺧﻴﺰی و ﺑﻪ ﺧﻮد ﺑﺮﺳﻲ.»  و ﻧﻴﺰ ﻓﺮﻣﻮد: «آنﻛﺲ ﻛﻪ ﭼﻪ در ﻫﻨﮕﺎم ﺷﻮق، ﭼـﻪ در ﻫﻨﮕـﺎم ﺗـﺮس، ﭼـﻪ در ﺣـﺎل ﻫﻮس، ﭼﻪ در ﺣﺎل ﺧﺸﻢ، ﭼﻪ در ﺣﺎل ﺧﺸﻨﻮدی، ﺧﻮﻳﺸﺘﻦدار ﺑﺎﺷﺪ، ﺧـﺪا ﺑﺪﻧﺶ را ﺑﺮ آﺗﺶ دوزخ ﺣﺮام ﻣﻲﻛﻨﺪ.» (وﺳﺎﺋﻞ اﻟﺸﻴﻌﻪ، ج 6،ص123)اﻧﺴﺎن ﺑﺎﺗﻘﻮا را ﻧﻪ ﺑﺎ ﺗﻬﺪﻳﺪ ﻣﻲﺗﻮان ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻛﺮد و ﺑﻪ ﮔﻨﺎه و زﺑﻮﻧﻲ ﻛﺸـﺎﻧﺪ، ﻧﻪ ﺑﺎ ﺗﻄﻤﻴﻊ؛ ﺗﻄﻤﻴﻊ ﺑﻪ زر ﻳﺎ ﺷﻬﻮت ﻳﺎ رﻳﺎﺳﺖ. ﻧﻘـﺶ ﺗﻘـﻮا ﭼﻨـﺎن ﺣﺴـﺎس اﺳﺖ ﻛﻪ ﻗﺮآن آن را ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻼک و ﻣﻌﻴﺎر ارزﺷﻴﺎﺑﻲ اﻧﺴﺎنﻫﺎ ﺷﻤﺮده اﺳﺖ: «ﮔﺮاﻣﻲﺗﺮﻳﻦ ﺷﻤﺎ اﻧﺴﺎنﻫﺎ ﭘﻴﺶ ﺧﺪا ﻛﺴﻲ اﺳـﺖ ﻛـﻪ ﺗﻘـﻮای ﺑﻴﺸـﺘﺮی داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.»


اﻧﺴﺎن ﺧﻮﻳﺸﺘﻦدار ﻛﻪ در ﻫﺮ ﺣﺎل ﺑﺘﻮاﻧﺪ درﺳﺖ ﻓﻜﺮ ﻛﻨﺪ و درﺳﺖ ﺗﺼـﻤﻴﻢ ﺑﮕﻴﺮد و در ﺑﺮاﺑﺮ اﺣﺴﺎس ﺑﺮاﻓﺮوﺧﺘﻪ، ﻣﻴﻞ و ﺷﻬﻮت زودﮔﺬر ﻳﺎ ﻋﺎدﺗﻲ ﻛـﻪ در او رﻳﺸﻪ ﻛﺮده ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻧﺸﻮد، ﻣﻲﺗﻮاﻧﺪ از آﻓﺖﻫـﺎ ﻣﺤﻔـﻮظ ﺑﻤﺎﻧـﺪ و از آﺗـﺶ ﺑﺮﻫـﺪ. اﺳﻼم ﻧﻤﻲﮔﻮﻳﺪ ﺻﺮﻓﺎ ﺗﻠﻘﻴﻦ ﻛﻨﻴﺪ ﻳﺎ ﭼﺸﻢ و ﮔﻮش ﺑﺴﺘﻪ ﻛﺴﻲ را ﺑﻪ ﻛﺎر ﺧﻴـﺮی وادارﻳﺪ. ﻣﻲﮔﻮﻳﺪ ﻛﺎری ﻛﻨﻴﺪ ﻛﻪ ﺧﻮدآﮔﺎﻫﻲ اﻧﺴﺎن ﺟﺮﻗﻪ زﻧـﺪ، از درون ﺑﺠﻮﺷـﺪ و ﺗﺼﻤﻴﻢ ﺑﮕﻴﺮد. ﻛﺎری ﻛﻨﻴﺪ ﻛﻪ زﻧﮕﺎرﻫﺎ زدوده ﺷﻮد، ﺟﻬﻞ و زﺑﻮﻧﻲ ﺑﺎﻗﻲ ﻧﻤﺎﻧـﺪ، ﺳﺮﻣﺎﻳﺔ دروﻧﻲ ﺑﺸﻜﻔﺪ و ﺑﻪ «ﺧﻮدِ» اﻧﺴﺎن، اﺳـﺘﻘﻼل و ﺷﺨﺼـﻴﺘﻲ داده ﺷـﻮد ﻛـﻪ ﺑﺘﻮاﻧﺪ ﺧﻮب ﻓﻜﺮ ﻛﻨﺪ و ﺧﻮب ﺗﺼﻤﻴﻢ ﺑﮕﻴﺮد. ﺣﻀﺮت ﺻﺎدق(ع) ﻓﺮﻣﻮد: «ﻫﺮﻛﺲ ﻛﻪ ﻧﻪ از ﺧـﻮد واﻋﻈـﻲ ﺑـﺮای ﺧـﻮﻳﺶ دارد، ﻧـﻪ از ﻫﻤﻨﺸـﻴﻦ ارﺷﺎدﻛﻨﻨﺪه‌­ای ﺑﺮﺧﻮردار اﺳﺖ، دﺷﻤﻦ ﺑﺮ ﮔﺮدﻧﺶ ﺳﻮار ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ.»( وﺳﺎﺋﻞ اﻟﺸﻴﻌﻪ، ج 6،ص123)


ﭘﺲ آزادی و ﻋﺰت آدﻣﻲ در ﮔﺮو «اﻧﺘﻘﺎد از ﺧـﻮد» و داﺷـﺘﻦ اﻧـﺪرزﮔﺮ دروﻧﻲ اﺳﺖ. ﻗﺮآن ﺑﻪ «ﻧﻔﺲ ﻟﻮّاﻣﻪ» ﻳﻌﻨﻲ آن اﻧﺘﻘﺎدﮔﺮ دروﻧﻲ ﻛﻪ اﮔﺮ ﻛﺎرش را ﺧﻮب اﻧﺠﺎم دﻫﺪ، راه ﺧﻮدﺳﺎزی را ﺑﺮای اﻧﺴﺎن ﻫﻤﻮار ﻣﻲﻛﻨﺪ، ﺳـﻮﮔﻨﺪ ﻳﺎد ﻣﻲﻛﻨﺪ و ﻣﻲﮔﻮﻳﺪ: «ﻻ اُﻗسمُ ﺑِﻴومِ اﻟﻘﻴﺎﻣَﺔِ. و ﻻ اُقسمُ باﻟﻨﻔﺲِ اﻟﻠّﻮّاﻣَﺔِ.» ﻳﻌﻨﻲ «ﺳـﻮﮔﻨﺪ ﺑـﻪ روز رﺳﺘﺎﺧﻴﺰ. و ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ اﻧﺘﻘﺎدﮔﺮ.» (ﺳﻮرة ﻗﻴﺎﻣﺖ ـ آﻳﻪﻫﺎی 1 و 2)


آﻳﺎت دﻳﮕﺮ ﻗﺮآن ﻛﻪ در زﻣﻴﻨﺔ ﺧﻮدﺳﺎزی آﻣﺪه ﻧﻴﺰ ﻧﺸﺎن ﻣـﻲدﻫـﺪ ﻛـﻪ از ﻧﻈﺮ اﻳﻦ ﻛﺘﺎب اﻟﻬﻲ، اﻧﺘﻘﺎد از ﺧﻮد، ﻳﻜﻲ از ﭘﺎﻳﻪﻫﺎی اﺳﺎﺳﻲ ﺧﻮدﺳﺎزی اﺳﺖ. اﺳﻼم ﻣﻲﺧﻮاﻫﺪ اﺣﺴﺎﺳﺎت و ﻋﻮاﻃﻒ اﻧﺴﺎن در اﺧﺘﻴﺎر او ﺑﺎﺷﺪ و در ﺧﺪﻣﺖ او. در اﻳﻦ رواﻳﺖ ﻛﻪ از ﺣﻀﺮت اﻣﺎم ﺟﻌﻔﺮ ﺻﺎدق(ع) ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ دﻗﺖ ﻛﻨﻴﺪ: «ﻗﻠﺐ ﺧﻮد را ﺑﻪﺻﻮرت ﻫﻤﺪمِ ﻧﻜﻮﻛﺎر و ﻓﺮزﻧﺪِ ﺑﺎوﻓـﺎﻳﻲ درآور و ﻋﻠـﻢ و آﮔﺎﻫﻴﺖ را ﺑﻪﺻﻮرت ﭘﺪری ﻛﻪ ﻗﻠﺐ از آن ﭘﻴﺮوی ﻛﻨـﺪ، و آﻟـﻮدﮔﻲﻫـﺎی ﻧﻔﺴﺎﻧﻲ را دﺷﻤﻨﻲ ﺑﺸﻤﺎر ﻛﻪ ﺑﺎ آن ﻣﺒﺎرزه ﻣﻲﻛﻨﻲ.»


ﭼﻨﻴﻦ اﻧﺴﺎﻧﻲ دارای «ﺗﻘﻮا»، ﻳﻌﻨﻲ «ﭘﺮوا» اﺳﺖ، او «ﺑﻨﺪ و ﺑﺎر» دارد، «ﺑﻨـﺪ و ﺑﺎری» ﻛﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﺣﻖ و ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺑﺮ او ﻧﻬﺎده اﺳﺖ. او در ﻋـﻴﻦ «آزادﮔـﻲ»  ﻛﺎﻣﻞ، «ﺑﻨﺪة» ﺣﻖ اﺳﺖ و ﻫﻤﻴﻦ «ﺑﻨـﺪﮔﻲ ﺣـﻖ» و «ﻋﺒﻮدﻳـﺖ» اوﺳـﺖ ﻛـﻪ ﺿﺎﻣﻦ ﺣﻔﻆ آزادی و آزادﮔﻲ او از ﺑﻨﺪﮔﻲ و ﺑﺮدﮔﻲ دﻳﮕﺮان اﺳﺖ. او ﺑﺎ ﻫﺮ ﻛﺎر و ﻫﺮ ﺻﺤﻨﻪ ﻛﻪ روﺑﻪرو ﺷﻮد، ﻧﺨﺴﺖ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﻜﺘﻪ ﻣﻲاﻧﺪﻳﺸـﺪ ﻛـﻪ آﻳـﺎ اﻳﻦ ﻛﺎر ﺑﺎ رﺿﺎی ﺣﻖ ﺳﺎزﮔﺎر اﺳﺖ و ﻣﺎﻳﺔ ﺧﺸﻢ او ﻧﻴﺴﺖ.


او ﻧﺎرﺿﺎﻳﺘﻲ و ﺧﺸـﻢ ﻫـﺮﻛﺲ دﻳﮕـﺮ را ﻣـﻲﺗﻮاﻧـﺪ ﺗﺤﻤـﻞ ﻛﻨـﺪ وﻟـﻲ ﻧﺎرﺿﺎﻳﻲ و ﺧﺸﻢ ﺣﻖ ﺑﺮاﻳﺶ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﺤﻤﻞ ﻧﻴﺴﺖ. از ﻫﺮ ﻛـﺎری ﻛـﻪ ﺑـﻴﻢ آن رود ﻛﻪ ﻣﺎﻳﺔ ﻧﺎرﺿﺎﻳﻲ و ﺧﺸﻢ او ﺷﻮد «ﻣﻲﭘﺮﻫﻴﺰد». اﻳﻦ «ﭘﺮﻫﻴﺰ» و «ﭘﺮوا» و «ﺑﻨﺪ و ﺑﺎر داﺷﺘﻦ»، «ﺗﻘﻮا» اﺳﺖ.


اﻧﺴﺎن ﺑﺎﺗﻘﻮا را ﻧﻪ ﺑﺎ ﺗﻬﺪﻳﺪ ﻣﻲﺗﻮان ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻛﺮد و ﺑﻪ ﮔﻨﺎه و زﺑﻮﻧﻲ ﻛﺸـﺎﻧﺪ، ﻧﻪ ﺑﺎ ﺗﻄﻤﻴﻊ؛ ﺗﻄﻤﻴﻊ ﺑﻪ زر ﻳﺎ ﺷﻬﻮت ﻳﺎ رﻳﺎﺳﺖ. ﻧﻘـﺶ ﺗﻘـﻮا ﭼﻨـﺎن ﺣﺴـﺎس اﺳﺖ ﻛﻪ ﻗﺮآن آن را ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻼک و ﻣﻌﻴﺎر ارزﺷﻴﺎﺑﻲ اﻧﺴﺎنﻫﺎ ﺷﻤﺮده اﺳﺖ: «ﮔﺮاﻣﻲﺗﺮﻳﻦ ﺷﻤﺎ اﻧﺴﺎنﻫﺎ ﭘﻴﺶ ﺧﺪا ﻛﺴﻲ اﺳـﺖ ﻛـﻪ ﺗﻘـﻮای ﺑﻴﺸـﺘﺮی داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.» (ﺳﻮرة ﺣﺠﺮات، آﻳﺔ 13)


آری ﺗﻨﻬﺎ اﻧﺴﺎن ﭘﺎک و ﻣﺴﻠﻂ ﺑـﺮ ﺧﻮﻳﺸـﺘﻦ اﺳـﺖ ﻛـﻪ ﻛﺮاﻣـﺖ دارد و ﻛﺮاﻣﺖ ﺑﻴﺸﺘﺮ در ﺳﺎﻳﺔ «ﺗﻘﻮای» ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﻪدﺳﺖ ﻣﻲآﻳﺪ.[1] اﻧﺴﺎن اﺳﻼم ﺑﺎﻳﺪ ﺧﻮد را از ﻫﺮ ﺧﺼﻠﺖ ﻧـﺎروا ﻛـﻪ ﻣـﺎﻧﻊ ﻛﻤـﺎل و ﻛﺮاﻣـﺖ ﻧﻔﺲ اﺳﺖ ﭘﻴﺮاﺳﺘﻪ ﺳﺎزد ﺗﺎ آﻣﺎدة ﭘﺬﻳﺮش ﺧﻮیﻫﺎی ﺳﺎزﻧﺪه و ﭘﺎک اﻧﺴﺎﻧﻲ ﺷﻮد و ﺗﻌﺎدل و رﺷﺪ ﻻزم ﺑﺮای اﻧﺴﺎنﺗﺮ ﺷﺪن و ﺑﻪ ﺧﺪا ﻧﺰدﻳﻚ ﮔﺸـﺘﻦ را ﺑﻪدﺳﺖ آورد.[2]


اﻧﺴﺎن اﺳﻼم، ﺑـﺎ ﺻﺮفﻧﻈﺮ از ﻫﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﺳﻮد ﻛﻪ در ﻳﻚ ﻛﺎر ﻳﺎ ﻳﻚ ﺧﻠﻖ و ﺧﻮی ﺑﺮای ﺧﻮد ﻳﺎ دﻳﮕﺮان ﺑﻴﺎﺑﺪ، و ﺑﺎ ﺻﺮفﻧﻈﺮ از ﻫﺮ ﻧﻮع زﻳﺎن ﻛﻪ در ﻳﻚ ﻛـﺎر ﻳـﺎ ﺧـﻮی ﺑﺮای ﺧﻮد ﻳﺎ دﻳﮕﺮان ﺑﺒﻴﻨﺪ، ﻫﻤﻮاره در ﭘﻲ آن اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺪاﻧﺪ آﻳﺎ اﻳﻦ ﻛﺎر ﻳـﺎ اﻳﻦ ﺧﺼﻠﺖ ﺑﺎ ﻛﺮاﻣﺖ و ارج اﻧﺴﺎﻧﻲ او ﺳﺎزﮔﺎر اﺳﺖ و ﺑﻪ او در راه ﺗﻘﺮب و ﺳﻴﺮ ﺑﻪ ﺳﻮی ﺣﻖ ﻛﻤﻚ ﻣﻲﻛﻨﺪ ﻳﺎ ﻧﻪ. ﻫﺮ ﻛﺎر ﻳﺎ ﺧﺼﻠﺖ و ﺧﻮی را ﻛـﻪ در ﺟﻬﺖ ﻛﺮاﻣﺖ او ﺑﺎﺷﺪ و ﺑـﺮ ارج اﻧﺴـﺎﻧﻲاش ﺑﻴﻔﺰاﻳـﺪ و او را ﺑـﻪ ﺧـﺪا ﻧﺰدﻳﻚﺗﺮ ﻛﻨﺪ، ﻛﺎر و ﺧﺼﻠﺘﻲ روا و ﭘﺴـﻨﺪﻳﺪه ﻣـﻲﺷﻨﺎﺳـﺪ. و ﻫـﺮ ﻛـﺎر ﻳـﺎ ﺧﺼﻠﺖ و ﺧﻮی را ﻛﻪ ﺑﺮ ﻛﺮاﻣﺖ اﻧﺴﺎﻧﻲ او آﺳﻴﺒﻲ وارد ﻛﻨﺪ و او را در راه ﺗﻘﺮب ﺑﻪ ﺣﻖ ﻧﺎﺗﻮان ﮔﺮداﻧﺪ، ﻛﺎر و ﺧﺼﻠﺘﻲ ﻧﺎروا و ﻧﺎﭘﺴﻨﺪ ﻣـﻲﺷـﻤﺮد و از آن ﻣﻲﭘﺮﻫﻴﺰد. در ﻋﻴﻦ ﺣﺎل ﻣﻲداﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ رﻋﺎﻳﺖ دو ﻣﻌﻴـﺎر اﺻـﻴﻞ اﺧﻼق اﺳﻼﻣﻲ، - یعنی ﻋﺰت، ﻛﺮاﻣﺖ و ارﺟﻤﻨﺪی اﻧﺴﺎن، و ﺗﻘﺮب ﺑﻪ ﺧﺪا - ﺧﻮدﺑﻪﺧﻮد اﻧﺴﺎﻧﻲ ﺑـﺎر ﻣـﻲآﻳـﺪ ﻫﺸـﻴﺎر، آﮔـﺎه، ﭘﺮﺷـﻮر و ﺗﻼشﮔﺮ در راه ﺑـﺎﻻﺗﺮﻳﻦ ﻣﺼـﺎﻟﺢ و ﻣﻨـﺎﻓﻊ واﻗﻌـﻲ ﺧـﻮد و ﻛﻮﺷـﺎ در راه ﻣﺼﺎﻟﺢ و ﻣﻨﺎﻓﻊ واﻗﻌﻲ ﻫﻤﺔ اﻧﺴﺎنﻫﺎی دﻳﮕﺮ.


آﻳﺎت و رواﻳﺎت اﺳﻼﻣﻲ درﺑـﺎرة ﺗﻘـﻮا ﻓﺮاواﻧﻨـﺪ و اﻳﻨـﻚ ﺑـﺮای ﻧﻤﻮﻧـﻪ ﺗﺮﺟﻤﺔ ﻗﺴﻤﺘﻲ از ﺧﻄﺒﺔ ﻣﻌﺮوف ﺣﻀﺮت ﻋﻠﻲ(ع) ﻛﻪ ﺑﻨـﺎ ﺑـﻪ درﺧﻮاﺳـﺖ ﻳﻜﻲ از ﻳﺎران ﭘﺎﻛﺪﻟﺶ، ﻫَﻤّﺎم، در زﻣﻴﻨﺔ ﺗﻘﻮا اﻳﺮاد ﻓﺮﻣﻮد، ﻣﻲآورﻳﻢ: «... ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎران اﻫـﻞ ﻓﻀـﻴﻠﺖﻫـﺎ ﻫﺴـﺘﻨﺪ، ﮔﻔﺘﺎرﺷـﺎن راﺳـﺖ اﺳـﺖ و ﻟﺒﺎسﺷﺎن ﻣﺘﻮﺳﻂ، راه رﻓﺘﻦﺷﺎن ﺑﺎ ﻓﺮوﺗﻨﻲ اﺳﺖ. از آنﭼـﻪ ﺧـﺪا ﺑﺮاﻳﺸـﺎن ﺣﺮام ﻛﺮده اﺳﺖ ﭼﺸﻢ ﻣﻲﭘﻮﺷﻨﺪ. ﮔﻮشﻫـﺎی ﺧـﻮد را ﺑـﺮ ﺷـﻨﻴﺪن داﻧـﺶ ﺳﻮدﻣﻨﺪ ﻣﻲﮔﻤﺎرﻧﺪ. در ﻫﻨﮕﺎم ﮔﺮﻓﺘﺎری و ﻣﺼﻴﺒﺖ ﺑﺪانﮔﻮﻧﻪ  اﻣﻴﺪوارﻧﺪ ﻛـﻪ در ﻫﻨﮕﺎم رﻓﺎه و آﺳﻮدﮔﻲ ... ﺧﺪا ﭼﻨﺪان در اﻋﻤﺎق ﺟﺎﻧﺸﺎن ﺑـﺰرگ ﺟﻠـﻮه ﻛﺮده اﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﺮ ﭼﻴﺰ دﻳﮕﺮ در ﻧﻈﺮﺷﺎن ﻧﺎﭼﻴﺰ اﺳﺖ ...  اﻧﺴﺎن ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎر در دﻳﻨﺪاری ﭘﺎﻳﺪار و ﻧﻴﺮوﻣﻨﺪ و در ﻋﻴﻦ ﻧﺮﻣﺶ دوراﻧـﺪﻳﺶ و اﻳﻤﺎﻧﺶ ﻣﺤﻜﻢ و ﺑﺎ ﻳﻘﻴﻦ ﻫﻤﺮاه اﺳﺖ. ﺑﻪ داﻧﺶاﻧﺪوزی ﺷـﻮق ﻣـﻲورزد ... در ﺣﺎل ﺑﻲﻧﻴﺎزی ﻣﻴﺎﻧﻪرو اﺳﺖ. در ﻋﺒﺎدت ﺧﺪا ﺧﺸﻮع دارد، ﺣﺘﻲ در ﺣـﺎل ﺗﻨﮓدﺳﺘﻲ ﻫـﻢ آراﺳـﺘﻪ اﺳـﺖ. در ﺳـﺨﺘﻲ ﺷﻜﻴﺒﺎﺳـﺖ. در ﺟﺴـﺘﺠﻮی روزی ﺣــﻼل اﺳــﺖ و در راه ﻫــﺪاﻳﺖ ﭘﺮﻧﺸــﺎط. از ﻃﻤــﻊ ﺳــﺨﺖ ﻣــﻲﭘﺮﻫﻴــﺰد ... ﺧﻮاﻫﺶﻫﺎی ﻧﺎروا در او ﻣﺮده و ﺧﺸﻢ ﺧﻮد را ﻓﺮو ﺧﻮرده اﺳﺖ. ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺧﻴـﺮ او اﻣﻴﺪوار و از ّﺷﺮش در اﻣﺎﻧﻨﺪ ... ﻧﺎﺳﺰا ﻧﻤﻲﮔﻮﻳﺪ، ﮔﻔﺘﺎری ﻧـﺮم و ﻣﻼﻳـﻢ دارد. ﻛﺎر ﻧﺎﭘﺴﻨﺪ از او دﻳﺪه ﻧﻤﻲﺷﻮد، آنﭼﻪ دﻳﺪه ﻣﻲﺷـﻮد ﻫﻤـﻪ ﭘﺴـﻨﺪﻳﺪه اﺳﺖ. در اﺿﻄﺮابﻫـﺎ آراﻣـﺶ ﺧـﻮد را از دﺳـﺖ ﻧﻤـﻲدﻫـﺪ. در آﺳـﺎﻳﺶ ﺳﭙﺎسﮔﺰار اﺳﺖ. اﮔﺮ ﻛﺴﻲ را دوﺳﺖ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷـﺪ ﺑـﻪ ﺧـﺎﻃﺮ او ﺑـﻪ ﮔﻨـﺎه ﻧﻤﻲاﻓﺘﺪ ... ﺑﺎ ﻧﺎمﮔﺬاریﻫﺎی زﺷﺖ و ﻧﺴﺒﺖﻫﺎی ﻧﺎروا دﻳﮕـﺮان را ﻧﺎراﺣـﺖ ﻧﻤﻲﻛﻨﺪ. ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ آﺳﻴﺐ ﻧﻤﻲرﺳﺎﻧﺪ. ﺧﻮدش را ﺑﻪ زﺣﻤﺖ ﻣﻲاﻧﺪازد اﻣـﺎ ﻣﺮدم از دﺳﺖ او در آﺳﺎﻳﺶاﻧﺪ. ﺧﻮد را ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺳﻌﺎدت آﺧﺮت ﺑﻪ رﻧﺞ و ﺗﻼش ﻣﻲاﻧﺪازد اﻣﺎ ﻣﺮدم را از دﺳﺖ ﺧﻮد آﺳﻮده ﻣﻲﮔﺬارد. اﮔـﺮ از ﻛﺴـﻲ دوری ﻣﻲﻛﻨﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ وارﺳﺘﮕﻲ اﺳﺖ و اﮔﺮ ﺑـﺎ ﻛﺴـﻲ ﻧﺰدﻳـﻚ ﻣـﻲﺷـﻮد ﺑﺮای ﻣﻬﺮ و ﻣﺤﺒﺖ اﺳﺖ، ﻧﻪ دورﻳﺶ از روی ﺗﻜﺒﺮ و ﺧﻮدﺧـﻮاﻫﻲ اﺳـﺖ، ﻧﻪ ﻧﺰدﻳﻚ ﺷﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻓﺮﻳﺐ و ﻛﻼهﮔﺬاری ... » (ﻧﻬﺞاﻟﺒﻼﻏﻪ، ﻗﺴﻤﺘﻲ از ﺧﻄﺒﺔ 191)


 


منابع:


1) شناخت اسلام، نشر بقعه، صص: 290-293


2) همان، ص: 272


3) همان


4) همان، صص: 293 - 294

چرا در ایران تحزب موفق نبوده:مروری برفعالیت های حزبی در ایران مع

ماهنامه مهرنامه شماره 23

30 تیرماه 1391

قسمت اول

 

 

 

          یکی از متداول‌ترین گزاره‌هایی که هر دانشجوی علوم سیاسی در طول تحصیل در ایران می‌شنود آن است که «چرا در ایران تحزّب و فعالیّت‌های حزبی جا نیفتاده و کم و بیش وجود ندارد؟»، «چرا در ایران احزاب نیرومند و قوی وجود ندارند؟»، «چرا مردم ایران حزبی رأی نمی‌دهند؟»، «چرا احزاب و تشکّل‌های سیاسی رسمی در انتخابات در ایران خیلی نقش و جایگاهی ندارند؟» و گزاره‌های مشابهی که خلاصه همه آنها هم این است: «چرا در ایران فعالیّت‌های حزبی وجود ندارد؟ چرا در ایران احزاب بزرگ و نیرومند وجود ندارند؟» در هر کتابخانه دانشکده‌های علوم سیاسی و بر روی هر کمد، میز و طاقچه دفاتر اساتید علوم سیاسی، دست‌کم یکی، دو رساله پیرامون «ضعف فعالیّت‌های حزبی در ایران»، «ناکارآمدی احزاب در ایران»، «چرایی عدم استقبال مردم ایران از احزاب و فعالیّت‌های حزبی» و موضوعاتی از این قبیل به چشم می‌خورد. بماند حجم انبوهی از کتب، مقالات و نوشته‏هایِ بلند و کوتاهی که در این خصوص تألیف شده‌اند. در کنار این دست گزاره‌ها، دو دسته گزاره دیگر هم هستند که همه ما با آنها آشنا هستیم. گزاره نخست آن است که گوینده با افتخار و تاکید می‌گوید که «هیچ وابستگی حزبی و جناحی نداشته و مستقل است.» ما بارها این گزاره را از بسیاری از مسوولین شنیده‌ایم که «من بهیچوجه وابستگی خطی و جناحی و حزبی ندارم؛ من به هیچ گروه و دسته‌ای وابسته نیستم.» کَاَنَّهُ وابستگی حزبی و جناحی یا خطی یک فعل قبیح است. مثلاً اعتیاد یا کلاهبرداری است. گزاره دوم که به تعبیری در نقطه مقابل گزاره اول قرار می‌گیرد آن است که «تا در این کشور احزاب مقتدر و نیرومند به وجود نیایند، دموکراسی و توسعه سیاسی مطلوب شکل نخواهد گرفت.» یا بسیار گفته شده که: «تنها راه برون‌رفت از این وضعیت (که معمولاً اشاره به وضعیت نامطلوب سیاسی است)، به وجود آمدن احزاب کارآمد و قوی در کشور است.» این دو گزاره هم به‌رغم تفاوت و تناقض‌‌شان، اما در اصل بیانگر همان حقیقت هستند. اینکه در ایران احزاب نیرومند وجود ندارند و ایضاً رفتار سیاسی حزبی نیز وجود ندارد که باز می‌رسیم به همان گزاره اولیه: چرا در ایران نه احزاب جدّی و نیرومند توانسته به وجود بیاید و نه به نظر می‌رسد که اساساً مردم خیلی اصرار و یا علاقه‌ای به رفتار حزبی دارند؟

          اگر از پاسخ‌های خرده‌ریز و فرعی بگذریم، در مجموع چهار دسته پاسخ برای این پدیده ارائه شده است. پاسخ نخست فرهنگی است. به این معنا که طرفداران این نظریه معتقدند که فرهنگ سیاسی و اجتماعی ایرانیان خیلی مناسب با رفتار سیاسی حزبی نیست. آنان معتقدند که ایرانیان بسیار «تک‌رو» و "فرد-محور" هستند و مزاج اجتماعی‌شان خیلی مساعد برای فعالیّت‌های گروهی و دسته‌جمعی نیست. ایرانیان بیشتر بفکر مصالح و منافع فردی هستند تا مصالح و منافع جمعی. به‌‌زعم طرفداران این نظریه، این جنبه از رفتار فرهنگی ما را در حوزه‌های غیرسیاسی از جمله در فعالیّت‌های ورزشی هم می‌توان ملاحظه نمود. ما در ورزش‌های فردی نظیر کشتی، وزنه‌برداری، تکواندو و امثالهم خیلی موفق‌تر بوده‌‌ایم تا ورزش‌هایی که روحیه team work (کار دسته‌جمعی یا گروهی) می‌طلبد همچون فوتبال، بسکتبال و امثالهم. برخی از اروپایی‌ها هم که مدتی در ایران بوده‌‌اند یا به هر حال به شکل دیگری با ایرانی‌ها کار کرده‌اند، به این ویژگی‌‌ ما اشاره داشته‌‌اند. برخی از آنان نوشته‌اند که ما مردمانی «فردمحور» یا «خودمحور» هستیم که عمدتاً به جای منافع جمعی، بیشتر به فکر مصالح و منافع فردی هستیم. روحیه کار دسته‌جمعی نداریم و هر کدام به دنبال تأمین و افزایش سهم خودمان هستیم تا بالا بردن منافع جمعی. وابسته‏ فرهنگی یکی از کشورهای غربی سال‌ها قبل در خصوص رفتارهای اجتماعی ما به دولت متبوعش می‌نویسد که "دو ایرانی حتّی حاضر نیستند برای تحصیل مال از یک نفر سوم هم با یکدیگر همکاری نمایند". دیگری می نویسد"ایرانی ها مردمانی هستند متفرق و روحیه همکاری در آنان فوق العاده پایین است بنحوی که اگر در ابتدای هفته چند نفرشان حزبی و گروهی را تشکیل دهند،تا اواسط هفته نیمی از گروه از آن جدا شده و انشعاب می‌کنند و تا پایان هفته مابقی هم جدا شده و هر کدام می‌‌روند به دنبال تشکیل گروه و دسته‌ای که خود در رأس آن باشند"( صادق زیباکلام، تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران1322-1320،انتشارات سمت چاپ پنجم،1391) شماری از محققین ایرانی هم نظریه فقدان روحیه کار دسته جمعی و تکرو بودن ایرانیان را مبنا قرار داده و تلاش کرده‌اند تا دلایل این روحیه را در میان ما ایرانیان مورد بررسی قرار دهند. از خلقیات و روحیات عرفانی و تصوف گرفته، تا نقش باورهای دینی، آمدن مهاجمین در قالب یورش‌های ویرانگر قبایل ترک‌‌نژاد آسیای میانه که بدترین آن مغول‌ها بودند، حاکمیّت طولانی استبداد در ایران، پراکنده بودن اجتماعات اسکان یافته در ایران و منفک زندگی کردن آنها از یکدیگر درون برج و باروی شهرها به دلیل وحشت و نگرانی از خطر هجوم قبایل و دسته‌جات صحرانشین و قس‌علیهذا. به عبارت دیگر، برخی از نویسندگان و محققین، این نظریه را که ما ایرانیان ملتی تکرو، فردگرا و فاقد روحیه کار دسته‌جمعی هستیم را فرض گرفته و سپس در مقام جست‌‌وجو برای دلایل این روحیه برآمده‌آند. (صادق زیباکلام، ما چگونه ما شدیم، ویراست سوم، چاپ هجدهم، انتشارات روزنه، 1390).

ادامه دارد...

نه٬ به ترس از آزادی




٫نه٬ به ترس از آزادی

مهندس عزت‌الله سحابی از شناخته‌شده‌ترین‌ چهره‌ها‌ی ملی-تاریخی ایرانیان، و نه فقط شخصیتی حزبی و عقیدتی، بود که در شاهراه جنبش‌های استقلال، آزادی‌خواهانه و عدالت و رشد‌طلبانه‌ی مردم ایران طی سده‌ی گذشته، از مشروطه تاکنون، نقشی برجسته بازی کرد: در نهضتِ ملی‌ دهه بیست و سی، در قیام قهرآمیز دهه‌ی چهل و پنجاه، در انقلاب اسلامی دهه پنجاه و شصت، و در حرکتِ اصلاحی دهه‌ی هفتاد و هشتاد.

در این جنبش تحوّل‌خواهی عمومی هرچند خانواده‌های فکری گوناگون، از عالمان دینی همسو با مردم گرفته تا ملیّونِ ناسیونالیست و اجتماعیون-عامیّون سوسیالیست، همواره حضور ومشارکت فعّال داشته‌اند، در این میان و میدان، خانواده‌ی فکری ملی و مذهبی (یا به بیان بهتر دمکرات-ملی و رفرماتور-مذهبی)، به دلیل چندساحتی بودن معتقدات، چونان پلی میان مردم، علماء، و روشنفکران نقش محوری‌ ایفا کرده‌اند. بویژه، هنگامی که این جنبش‌ها به محاقِ اختناق و سرکوب می‌رفته‌اند. برای نمونه، میتوان به تشکیل ٫نهضت مقاومت ملی٫ به رهبری امثال آیات زنجانی و طالقانی، و..، و مهندس سحابی (که در کمیته دانشگاه آن نهضت،مسئولیت انتشارات و روزنامه ٫راه مصدق٬ را بر عهده داشت)، پس از کودتای 1332، اشاره نمود.

از مهمترین معماهای تاریخ معاصر ما، اما یکی اینست که ملت ایران برغم پیشگامی در جنبش‌های تحول‌خواهی منطقه‌ی خاورمیانه و جهان سوم سابق، در تثبیتِ دستآوردها بیشتر با ناکامی مواجه بوده‌است. برای نمونه، همین‌که نمی‌توانیم در سطح ملی به بزرگداشت شخصیتی در قد-و-قامت سحابی‌ها بنشینیم. یکی از دلایل چنین وضعیتی را ضعف‌ و کاستی‌های عقیدتی-اخلاقی گروههای پیشرو و شخصیت‌های مرجع که نقش رهبری را ایفا کرده‌اند، دانسته‌اند. پیشتازان مبارزات چریکی در اواخر دهه چهل معتقد بودند که اگر اعتماد مردم نسبت به رهبران گذشته لطمه خورده، حال باید با ایثار خونِ خود آب‌روی رفته را نزد مردم بازگرداند. بی‌اعتمادی به رهبران، احزاب و بطور کلی سیاست، منجر به نوعی بی‌اعتمادی نسبت به خود هم شده و موجب رفتاری پیش‌بینی‌ناپذیر در مردم ما که بخشی از این روحیه شاید ناشی از مشاهده‌ی انواع پیمان‌شکنی‌ها و محصول یک بحران اخلاقی باشد.

در همین‌جاست که اهمیّتِ کار سحابی‌ها که نمادِ نوعی اخلاقِ سیاسی و سیاستِ اخلاقی بودند، نمودار می‌شود. البته  این اخلاق نه تقوای‌ پرهیز که تقوای‌ ستیز بود. اشتباه و لغزش هم طبعا از آنِ کسانی است که به میدان عمل وارد می‌شوند و در معرض ٫آلوده شدن دست٬ قرار می‌گیرند. دو خصوصیت بارز اخلاقی سحابی‌ها یکی وفاداری بود و دیگر، انتقادپذیری. از دکتر سحابی نقل می‌شود که وقتی برای تأمین خانواده‌های زندانیان سیاسی از ایشان تقاضای کمک مالی شد، پرسید مهندس بازرگان چقدر پرداخته ‌است؟ و وقتی گفتند مثلا صد تومان، ایشان 99 تومان داد! چنین وفاداری‌ای اما هیچگاه کورکورانه نبود و برای نمونه، می‌شود به انتقاد دکتر از مهندس در مورد اطلاعیه مشترک با مرحوم مطهری پیرامون آثار دکتر شریعتی اشاره کرد که به صدور اطلاعیه دوم مهندس انجامید.

مهندس عزت نیز چنین ارزشهای انسانی و متعالی را تجسم و تداوم می‌بخشید: از سویی اصالت، وفا، هویت، حفظِ اصول، در کنار پویایی، شنوایی نسبت به تغییر سلیقه‌ها و حساسیت جامعه و نسل‌جوان‌ و ضرورت به روز شدن دایمی. در مجموع، ٫اعتدال٬ و توازن شایسته میان عزم و حزم را باید شاخص کار سحابی‌ها، پدر و پسر و دختر، دانست.

مکمل این اخلاق، این بینشِ مهندس بود که مبارزه‌ی معطوف به تغییر اجتماعی کوششی است ٫علمی٬ و او کُنشِ سیاسی را، به معنای فلسفی مفهوم، می‌فهمید. سیاست در کشور ما کمتر به‌شکل علمی مورد توجه روشنفکران و بویژه سیاستمداران (و بالاخص دولتمردان) قرار گرفته است. مطالعه‌ی آثار قلمی مهندس سحابی، که از مقالات دوران جوانی در نشریات دهه‌ی بیست، مانندِ مجلات ٫فروغ علم٬ و ٫گنج شایگان٬ شروع می‌شود تا نشریه‌ی ٫ایران فردا٬ در دهه‌ی هفتاد و کتاب‌هایی چون طرح ٫مباحث بنیادین ملی، در دهه‌ی گذشته، نشان می‌دهد که او هر روز بیش از پیش، به ضرورت تعمیق مبانی علمی و درکِ ساختاری از چشم‌اندازها و راهکارهای بلندمدت و بویژه بر باز اندیشی سپهر عمومی و ٫امرملی٬، ورای تنوع قومی، طبقاتی، فرهنگی و عقیدتی موجود، تأکید ورزیده است. و این جنبه شاید از مهمترین ساحاتِ میراثِ سیاسی مهندس عزت باشد که نیازمندِ غور و بررسی‌های مستقل بعدی است.

جنبه‌ی مهم دیگر در مشیِ مهندس بُعد عدالت‌خواهی اوست و این باور که راهِ برون‌رفت از بحران اجتماعی کشورهایی چون ما از مسیر نو-لیبرالیسم مطلق و تسلیم به شکلِ مسلط ٫اقتصاد بازار٫ نمی‌گذرد (همچنانکه نه از طریق انواع سوسیالیسم دولتی و اقتصادهای هدایت‌شده)، بلکه خروجی پیشنهادی وی شکلی از سوسیال-دمکراسی بود متکی بر یک پروژه‌ی رشد-و-توسعه‌ی علمی و فنی.

و بالاخره، و به یک معنا مهمتر از همه، آن‌که مهندس سحابی از دودمانِ روشنفکرانِ اصلاحگر یا رفرماتور مسلمان بود. راهی که از زمانِ سیدجمال در همه‌ی سرزمین‌های مسلمان دعوتی بود به خروج از سده‌ها انحطاط تمدنی بویژه در فرهنگ دینی ما، و این واقعیّت که نقد و اصلاح دین پیش‌نیازِ هر نقد (اجتماعی-سیاسی) دیگر است.

بررسی تمامی این ابعاد، علاوه بر ضرورتِ زنده و بزرگ‌داشتِ یادِ بزرگان برای امروز و فردای‌مان، کاری بود که در مورد مهندس باید انجام می‌شد و خواهد شد. ٫یادمان٬، به معنای درستِ مفهوم، همان پاسخگویی به سه نیازِ حفظ، فعال‌سا

 

منبع : www.ehsanshariati.org -

مراسم گرامیداشت روز خبرنگار


مراسم گرامیداشت روز خبرنگار به همت روابط عمومی دفتر نماینده برگزار شد

وقت اضافه : نقوی در ادامه صحبت هایش گفت : به عنوان نماینده ورامین سعی کردم که از تنش ها و بحران زدایی ها بکاهم و فضا را به سمت تلاش برای توسعه ورامین پیش ببرم وی در انتهای سخنانش خاطر نشان کرد : نگاه ما نگاهی سیاه و سفید…

مراسم روز خبرنگار در دفتر نماینده شهرستان ورامین به همت روابط عمومی دفتر نماینده ورامین برگزار شد . این مراسم که در قالب نشستی صمیمی و پس از افطار انجام گرفت همراه بود با حضور خبرنگاران و روزنامه نگاران و اصحاب قلم و همینطور دکترنقوی نماینده شهرستان ورامین و سخنگوی کمیسیون امنیت ملی ، پس از افطار نقوی حسینی در ابتدا روز خبرنگار را به همه ی میهمانان تبریک و در ادامه ضمن تشکر از علی تاجیک روابط عمومی دفتر خود که این نشست صمیمانه را ترتیب داده بود ( که با تائید میهمانان و تشکر مجدد همراه بود) گفت: هر روز روز خبرنگار است و روزها با فعالیت خبرنگاران است که ورق میخورد وی در ادامه گفت : شهرستان ورامین در عرصه خبری پیشتاز بر بسیاری از مناطق دیگر است و قابل مقایسه با دیگر شهرستان ها نیست . سخنگوی کمیسیون امنیت در ادامه خاطر نشان کرد : نباید انتظار داشت رسانه ها به یک مجله خبری و نهادی یک فرد تبدیل شوند ، رسانه باید حقایق را بیان کند. اگر واقعیت ها را نشان ندهیم آدرس نادرست داده ایم ، نقوی در ادامه شرایط کشور را به مثلثی تشبیه کرد و کشور را از یک طرف درگیر در مسئله ی هسته ای دانست و در طرف دیگر مسائلی مثل مشکلات داخلی همانند گرانی و مسئله ی سوریه وی با استدلال به این سه مشکل شرایط را شرایط خاصی دانست و گفت : ممکن است مطرح کردن بعضی حرف ها مفید و یا مضر باشد و در این شرایط لازم است که ما هوشمند حرکت بکنیم .

نقوی در ادامه صحبت هایش گفت : به عنوان نماینده ورامین سعی کردم که از تنش ها و بحران زدایی ها بکاهم و فضا را به سمت تلاش برای توسعه ورامین پیش ببرم وی در انتهای سخنانش خاطر نشان کرد : نگاه ما نگاهی سیاه و سفید در عرصه ی مدیریتی نیست ، اگر که ما سلیقه های متفاوت را بپذیریم میتوانیم راحت در کنار هم کار کنیم و حس رقابت شکل میگیرد و مدیران و مسئولین در جهت خدمت بیشتر به مردم حرکت میکنند.
در ادامه نیز خبرنگاران دغدغه های خود را مطرح کردند که از مهم ترین آن ها میتوان به نبود خانه ی مطبوعات ، انتقاد به نوع خاص پاداش دهی رییس جمهور به خبرنگاران و مطرح کردن  مسئله ی مترو ، فرمانداری ویژه و فرماندهی ویژه نیروی انتظامی اشاره کردند .
توضیح : سید نوید کلهرودی که در عکس با کت مشکی دیده میشود جوان ترین خبرنگار حاضر و به عنوان سردبیر بخش سیاسی سایت  وقت اضافه در مراسم شرکت کرده بود ، هر چند پس از سخنرانی او حاشیه هایی نیز به وقوع پیوست!

همچنان اصرار بر حذف جنسیتی، مقصر کیست ؟



بعد از حذف سهمیه  انتخاب رشته دانشجویان دختر در دانشگاههای شهید چمران اهواز و دانشگاه صنعت نفت و اعتراض مسئولین منطقه و خانواده های خوزستانی دانشگاه شهید چمران نسبت به اصلاح این امر اقدام کرد اما دانشگاه صنعت نفت از این امر استنکاف کرده و روز گذشته رئیس روابط عمومی دانشگاه صنعت نفت طی گفتگوئی با ایسنا دلایل آن دانشگاه را بیان نمود. 

 
وی با بیان اینکه آن دانشگاه در طول تاریخچه خود از 1318 تا 1379 دانشجوی دختر نداشته، اعلام عدم نیاز (فعلی) به فارغ التحصیلان دختر از طرف مسئولان وزارت نفت و شرایط سخت کار عملیاتی را علت حذف ناگهانی سهمیه دختران در این دانشگاه در سال جاری اعلام کرد. گفته‌هائی که از وی در این مصاحبه نقل شده توجیه مناسبی برای حذف سهمیه دختران در آن دانشگاه و محروم کردن دانش‌آموزان دختر خوزستانی از تحصیل در دانشگاه محل سکونت خود نیست که در ادامه اشاره می شوند. 
 
در این مصاحبه رئیس محترم روابط عمومی دانشگاه صنعت نفت گفته اند :"وزارت نفت با توجه به فارغ‌التحصیلان حاضر و دانشجویان فعلی دختر "فعلا" از نیروی انسانی دختر بی‌نیاز است". 
 
در ابتدا باید یاد آور شد که دانشجویان ورودی امسال در سال 1395 فارغ التحصیل خواهند شد نه در سال جاری. اما سوال مهمی که مطرح می شود اینست که آیا  دانشگاه صنعت نفت تنها دانشگاه "دولتی" است که در حال تربیت نیروی انسانی دختر در رشته های بالادستی نفت برای وزارت نفت است؟ 
 
آیا  دانشجویان دختر رشته های بالادستی نفت در دانشگاههائی دولتی نظیر دانشگاه صنعتی شریف، دانشگاه تهران، دانشگاه شیراز و نظایر آنها با استفاده از "بودجه کشور" برای صنعت نفت کدام کشور آموزش داده می‌شوند؟ 
 
احتمالا رئیس محترم روابط عمومی دانشگاه صنعت نفت مطلع هستند که کلیه فارغ‌التحصیلان دانشگاههای دولتی در پایان تحصیلات، تعهد خدمت به دولت دارند. ایشان انتظار دارند فارغ التحصیلان دختر رشته های بالادستی نفت دانشگاههای دولتی مذکور بعد از فارغ التحصیلی، تعهد خدمت خود را در کدام وزارتخانه دولت جز وزارت نفت انجام دهند؟ 
 
مفهوم دیگر سخن این است که علیرغم آنکه وزارت نفت عدم نیاز خود به فارغ التحصیلان دختر را  به وزارت علوم اعلام کرده، دانشگاههای تابعه آن وزاتخانه،  اقدام به جذب دانشجویان دختر کرده اند. بنظر می رسد وزارت علوم باید در این مورد پاسخ لازم را ارائه کند. 
 
متاسفانه مصاحبه وی حاوی مطالب نادرست متعددی است از جمله : 
برخلاف گفته رئیس روابط عمومی دانشگاه صنعت نفت، این دانشگاه  (که در طول تاریخچه  طولانی خود از سال 1318 تاکنون نامها و سازماندهی متفاوتی داشته)  هم قبل و هم  بعد از انقلاب و قبل از سال 1379 پذیرش دانشجوی دختر داشته است. 
 
وی در بخشی  از گفتگوی خود بعنوان یکی از علل اصلی حذف سهمیه دختران، اظهار داشته اند که (مسئولان صنعت نفت شرایط سخت کار عملیاتی این صنعت را برای دختران مناسب نمی‌دانند) و در بخشی دیگر تصمصم به عدم پذیرش دختران را (موقتی) دانسته اند که به مفهوم مناسب بودن فعالیت دختران در صنعت نفت است. این دو مطلب  در تناقض با یکدیگر هستند زیرا اگر شرایط عملیاتی مناسب کار دختران نباشد، عدم پذیرش دختران موقتی نخواهد بود. 
 
همواره روسای واحدهای نیروی انسانی در شرکتهای اصلی تابعه وزارت نفت (نظیر شرکت ملی نفت ایران) مستقیما و یا از طریق روابط عمومی آن شرکتها در مورد برنامه ریزی نیروی انسانی و استخدام اطلاع رسانی می کنند. اظهار نظر روابط عمومی دانشگاه صنعت نفت در مورد میزان نیاز به نیروی انسانی، بجای روابط عمومی شرکتهای اصلی جای سوال است. همچنین بحث تحصیل و استخدام دو مقوله متفاوت با مولفه های مختلف هستند و مخلوط کردن آنها نادرست است. 
 
واقعیت تلخ این است که با استنکاف دانشگاه صنعت نفت از پذیرش دانشجوی دختر،  تنها دختران دانش آموز در شهر های بلا دیده کشور همچون خرمشهر، آبادان، هویزه، سوسنگرد، اهواز ونظایر آن در استان زرخیز اما بد آب و هوا و محروم خوزستان باید تاوان اینگونه تصمیم‌گیریها را بدهند. 
 
در هر حال، دانشگاه صنعت صراحتا مقامات وزارت نفت را بعنوان (کارفرمای دانشگاه صنعت نفت)  مسئول حذف سهمیه دختران آن دانشگاه معرفی کرده و از دانشگاه صنعت نفت در این مورد سلب مسئولیت کرده اند. حال انتظار می رود مسئولان ذیربط وزارت نفت و مشخصا معاونت محترم نیروی انسانی وزیر محترم نفت در این مورد اظهار نظر و چاره اندیشی نمایند.

ترور نظام آموزشی کشور



در دوره جدید وزارت آموزش و پرورش ، مسئولان این وزارتخانه همچون چند دورۀ اخیر ، بارها صحبت از اصلاح سیستم آموزش و پرورش کرده اند اما این بار به نظر می رسد مسئولان این وزارتخانه عزم خودرا جزم کرده اند تا بالاخره قدم در راه اصلاح نظام آموزش و پرورش بردارند . 


از قبل هم بسیاری از کارشناسان در خصوص مشکلات و چالشهای نظام آموزش و پرورش نظرات مختلفی را مطرح کرده بودند مسائلی چون تربیت نشدن افراد برای زندگی ، تمرین محورنبودن نظام آموزشی ،ضعف در امکانات سخت افزاری و ...از جمله برخی از این انتقادات محسوب می شوند اما شاید مهمترین ضعف نظام آموزش و پرورش فعلی را بتوان در آموزش های پیش دبستانی جستجو کرد آنهم به این دلیل که تعدادی از کودکان پیش از ورود به دبستان بنا به دلایل مختلف از جمله صرف وقت توسط والدینشان برای آموزش آنهاو یا بهره بردن از آموزش پیش دبستانی؛این شانس را دارند تا از آمادگی ذهنی و روحی بیشتری برای آموزش برخوردار باشند از سوی دیگر سطح دانش و آگاهی های متنوع والدین و استاندارد نبودن آموزش های پیش دبستانی باعث شده است تا نظام آموزشی درسال اول خود با دانش آموزانی مواجه شودکه در سطوح مختلف آمادگی قرار دارند احتمالا هم کسانی که از آموزشهای پیش دبستانی مناسبی بهره برده اند ، به دلیل ساختار فیزیولوژی مغز انسان که مبتنی بر توسعه بر پایه تمرین و تکرار است این امکان را خواهند داشت که در جایگاه بالاتری نسبت به سایر دانش آموزان قرار گیرند این امر علاوه بر آنکه به شدت برای نظام آموزشی کشور چالش برانگیز است ،عدالت آموزشی را هم به مخاطره می اندازد. 
البته این مسئله از چشم مسئولین قبلی و کنونی وزارت آموزش و پرورش و یا کارشناسان ذیصلاح دورنمانده است و طرحهایی چون اجباری شدن آموزشهای پیش دبستانی واستاندارد سازی این آموزشها مطرح شده است .حتی مسئولین کنونی آموزش و پرورش در ابتدای امر که صحبت از اصلاح نظام آموزشی می نمودند برمحور بودن آموزش های پیش دبستانی تاکید می کردند .اما به ناگاه محور بودن این موضوع کنار رفت و به جای آن یک پایه تحصیلی در انتهای دوره آموزشی دبستان وقبل از دوره راهنمایی مطرح شد . همچنین گفته شد که با اجرای کامل این طرح دورۀ پیش دانشگاهی هم حذف خواهد شد .خارج از اینکه این مسئله با صحبت ها و نظرات گذشته درتعارض است ، اجرای نظام آموزشی که اکنون در نظر مسئولین وزارت آموزش وپرورش است عواقبی دارد که به اختصار به آن پرداخته می شود.

در نظام فعلی آموزش و پرورش کشور تاکید زیادی به آموزش دروسی چون فیزیک ، شیمی ، زیست شناسی وبخصوص ریاضی وجود دارد. اکثر کسانی که برای تحصیل به دانشگاههای معتبر خارج از کشور رفته اند تاکید دارند که آنها در این دروس یک سر و گردن بالاتر از دانشجویان دیگر قرار داشته اند موضوعی که حتی باعث تعجب اساتید ودانشجویان دیگر کشورها هم شده است .کیفیت ارائه این دروس در نظام آموزشی پایه ایران به گونه ایست که بسیاری از دشمنان ملت ایران را هم به شگفتی وا داشته است  به عنوان نمونه نتانیاهو در پارلمان رژیم صهیونیستی می گوید: مشکل ما با ایران مسئله بمب اتمی نیست ؛مشکل ما با ایران این است که دانش آموزان ایرانی در دروسی چون ریاضی بالاتر دانش آموزان اسرائیلی هستند . و یااینکه یک مرکز مطالعاتی آمریکا ازاینکه دانش آموزان ایرانی در طول دوره تحصیلی خود در خصوص مسائل مربوط به فیزیک جدید آموزش می بینند ابراز نگرانی می کند . 

نظام فعلی آموزش پرورش از لحاظ کمیت تربیت نیروی انسانی هم نقش بی بدلیلی را ایفا کرده است . به عنوان نمونه می توان اشاره کرد که در سال 1366 کل فارغ التحصیلان رشته ریاضی که موفق به اخذ دیپلم در این سال شده اند به حدود 7000 نفر محدود شده بود.با چنین تعدادی حتی اگر همه آنها موفق به ورود به دانشگاه می شدند نیازهای توسعه ایی کشور قابل پاسخ گویی نبود . اما این ضعف به خوبی توسط نظام کنونی آموزش برطرف شد. 
 بدون شک هر اصلاحی باید در پی حفظ نقاط قوت و اصلاح و رفع موانع و نفاط ضعف باشد اما طرحی که هم اکنون در وزارت آموزش و پرورش در حال پیگیریست و قرار است از سال تحصیلی آینده وارد فاز اجرایی شود عملاٌ نقاط قوت نظام فعلی آموزش و پرورش را هدف قرار می دهد آن هم در دوره ای که استکبار جهانی و ایادیش به شدت از پیشرفت علمی مردم ایران خشمگین هستند و برای مقابله با روند توسعه علمی کشور به ترور تربیت یافتگان این نظام آموزشی روی آورده اند.با طرح کنونی که مسئولان وزارت آموزش و پرورش در دست دارندعملاً نظام آموزشی کشور که با تربیت نیروی انسانی باعث پیشرفت های علمی کنونی کشور شده و پایه ایی برای توسعه علم محورشده است و مورد توجه بسیاری از کشورها هم قرار گرفته است ، ترور و یا عقیم می شود . 

روحانیون قم هدیه احمدی نژاد را قبول نکردند



با توجه به هتک حرمت علما و مراجع عالیقدر و سابقین انقلاب و یاران امام(ره) و بیت شریف حضرت امام در دوره آقای احمدی‌نژاد... از پذیرش این مبلغ خودداری می‌نمایم... بهترین عیدی ما زمانی است که احترام بزرگان دینی و سابقین انقلاب و یاران امام دستخوش سلیقه‌های جناحی نشود و با مدیریت صحیح و سعه صدر و همدلی شاهد به بار نشستن نهالی باشیم که به دست مبارک امام خمینی غرس شده است...

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی اعتدال ، بعضی از روحانیون حوزه علمیه قم از پذیرش پولی که مرکز خدمات حوزه‌های علمیه به عنوان هدیه رئیس‌جمهور به آنها، به حساب آنان واریز کرده است خودداری کردند.

 

حجت الاسلام‌الله مراد انصاری نیا در نامه‌ای که به همین مناسبت خطاب به رئیس مرکز خدمات حوزه علمیه قم نوشته و تصویر آن را به روزنامه جمهوری اسلامی ارسال نموده آورده است: "با توجه به هتک حرمت علما و مراجع عالیقدر و سابقین انقلاب و یاران امام(ره) و بیت شریف حضرت امام در دوره آقای احمدی‌نژاد... از پذیرش این مبلغ خودداری می‌نمایم... بهترین عیدی ما زمانی است که احترام بزرگان دینی و سابقین انقلاب و یاران امام دستخوش سلیقه‌های جناحی نشود و با مدیریت صحیح و سعه صدر و همدلی شاهد به بار نشستن نهالی باشیم که به دست مبارک امام خمینی غرس شده است..."

 

مرکز خدمات حوزه‌های علمیه روز دوشنبه هفته جاری از طریق پیامک به روحانیون و طلاب قم خبر داد که یکصد هزار تومان به حساب هر یک از آنان واریز شده و در پیام دیگری توضیح داد که این مبلغ هدیه رئیس‌جمهور می‌باشد. نویسنده نامه پرسیده است: اگر این مبلغ صد هزار تومان حق ماست چرا نام اشخاص را روی آن می‌گذارید؟


چرا در ایران تحزب موفق نبوده:مروری برفعالیت های حزبی در ایران مع


قسمت دوم

 دلیل دومی که در پاسخ به چرایی عدم موفقیت احزاب در ایران داده شده، خیلی به مقوله فرهنگی و تاریخی وارد نمی‌‌شود. این دلیل قصور را متوجه عملکرد احزاب و جریانات سیاسی در تاریخ معاصر ایران از مشروطه به این سو می‌‌داند. خلاصه این نظریه آن است که پرونده و عملکرد احزاب در ایران از دیدِ بسیاری از مردم ایران خیلی عملکرد مثبت و به نفع کشور و مردم نبوده. اغلبِ احزاب در ایران وابسته به قدرت‌‌های بیگانه بوده‌‌اند و به جای پیشبرد منافع و مصالح ملّی، سنگِ منافع قدرت‌‌های خارجی را به سینه می‌زده‌اند. طرفداران این نظریه که بیشتر شامل برخی از تحلیلگران و صاحبنظران جناح راست می‌شود، مثال‌های زیادی می‌‌آورند از احزاب و جریانات سیاسی که اغلب هم غیرمذهبی هستند و به‏زعم آنان وابسته به قدرت‌های بیگانه بوده‌‌اند. اعم از احزاب و تشکّل‌های سیاسی که به اتّحاد شوروی سابق وابسته بوده‏اند همچون حزب توده و یا آنها که به آمریکا و انگلستان وابسته بوده‌‌اند. این وابستگی صرفاً در گذشته‌ها نبوده، بلکه در دوران خود ما هم وجود داشته. از جمله (و البته از دید اصولگرایان) حزب مشارکت، سازمان مجاهدین انقلاب، نهضت آزادی، جبهه ملّی و سایر جریانات ملّی – مذهبی که از دید بسیاری از اصولگرایان وابسته به آمریکا و انگلستان هستند. این وابستگی سبب شده تا مردم ایران اساساً نسبت به احزاب و تشکّل‌های سیاسی نه خیلی خوشبین باشند و نه به آنان به‏عنوان جریانات جدّی سیاسی اعتماد کنند.

          دلیل سوم باز یک دلیل فرهنگی است منتهی از منظری دیگر. این دلیل نیز بیشتر توسط تحلیلگران و صاحبنظران محافظه‌کار مطرح می‌شود. این صاحبنظران استدلال می‌کنند که اساساً حزب یک پدیده غربی است و خیلی با مختصات دینی و الگوهای سنّتی ما سازگاری ندارد. آنان معتقدند که احزاب در کشورهای غربی ابزاری برای رسیدن به قدرت و حاکمیّت هستند. همه تلاش و هم و غم رهبران احزاب آن است که از اعتماد عمومی مردم بهره‌برداری کرده و به قدرت برسند. در حالیکه در نظام اسلامی ما هدف کنشگران سیاسی، مسوولین ، چهره‌ها و شخصیت‌های سیاسی خدمت است و نه قدرت. به عبارت دیگر، در نظام اسلامی ما، هدف مسوولین از رسیدن به قدرت آن است که به مردم خدمت نمایند. بنابراین چون هدف در نظام اسلامی ایران خدمت است و نه کسب قدرت، بنابراین نیازی به احزاب حس نمی‏شود. مردم خود با شناختی که از مسوولین و نامزدها دارند، آنان را مستقیماً و مستقل از احزاب انتخاب می‌‌کنند. به علاوه از آنجا که روحانیت مورد وثوق و اعتماد بخش‌های وسیعی از مردم است،  به جای تن دادن به توصیه احزاب و رهبران حزبی که صرفاً به فکر منافع خودشان و کسب قدرت هستند، مردم به روحانیون مورد اعتمادشان مراجعه می‌‌کنند و به نامزدهای مورد اعتماد آنان رأی می‌دهند. به بیان دیگر، حسب این نظریه، روحانیت تا حدود زیادی کار ویژه سیاسی را که در کشورهای دیگر احزاب انجام می‌دهند، در ایران برعهده دارند. با این تفاوت که در نظام‌های غربی هدف رهبران حزبی کسب قدرت است؛ اما در نظام اسلامی ما هدف خدمت است.

ادامه دارد...